حالا یک سال از نبودنِ تو میگذرد، و ما یکسال جلوتر رفتهایم، نزدیکتر به آزادی… و این را مدیونِ تو هستیم ژینا گیان!
آریامن احمدی
از سرزمینِ تو
تا سرزمینِ من
چهقدر «نام» میتوان صرف کرد
اُفلیای من!
اینجا «ژینا» در فرهنگِ لغت
معنای «زندگی» است
در شناسنامه اما «مهسا»، بیستودوساله، صادره از سقز
که خیابانهای تهران از موهای زیرِ شالِ سیاهش میترسند
و زنانِ سیاهپوش
کفنهایشان را دورِ موهای او حلقه میکنند
مبادا پرتوهایِ خورشید
خود را به موهای او دار بزنند
موهایش را بلوند کنند
مثلِ تو زیبا در نقاشیهایت
که با موهای آویخته روی آب
آواز میخوانی:
ژینا! ژینا!
موهایت؛ چهل گیاه…
موهایت؛ چهل گناه…
اُفلیای من!
اینجا نامها در شناسنامهها عاریهاند
قرهالعین هم یک نام بود
یک روز که موهایش را «کشف» کرد
دیگر «طاهره» نبود
موهایش؛ چهل گیاه…
موهایش؛ چهل گناه…
اُفلیای من!
تو دِزدمونا را دیده بودی
ژولیت را
لیدی مکبث را
میخواهی برای تو نامهای دیگری بگویم
که میخواستد برای عاشقشدن صرف شوند؟
اینجا قرنها است
دستها «خدا» میزایند:
دستهای کفنپوش
مزین به آیاتِ شیطانی
قیچی به دست در خیابان
دستهای کفنپوش
طناب به دست در زندان
اُفلیای من!
چه فرق میکند
اگر از امروز نامِ تو «ژینا» باشد
مهسا، قرهالعین
یا نامهایِ دیگرِ خداوند
که قابلهها با دستهایِ کفنپوش
برای خوشبختی هدیه میدهند!
بگذار نامها از آنِ خداوند باشد
از آنِ سنگِ قبرها…
تو «یاور»ِ این «زندگی» باش
اُفلیا!
آه، اُفلیای من!
موهایِ تو را کدام دست در خیابان قیچی کرد
برایِ بافتنِ طنابِ دارت؟
من به یادت میآورم
وقتی نامِ دیگرت «زن» بود
در خیابانِ وُزَرا
دستهایِ کفنپوشِ سیاه
موهایت را از ترسِ تابلوهایِ پارکممنوع
از ترسِ بیلبوردهایی که در آن زنان با «حجاب اجباری» به تو میخندیدند
قیچی کردند
و اَبابیلها موهای تو را به برگها بافتند
و تمامِ درختانِ شهر «ژینا» شدند…
اُفلیا!
چه فرق میکرد اگر شکسپیر
نامِ تو را «لات» میگذاشت در مکه
«عُزا» در وادیِ نخله
«مَنات» در المُشلل
و سرنوشتِ دخترانِ الله را به تو میداد
تا هرروز برای بهشتِ وعدهدادهشده، «مومن» بزایی!
آه، چه سعادتی، که نامت ژینا نیست!
اُفلیای سرزمینِ بیکتاب!
تو نباید زن میشدی
اگر زن نبودی
در این سرزمینِ برهوت
که مردانش «پیامبر» زاده میشوند
پیامآورِ شادی میشدی
برایمان الفبایِ تازه میآوردی
که «ژینا» معنای «زندگی» بدهد
و دیگر، برای رستگاری در آن دنیا
مردها دخترانِ خداوند را نمیکُشتند!
تهران. جمهوری. ۲۵ شهریور ۱۴۰۱