شیرین عزیزی مقدم: ناسازه‌های لذت متن و روایت‌های واژگونه: از رولان بارت تا دوالپای احمد درخشان

آنچه که می‌خوانید:
۱. نویسنده به بررسی مفهوم لذت متن از دیدگاه رولان بارت می‌پردازد و تأکید می‌کند که لذت متن نه اجتماعی است و نه شخصی، نه تاریخی است و نه زبان‌شناسانه. بارت بر ناسازه‌ها (پارادوکس‌ها) تأکید دارد و معتقد است که این ناسازه‌ها باعث ایجاد تمایز و تفاوت در متن می‌شوند و لذت خواندن را برای هر فرد به شکلی منحصر به فرد فراهم می‌کنند.
۲. رمان “پنج باب در رجعت سلیم و دوالپا” نوشته احمد درخشان با استفاده از تضادهای روایی مانند سنت/تجدد، جنبش/سکون، و روایت/سکوت، داستانی چندلایه و پر از اسطوره و واقعیت خلق می‌کند. این رمان جهانی پر از ناسازه‌ها و ناهمگونی‌هاست که در آن واژه‌ها و گزاره‌ها حامل چندمعنا هستند و روایت‌های موازی و مدور به خواننده ارائه می‌شود.
۳. نویسنده به اهمیت روایت‌گری و قصه‌پردازی در عصر حاضر اشاره می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه روایت‌های واژگونه و دست‌کاری‌شده می‌توانند در زندگی افراد معمولی تأثیر بگذارند. دوالپا، شخصیت اصلی رمان، نمادی از این روایت‌گری است که با داستان‌هایش خواننده را مجذوب می‌کند و مرز بین واقعیت و خیال را محو می‌کند.
۴. زبان رمان متناسب با حکایت‌های دوالپا است و از تنوع زبانی و سبکی زیادی برخوردار است. نویسنده از واژه‌های عامیانه تا واژه‌های غیرفارسی و سبک‌های مختلف زبان فارسی استفاده می‌کند تا روایت‌های دوالپا را باورپذیر و جذاب کند. همچنین، طنز و طنازی دوالپا به شخصیت او جذابیت می‌بخشد و خواننده را درگیر داستان می‌کند.

رولان بارت در کتاب لذت متن هیچ تعریف صریح و الگویی از مفهومِ محوری اثرش ارائه‌ نمی‌کند. ارائه‌ی مفهومی که تک‌تک افراد یک جامعه را شامل شده و سبب‌ شود که همگان به‌یک‌سان، از یک متن لذت‌ببرند، کار بیهوده‌ای است. لذتِ موردِ نظرِ بارت هم جامعه‌شناسانه است و هم فردی. تاریخ‌مدار است، اما زبان را در لحظه و در متنِ پیش‌رو بررسی‌می‌کند؛ پس نه اجتماعی است و نه شخصی؛ نه تاریخی است و نه زبان‌شناسانه. این‌گونه لذت، معنادهنده است؛ اما معنازا نیست.

بنیانِ کار بارت بر برجسته‌کردن “ناسازه‌ها” استوار است. او “ناسازه” را در مقابل “هم‌سازه” قرار‌می‌دهد: “تقابل در متن”؛ یک جزء از یک قاعده‌ی کلی جدا می‌سازید. این ناسازه همان جزءِ فردی است که از کل متن جدا می‌شود و از هم‌سازه می‌گسلد و تفاوتی آشکار ایجاد می‌کند. جداساختنِ یک مفهوم از نوشتار و آن را در تقابلِ با متنِ غالب قراردادن، تمایز ایجاد می‌کند. این تمایز در ناسازه‌ی “دیگری‌ بودن” است. ناسازگی و دیگربودگی به ما نشان‌ می‌دهد که مجموعه‌ای از نقیض‌ها و تناقض‌ها در یک متن ممکن است وجود داشته‌ باشد. نقد تفسیری، نشان‌گذاریِ این “دیگربودگی‌ها و ناسازگی‌ها”، و برجسته‌‌کردن، و به‌مشارکت نهادنِ آن‌ها با خواننده است. رضایتی که هر خواننده به فراخورِ فهمِ خود از متن، و از درکِ این ناسازه‌ها احساس‌ می‌کند، همان لذت متن است. در این میان مهارت نویسنده هم در توصیفِ تضادهاست.

