
در این گفتار، فرج سرکوهی با روایتی شخصی و عمیقاً تأثیرگذار، نه تنها به بررسی زندگی و آثار قاضی ربیحاوی میپردازد، بلکه نمایی گستردهتر از تقابل ادبیات با ساختارهای قدرت در ایران معاصر را ترسیم میکند. سرکوهی ربیحاوی را بهعنوان چهرهای پیشرو معرفی میکند که با جسارت، هاله تقدس از جنگ برداشت و با خلق آثاری چندصدایی و فرمگسسته، برای زخمهای انسانی ناشی از خشونت، آوارگی و سانسور بیان ادبی یافت.
این روایت، تنها یک نقد ادبی نیست، بلکه گواهی است از مسئولیت روشنفکری و پیوند ناگسستنی بین نوشتن و مقاومت در فضایی خفقانآور.سخنان سرکوهی خود به مثابه سندی تاریخی عمل میکند که در آن، سرنوشت نویسنده و منتقد در هم تنیده شدهاست. تحلیل سرکوهی بر این نکته تأکید دارد که نسل ربیحاوی، علیرغم همه تلاش نظام برای «قتل ادبی» آنها، درخشانترین میراث فرهنگی معاصر ایران را آفریدند؛ میراثی که ریشه در مقاومت، عشق به انسان و جستوجوی مداوم حقیقت دارد.