در رمان پنج باب در رجعت سلیم و دوالپا نوشته‌ی احمد درخشان، تضادِ بینِ روایت/سکوت؛ سنت/تجدد، جنبش/سکون و مهم‌تر از همه، داستان روایی (نَقلی) در مقابلِ داستانِ برساخته [در لحظه] را توأمان می‌بینیم.

داستان برای ستایشِ قصه‌پردازی در عصری نگاشته‌شده‌ است که مردمانش بیش از هر زمان دیگری به قهرمان و اسطوره نیاز دارند، از همین‌روست که موجودات تخیلی از قعر اَعصار دوباره سر برون‌ می‌آورند. داستان یک روایت اصلی خطی دارد و آن زندگی سلیم و خانواده و همکاران و بستگانش است؛ اما دوالپا، داستا‌ن‌های موازی یا مدورِ بی‌شماری را روایت‌ می‌کند.

یک جهان رولان بارتی: سرشار از ناهمگونی‌ها

جهان رمان “پنج باب در رجعت سلیم و دوالپا”، جهانی رولان بارتی است: پُر از ناسازه‌ها و ناهمگونی‌ها. بسیاری از واژه‌ها در جای خود، حامل چندمعنا هستند و هر گزاره و پاره نیز، معمولاً حاملِ طیفی از معناست.

داستان چندبُعدی است. از یک‌سو ریشه در اساطیر دارد و ما را به ‌جهان کهن بازمی‌گرداند و پُر است از اسطوره و قصه و افسانه و نُماد و استعاره و از سویی، داستان مردمِ فرودستِ زمانه‌ی ماست. آدم‌هایی که از فقر اقتصادی و فرهنگی، توأمان رنج‌می‌برند. آن‌ها در هر اقلیمی که به‌سر می‌برند، غمی در سینه دارند و زخم‌خورده‌اند و در عین‌حال صدایی ندارند. نویسنده، تنهایی آن‌ها را توصیف‌ می‌کند.

کتاب ۵ باب دارد: باب یکم؛ سِفر پیدایش، که این‌جا به‌معنیِ پیدا شدن است، و ظهور دوالپا را به‌ ما نشان‌ می‌دهد. باب دُیّم؛ سِفر کشف، به شرح ویژگی‌های دوالپا و دیدگاه‌ها و تعبیرهای او از امور اختصاص‌ دارد. باب سیّم؛ سِفر خروج (اخراج/قیام)، در روز سوم آغاز می‌شود و با نخستین خروج دن‌کیشوت پیوند می‌خورد و با اخراج سلیم و دوالپا از ‌کارخانه، پایان ‌‌می‌یابد. باب چارُم؛ سِفر معصومیت؛ به عشق و لوازمِ آن اختصاص‌ دارد. باب پنجم؛ سِفر آشوب است و فصل تسلط اهریمن بر جهان و پدیدارشدن گسیختگی در امور و در آپارتمان.

پایه‌های کتاب بر فرهنگ عامه استوار است. مباحث و مسائل جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، مردم‌شناسی و تاریخ طرح ‌می‌شود؛ و در زیرساختِ روایات افسانوی، زندگیِ طبقات فرودست؛ و آن بخش از فرهنگشان را که عموماً بر شالوده‌ی خرافه استوار است، بازنُمایی می‌شود.

ویژگی برجسته‌ی کار درخشان در آن است که برای “بیان اهمیت روایتگری”، به‌ تصویرِ روایت‌های واژگونه و نقشِ آن‌ها در زندگی افراد معمولی می‌پردازد؛ یعنی جنی را برمی‌گزیند که برای سرگرم کردن مردم داستا‌ن‌ها و روایات را دست‌کاری کرده، آن‌ها را جعل‌ می‌کند. جنِ ظاهرشده در “باب سیّم” در تلگرام و اینستا حضورمی‌یابد و “به دو هفته نرسیده، از شاخ‌های اینستا” می‌شود. این هم نوعی از آن جعل و قلب است.

نوع و چگونگیِ ارتباط دوالپا با راوی – در جاهایی کاتب یا نویسنده- نیز ریشه در همان تضادها و تناقض‌ها دارد؛ آن‌جا که آن‌ها در قامت روایت‌شنو ظاهر‌می‌شوند و دوالپا راوی است. در جایی می‌خوانیم: “مشکلم را که در فصل قبلی، راوی گفته است… الحق که راویِ دهن‌گشادی داریم!… [اما] کاتبِ ما گوشش به کلام غول‌جماعت نیست که نیست”. (ص. ۲۰۸)

در اینجا نقش راوی و کاتب و نویسنده و شخصیت درهم می‌آمیزد.

هنجارگریزی‌های نویسنده

هنجارگریزی‌های نویسنده از همان جلدِ کتاب آغاز می‌شود. جلدی کِرِم‌رنگ که یادآور پوست آهو یا کاغذ پاپیروس است و بر روی آن با خط قرمزی “سرخ، به‌رنگ طبرخون”، عنوان را نوشته‌اند، همانندِ تعویذ؛ با طرحِ دو پایی که در دو سوی جلد، یکی رو به بالا و یکی رو به پایین، در هوا سرگردان‌اند. کتاب، دفتری‌است از اوراد و اسراری نامکشوف که قرار است نویسنده با ما در میان بگذارد.

اولین هنجارگریزی‌هایِ واژگانی با نام‌گذاری باب‌های کتاب آغاز می‌شود. کهن‌گرایی در صفت‌های شمارشیِ دُیّم، سیّم…، و تقسیم‌بندی کتاب مطابق باب‌های تورات با این تفاوت که نام باب اول “سِفر پیدایش (آشکار شدن) ” است. عمومِ مسیحیان به کتاب مقدس (تورات و انجیل)، کلام می‌گویند؛ و خوانده‌ایم که: “در ابتدا کلمه بود… “. سِفر پیدایش در این‌جا هم‌معنیِ آفرینش نیست و در تقابل با آن قرارگرفته است و نقیضه‌ای بر آن می‌سازد و نُمودی از وحشت و مرگ می‌شود. ظهور دوالپا در این باب پیدایش مصیبت و ادبار و مرگ است. به‌دلیل همین تضاد و تباین است که از باب دوم به بعد، آن تشابه اولیه در نامگذاری باب‌ها با کتاب مقدس، رنگ‌می‌بازد و شکلی دیگر به خود می‌گیرد. انگار قرار بوده کلامی مقدس روایت‌ شود، کلامی که در میانه‌ی راه، تغییر جهت می‌دهد و در دهانِ عَمَله‌ی شیطان می‌افتد. این هم گونه‌ای از “قلب و جعلی” است که به آن اشاره‌شد.

از فحوایِ کلام دوالپا می‌فهمیم که سلیم برای ارتباط برقرار کردن با دیگران، مشکل‌ دارد.

سلیم و دوالپا در آمیزه‌ای از عشق و نفرت، با هم تعامل‌می‌کنند؛ اما هرگاه که سلیم برخلاف میل او رفتار کند، دوالپا به‌زیرِ شکم او فشار واردمی‌کند به‌طوری‌که او از درد بی‌‌حال می‌شود. از این طریق او را کنترل، و مجبور می‌کند که دستوراتش را اطاعت‌ کند.

بازدارندگی: جادوی ادبیات

یکی از کارکردهای ادبیات را “بازدارندگی” برشمرده‌اند. شهرزاد قصه‌گو هر شب، قصه‌ای برای شاه روایت‌‌می‌کند و روایتِ قصه‌ی بعدی را به شبِ بعد حواله‌‌می‌دهد. عشق به قصه‌شنیدن، شاه را از کشتن دختران بازمی‌دارد. داستان‌ها با رشته‌ای نازک به‌ هم متصل‌ می‌شوند. در کلام دوالپا اما، جایگاه روایت به‌شدت تنزل‌می‌کند:

“_ پس بقیه‌اش [بقیه داستان] چی؟

_ فردا را که ازت نگرفته‌اند”.

(ص. ۲۳۴)

دوالپایِ داستان که ۱۲۵۲۷۲ سال دارد، عاشق قصه است و خود، قصه‌گویی ساحر. او در معرفی خود می‌گوید: “مردی هستم خیال‌پَرست که به بیداری، رویا همی‌جویم (ص. ۲۵۳) “. حکایات او ترکیبی است از مکان‌های گوناگونی که در زمان‌هایی از عمر طولانی‌اش در آن‌جا بوده ‌است. روایاتی ترکیب‌یافته از تخیل و واقعیت، راست و دروغ، از عشق‌ها و حسرت‌ها همراه با حرکت در زمان و سفرهای دور و دراز. از ترکیب وقایع و حوادث مختلف در کنار بینامتنی که با داستان‌ها و کتاب‌های گوناگون ایجاد می‌شود، باز تضادی دیگر رخ می‌نماید. بعضی از قسمت‌های کتاب عجیب به دهکده‌‌ی ماکوندوی “صدسال تنهائی” شباهت‌ دارد. اتفاقات زیادی در کتاب، یادآور سبک رئالیسم جادوییِ مارکز است. داستانی که علی‌رغم واقعی بودن فضاها و شخصیت‌ها، اما ماجراهای آن مطابق روابط علّی و معلولیِ دنیای ما پیش‌ نمی‌روند.

سلیم، مجذوبِ داستان‌سرایی دوالپا می‌شود‌. واقعا نمی‌دانست این “قدرت قصه بود یا جادوی کلام[دوالپا]”. گاهی نیز سلیم در نقش شهرزاد قصه‌گو فرومی‌‌رود.

متن آثار کلاسیک غربی و شرقی در کنار داستان‌هایی که راویان از خود می‌سازند، در کتاب حاضر می‌شوند. دوالپا صدها داستان کهن از بَر است و سلیم، بهترین شنونده و گاه گوینده، انتهای داستا‌ن‌ها را تغییر می‌دهد. گاه عبارت‌هایی می‌خوانید که شما به یاد شعر شاعران بزرگ نظیر اخوان و شاملو می‌اندازد‌.

ازآن‌جایی‌که دوالپا از قعر تاریخ به زمانه‌ی ما آمده‌است؛ پس حکایت‌هایش، داستان تنها یک تن نیست: داستان در داستان است. سرنوشت آدم‌ها، در وجود او درهم‌ آمیخته‌اند. او حتی در جنگ‌های صلیبی هم حاضر بوده ‌است. دوالپا با اغراق حتی گادفری سردار جنگ‌های صلیبی در اورشلیم را از فیلم “قلمرو ملکوت” در روایاتش حاضر می‌کند.

هر داستان، سرنوشت یک نسل یا یک قوم است. او در زمان سفر می‌کند.

دوالپا از خوردن جسدها در جنگ صلیبی می‌گوید و ناگهان فریاد برمی‌کشد: “آه‌ ای آشویتس! “

بر مبنای ویژگی‌های دوالپا از جمله طول عمرش، داستان‌، توالی خط زمانی ندارد و رفت‌وبرگشت در زمان، یکی از ویژگی‌های کتاب است. فضایِ داستان سیال است و در هرچندبرگ، یک‌بار، خواننده را به عصر و سالی می‌کشانَد.

نویسنده با آشنایی‌زدایی و دگردیسی از دوالپایِ انگل، او را برای خواننده به موجودی باورپذیر تبدیل‌ می‌کند. او بسیار احساساتی است. برای داستان پنلوپه و تلماک اشک‌ می‌ریزد. می‌گوید:”همه‌ی قصه‌ها یکی‌اند و فرعی و اصلی ندارند.

می‌گوید: “ابلهامردا که تو هستی. من اساطیر را زیسته‌ام”.

طرح داستان بسیار ساده است: در شبی تاریک دوالپا دوباره به دوران ما بازمی‌گردد و دوباره بر دوشِ سلیم‌نامی سوار می‌شود و روایتی مدرن را از افسانه‌‌ای کهن: “سلیم و دوالپا”، رقم‌ می‌زند. کل داستان به‌بیانِ نحوه‌ی تعاملِ این دو با یکدیگر، و با جهانِ پیرامون اختصاص‌ دارد.

نویسنده‌ وقایع را از منظرِ دانای کل نمی‌پردازد؛ بلکه یک جن را برمی‌گزیند چون در باور عوام جن‌ها پیش‌گو هستند و عاقل.

در این میان، دوالپا که “تاریخ و اساطیر را زیسته ‌‌است”، داستان‌گویی می‌کند. هر کسی روایت خود را از ماجراها دارد. قانونی حکم‌فرما نیست. دوالپا متناسب با عمر خود در مکان‌های مختلف زیسته و از هر قومی کسی را حمال خود کرده‌ است. در هِرات بوده و سپس همراهِ بازرگانی، به ایران آمده‌ است. هرگاه حوصله‌اش سَر روَد و از حمال خود خسته‌‌ شود، از دوش او پایین‌ می‌آید. اوست که حقِ انتخاب‌ دارد و کس دیگری را برمی‌گزیند. او به زور سوار کسی نمی‌شود؛ بلکه با زبان‌بازی و جلبِ ترحم دیگران، ره‌گذران را تشویق می‌کند که او را بر دوش گیرند. همه‌ی حمال‌ها، نقطه‌ضعف‌هایی دارند که دوالپا بر آن‌‌ها آگاه ‌است. قدرت پیش‌گویی دارد و می‌داند نقطه ‌ضعف‌های آدمیان در کجاست و چه کسی راحت‌تر، تن به بارکشیِ او می‌دهد. بنابر ضرورت، دوالپا بسیار دروغ‌گو و خوش‌زبان است. ره‌گذران خود، تن به خفتِ حمالی می‌دهند.

با آن‌که دوالپا موجودِ چِندش‌آوری است و مدام سر و گردنِ سلیم را کثیف و نجس‌ می‌کند، اما در میانه‌‌ی داستان درمی‌یابیم که رضایتی دوسویه در این هم‌نشینی نهفته است که‌ الزاماُ همیشه با صدای بلند بیان‌ نمی‌شود‌. “او [سلیم] جوری دل‌باخته‌ی سواری‌دادن شده‌[بود] که گوشش بدهکار نیست (ص. ۲۳۸) “.

انگار قرار بود قهرمانان و وارستگان در داستان حاضر شوند؛ اما جهانِ این‌ داستان در تسخیرِ دوالپاها و نسناس‌ها و آل‌ها و غول‌ها و دیوها و اجنه است. انسان‌ها در کنار این‌ها به زندگی خود ادامه‌ می‌دهند و با آن‌ها تعامل دارند و به این امر خو می‌کنند و نکته‌ی تأسف‌آورِ داستان نیز همین است.

پُرگویی و شیرین‌زبانی، صفتِ بارز دوالپاست. او گستاخ و بی‌ادب و زیاده‌گوست و وقتی که شنونده می‌یابد، تازه چانه‌اش گرم‌ می‌شود. یکی از دلایل افزایش حجم کتاب، حرف‌های بی‌سر و تهِ دوالپاست. قرار نیست حرف‌های او منسجم و منطقی و خردمندانه باشد.گفته‌های او ساختار دقیقی ندارند. از هر دری، سخنی می‌گوید. زبان‌های مختلف می‌داند: عربی و فارسی و فرانسه و روسی و بلغاری و مجاری.. ‌. نویسنده درصدد است به‌ما نشان‌ دهد: “هنگامی که روایتگری و قصه‌گویی، پیشه‌ی اجنه و نسناس شود، چه بر سرِ آن خواهد آمد”.

دوالپا در زندگی سلیم، جای همه‌کس را می‌گیرد، از پدر و مادر گرفته تا معشوق. مکمل همدیگر می‌شوند و کاستی‌های هم‌دیگر خصوصاً در ارتباط با اطرافیان را، جبران‌می‌کنند. سلیم در پایان کتاب، او را به‌ معشوقیبرمی‌گزیند. او در همه‌جا حاضر است: در خلوت و در جمع، در سفر و در حَضَر.

عشق و زن و تقدیرگرایی

در رمان، سخن از عشق‌ فراوان است؛ اما بیشتر در لفظ و در کلام. دوالپا از عشق‌ می‌گوید؛ اما در‌ کل، تعصب و غیرت مردانه، به‌ شکلِ نابودگر، بر هر عشقی سایه افکنده ‌‌است. در داستان‌های دوالپا هم عشق‌‌‌ها بی‌طعم و رنگ، و آلوده به‌‌هوس هستند. کتاب پُر است از حکایت عشق‌های ممنوعه: مانند عشق سلیم به سیمین؛ و عشق‌های بدسرانجام: مانند عشق اسد به سنبل که وصالی اگر حاصل شود، هم پایانش بدفرجام است.

“زن‌کشی”، درد مشترک فراگیری است که بیشترِ زنان شرقیِ داستان با آن درگیرند‌. اسد به‌دنبال خواهرش شاجان می‌گردد، که او را طالبان دزدیده است. پس از “سالی‌چند”، جسد او را با بسیاری زنان دیگر که به‌‌قتل رسیده‌اند، در زیرزمین خانه‌ای پیدا‌ می‌کنند. اسد به امیدِ یافتن شاجان به شهر می‌رود؛ اما آن‌چه می‌یابد، اجساد واسکلت‌هایی هستند پوسیده و خونین و مالین، و شکنجه و مثله‌‌شده‌ که از “زن‌کُشی” و «زن‌ستیزی» نظام‌مند و هدفمند نشان دارد؛ کابوسی که از آن به‌‌بعد مدام به سراغ اسد می‌آید.

زن‌های زیادی در کتاب بازیچه می‌شوند و گاه البته خود، مکار و بازی‌دهنده‌اند. آدم‌ها در طول تاریخ تغییر می‌کنند؛ اما روایت‌ها همان است که بود. در روایت ایوب از زندگی‌اش، مادر، در نقش پنلوپه فرومی‌رود. او هم هر شب فرشی را که در روز بافته‌ است، می‌شکافد. سنبل پس از داغ فرزند، صدای حبس‌شده‌ی زن خاورمیانه را آزاد می‌کند و تاوان آوازخوانی‌اش را هم می‌دهد. در داستان‌های دوالپا، آدم‌ بازیچه‌ی تقدیر است.

زبان در تناسب با حکایت‌های دوالپا

یکی از وجوه برجسته‌ی این کتاب زبان داستان است. زبانی متناسب با حکایت‌هایی که دوالپا تعریف‌‌ می‌کند. تقریبا به‌فراخورِ حکایات دوالپا، می‌توان خصوصیات سبکیِ همه‌ی گونه‌هایِ زبان فارسی را در عبارت‌ها دید. زبان گاهی شاعرانه می‌شود. به واژگان و افعال، تشخص‌ داده ‌می‌شود؛ از واژه‌های عامیانه گرفته تا واژه‌های غیرفارسی. از آن‌جایی که دوالپا حافظِ قصه‌ها و افسانه‌های زیادی از نواحی مختلف است، تنوع گونه‌های زبانیِ فارسی از گونه‌ی هروی گرفته تا رازی و خوزی و طبری و خراسانی را می‌توان در روایات دوالپا دید.

دوالپا بسیار طناز هم هست و عادت به‌دست انداختنِ دیگران دارد. طنازی از او یک موجود گاه دوست‌داشتنی می‌سازد.

پایانِ سخن

به‌مرور مرز میان مرگ‌ و زندگی از میان می‌رود. سلیم به‌راحتی پدر و مادر مرده‌ی خود را به‌چشم می‌بیند و با آن‌ها حرف می‌زند. مرگ در خانه جولان‌ می‌دهد. سلیم از کار بی‌کار می‌شود. دوالپا به فکر تناسب اندامش است.

وجهِ داستان وصفی است. نویسنده قصد ندارد چیزی را به‌کسی ثابت‌ کند. حاضر هم نیست دوباره این ماجرا را از اول بنویسد، به امید این‌که مسبب اصلی تمام این ماجراها را پیدا کند. نمی‌خواهد دور باطلی را از نو آغاز کند. در آخرین سطرهای کتاب می‌بینیم که سلیم در کنار دوالپا آرام می‌یابَد و زیر پتو، و در کنار او، دراز کشیده‌ است. یک پرسش مُقَدر در ذهن خواننده شکل‌ می‌گیرد که نویسنده جای آن را در کتاب خالی گذاشته‌ است:

“بر نسلِ ما چه رفته است که دل از دنیا کنده‌ایم و تنها، در کنار دوالپایان آرام می‌گیریم؟ ” یا به قول پدر: “این چه زندگیِ سگی‌است که دچارش شده‌ایم. اصلاً این شکل و خطِّ مار را کی برامان کشیده؟ “.

کتاب که تمام‌ شد، حتما از خود خواهید پرسید که، “چگونه در دامِ کتابی گرفتار شدم که زیستِ با عجایب‌المخلوقات را باورپذیر می‌کند؟ بر ما چه رفته است؟! “

حضور دوالپاها آن‌چنان در زندگی ما پُررنگ است که لحظه‌ای شک و تردید در باب زیستِ ناهمگونی را که داریم به دل راه‌ نمی‌دهیم.

از همین نویسنده:

بایگانی

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی