در دهۀ شصت اتفاق مهمی در ادبیات معاصر ایران رخ داد. پیش از این در دهههای چهل و پنجاه، نامهای نویسندگان مشهور و جاافتاده به آسانی به ذهنمیآمدند. و مگر به سلیقه یکی حذف و دیگری اضافهمیشد. ولی به هر حال تعدادشان آنچنان زیاد نبود.
اما در دهۀ شصت نویسندگانی مطرح شدند، بیشتر یا جوان و هنوز به چاپنرسیده که قیدهای ایدئولوژیک و یا تعهدهای اجتماعی-سیاسی نداشتند، یا اگر داشتند، تعهد اصلی آنها به زیباشناسی هنر داستاننویسی بود. این نسل به درست یا غلط به نسل سوم مشهور شده است. تعداد، تفاوت اندیشه و تنوع سبکهای نوشتاریشان به هیچ وجه قابل قیاس نیست با اندک نویسندگان چهل و پنجاه. این نسل از لحاظ تولید کمی داستانهای درخشان و خوب هم سرآمد بود. بدیهی است که اینان مدیون صادق هدایتِ همیشه تک و تنها، و آثار نویسندگان خوب دهههای چهل و پنجاه بودند.
سرنوشت این نسل اما پراکندگی در جهان بود. با شدت گرفتن سانسور ابلهانه، تهدیدهای آشکار و پنهان، ترور و قتل، بیشتر این نویسندگان به خارج از وطن رانده شدند: مهاجرت، تبعید خودخواسته، گریز از ترور و…
باری، این نسل نوشتنهایش را ادامه داده و بازماندگانش هنوز هم مینویسند. خوشبختانه کار دیگری بلد نیستند…
پس از درخشش نسل سوم، گمانم، دورانی افول و رکود را شاهدیم (البته به طور کلی و سوای استثناها.) که اما این آتشی زیر خاکستر بود.
رواج اینترنت و پیآمدش، وبلاگ، سایت و دیگر امکانهای مجازی، دشمنی جدی و علمی بودند برای یک «حکومت بادیهای». همینها شروع کردند خرخرۀ سانسور دیوانی و میدانی را جویدن.
و در همین دورانِ گستردگی آزادی مجازی، دو عارضۀ مهم در ادبیات ایران بروزکرد:۱-داستانهای آشپزخانهای و ۲-داستانهای آپارتمانی:
هر دو راحتخوان، مناسب کشتن وقت، بدون ایجاد درگیری فکری با خلاقیت داستانی، و پدیدآورندۀ نوعی تظاهرِ روشنفکری و خوانندگی…
و پدیدهای که به چشم میآمد: ازدیاد نویسندگان زن بود. منتها بیشتر آنان (و نه همه) هیچ خویشاوندی با ادبیات ناب نداشتند. رمانهایشان بیشتر عامهپسند بودند.
این گونه رمانها و داستانها، گمانم حمایت مستقیم و غیرمستقیم اتاق فکر حکومت را هم داشتند.
ترکیب «رمان آشپزخانهای» را وقتی ساختم که دیدم در این گونه رمانها، و سرنمون مشهورشان، ماجرای زنی خانهدار را روایتمیکنند که همۀ هم و غمش این است که برای شکم بچهها و شوهرش چی بپزد و چه تدارک ببیند. بعنوان یک زن خانهدار، منزل را چطور بچرخاند. یعنی نمونۀ «زن خوب فرمانبر پارسا»… از این زنان شخصیت اول رمان، هیچ درونی، هیچ غریزه زنانه و حس فمنیستی نشان داده نمیشود چون اینها هم در حجاب اسلامیاند. در یکی از همین رمانهای پیشنمونه ( Prototype)، زن داستان، گوشهکنار قلبش کششی به مردی دیگر دارد. ولی هیچ عمقی از این احساس نوشته نشده. چراغ این احساس خاموش است.
عنوان نوعِ «داستان آپارتمانی» وقتی به ذهنم آمد که حدود سیصد چهارصد داستان خواندم برای داوریِ یک مسابقه داستاننویسی که خارج از ایران برگزار میشد. جراحی زانو سبب شد که از تمامکردن کار بازماندم. تقاص فوتبالبازیهای بیحساب و شکستن عهدی که هرگز نکنم داوری مسابقۀ ادبی.(که این البته داستانی دیگر دارد.)
داستانهای این گونه متنها، بیشتر در یک خانه/آپارتمان میگذشتند. تا این جا هیچ اشکالینبود. مکان بسته در داستان میتواند زمینه خلاقیت پیچیدهتر پلات و تنش بین شخصیتها را مهیا کند.
مشکل آن داستانها این بود که درست بهخاطر سانسور، هیچ بیرونی نداشتند. تهی بودند از تصویر و تصوری از زندگی بیرون از آپارتمان، جامعه، زمان مشخص تاریخی، جدالهای مردم برای به دست آوردن حداقلهای یک زندگی معمولی و کمی آزادی… ( و البته کمبود تجربۀ عینی نویسندگان را هم می توان به گمانهها افزود.)(نویسندهای که به آب و آتش نزده باشد چی دارد که بنویسد؟ )
و موضوع بیشتر داستانهای آپارتمانی، نه یأس اگزیستاسیالیستی یا بوفکوری بود که نوعی یأس و شومیِ پوک-زاری بود. عاشقی رهاشده، منزوی، بیشتر در آپارتمانی یا اتاقی، معمولن در فکر خودکشی… و معمولن با زاویه دید اول شخص (اما حدیث نفس) ، بدون فرم، پلات داستانی و بدون پایان قانعکننده. مثل خیلی دلنوشتههای وبلاگی…
متنهای سانتیمانتال:
و در همۀ این دورانها، از بعد از استقرار حکومت اسلامی، متنهای ساننتیمانتال یا نوشتههایی با احساسات سطحی/ آبکی رواج بسیار داشتند و گویا حمایت غیرمستقیم هم میشدند.
نثرهای این داستانها بسیار معمولی/روزمره بودند، بدون زبانآوری و ادبیت. و به عبارت دیگر، در خدمت برنامۀ فساد زبان، رشد ابتذال مبتذل، و تحمیل کلیشههای زبانی که همۀ حکومتهای استبدادی رواج میدهند.
شمارگان چاپشدۀ بالای این آثار، ولی آنتیتز خودشان را هم تولید میکردند:
خوانندۀ ایرانیِ گریزان از مطالعۀ کتاب (با آمار شرمآور میانگین سرانۀ مطالعه که حاصل دستگاه آموزش و پرورشی است قاتل زنجیرهای اندیشه و خلاقیت) اگر خوانندۀ این آثار میشد، شایدا رفتهرفته به خواندن انسمیگرفت و خوانندۀ بالقوۀ ادبیات ناب ایران میشد.
نکته این است که خوانندگان این دوران، در نبود گسترش اکنونی اینترنت، و سانسور و کتابسوزانِ کتابخانههای عمومی هم، دسترسی چندانی به ادبیات ناب نداشتند. مگر که شخصی در خانواده یا دوستان،کتابخانههای کوچک شخصی اما گزیدهشده میداشت…
«نویسندگان دستآموز»
این اصطلاح را در اینترنت خواندهام. بسیار خلاقانه و گویا ساختهشده.
دلالتش به آن دسته نویسندگان قلم به مزد دولتی نیست که رهبرشان هم ابتربودنشان را به رخشانکشید که در همۀ این سالها که جیره و ادرارشان برقراربوده، هنوز اثر قابلی در خور انقلاب اسلامی/ جمهوری اسلامی ننوشتهاید.
نویسندگان دستآموز ظاهرن مستقلند و جیرهنمیگیرند، اما پنهان و آشکار مقرریهایی برایشان میرسد. خاصیت این نویسندگان در بیخاصیتی است. معمولن مقلد یا دنبالهرو یک نویسندۀ دیگرند و به سرعت منکر آن نویسنده میشوند و مقلد خود میشوند. آثارشان هیچ نیشی ندارند. منظورم به نیش و انتقاد از نوع ادبیات متعهد نیست. منظورم به ادبیات ناب است که هر جملهاش تبریاست برای شکستن فسادهای زبان و بتهای کلیشهایِ بفرمودۀ استبداد…
پس آیا در خلوت و انزواهای این شبهای تیره، کجا جایی بود تا بیاویزیم قبای ژندۀ خود را؟
شاعری گفته است که هر کلمهای که به زبان انسان غارنشین برمیآمد (زادهمیشد) شعر بود.
به نظر من آخرین کلماتی هم که هنگام انقراض بشریت به زبان آخرین انسان
میآید، ادبیات است. یاوهاست یاس از نابودی ادبیات،
در شبان تیرۀ فرهنگ ایران، اما ادبیات زخمی در وحشت مدامِ بیغولههایش، اسبهای سپید تیشتری را میپروراند.
به بیان دیگر، آن همه تیرگی، نکبت و ادبار نتوانستهبود ادبیات ناب ایران را تسخیرکند یا شکستدهد. و آن چه که پروراندهشده و میشود، اجر صبری است که بر آن شاخنباتش دادهند:
شورشی جوانسرانه و زنانه:
روزی که دختری/ گردآفریدی شجاع روسریاش را بر سر چوبی دارزد و بر بلندایی ایستاد، شروع یک جنبش نبود. یکی از تجلیهای آن بود. برآمدن «آزادی نه گفتن» به ستم دوگانه بر زنان ایران: زن، زندگی، آزادی= آزادی ادبیات ناب، نه مردسالار و نه زن سالار
همین جلوه هم در ادبیات درخشش را آغاز کرد.
زیبا بود که میخواندیم داستاننویسان زن تابوهای سانسور اجتماعی و سنتی را دارند میشکنند، شخصیتهای داستانی دارای خلوتها و «آن»هایی هستند، دور از چشمهای دریده و نعوظ رگ گردنهای غیرت مردانه و زیر چشم حکومت بادیهایِ زنکش…
این زنان داستانی، نه «جنس دوم» که جنس مستقلند. و زنانگی خود را با شجاعت جلو چشممیآوردند. و از همۀ اینها مهمتر: کینکشاند. «کین سیاوش» دیگر چیست؟ کین آن دختر بستهزبان عقبمانده که مردان کثیف محله و شهر از او استفادههای جنسی کردند و بعد حکم اعدامش صادر شد. (که شاید آرزوی داشتن یک عروسک در لحظۀ تنگ شدن خفقان دار هم هنوز به دل معصومشبود.)
کین زنان آزادیخواهی که یا اعدامشدهاند و یا در زندانها به بندند.
کین دخترانی که به جرم آشکاریِ طرهای مو، با لَت وکوب دستگیرمیشوند و همچنان مقاومند.
کین مردان ایران که برای آوردن نانی مردانه (نه نامردانه) بر خانه به تحقیر کشانده میشوند…
واژۀ کین را استفاده کردهام. اما داستاننویس شش دانگ که نمینشیند که حالا داستانی بنویسم متعهد که در آن دادِ ستم به زنان ایران را بستانم. همینا همین فقط اگر نویسنده به اصل زیباشناسی داستان متعهدباشد، به طور طبیعی، در داستانش صدای مستقل و آزاد شخصیتِ زن روانمیشود. و کار تماماست.
قول زنان ایران همان قول شاملوی زیباست که:
«ابلها مردا
عدوی تو نیستم من
انکار توام»
گذشتهاست آن دوران سیاهی که زن پس پرده، باید انگشت توی دهانمیکرد تا مرد نامحرم صدایش را نشنود. صدای زنانۀ داستانها رساشده است. و بیش باد.
به قول فروغ: «… همیشه پیش از آن که فکر کنی اتفاق میافتد…»
اتفاق حادث شدهاست:
یک لطیفۀ اینترنتی هست که : زنی به مشاور خانوادگی گفت که با همسرم یک زندگی عالی و بدون هیچ غصه ای داریم. روزی ازش پرسیدم اگر من و مادرت در دریا به حال غرق باشیم، کداممان را نجات می دهی، گقت معلوم است. مادرم را که مرا دنیا آورده و برایم زحمتکشیده. از وقتی این جواب را داده دنیا به کامم تلخ شده. چکار کنم؟ مشاور گفت: معلوم است، شنا یاد بگیرید…
زن ایرانی در داستان نویسی توانسته بدون قیم شنا یادبگیرد… بلد شده روی پای خودش بایستد.
در سالیان سالی که هرگونه فعالیت هنری برای زنان ممنوعشدهاست، در سینما و تلویزیون هم اگر چندغازی، در همان نقشهای بفرمودهاست: زن روسری تو سریخورِ آشپزخانهای و کشتزار تولید پسرهای زنکُش و یا پسرهای مطیعِ سهل نفله در امثال کربلاهای چهار… اما زن ایرانی، همۀ سرکوبها و پیشانینوشتها را به ضد خودشان تبدیلکردهاست:
گردآفرید، ادبیات ناب مینویسد. زبان شعر و داستان را برگشودهاست و فراز میآورد.
در آثار این دختران و زنان، دیگر از متنهای سانتیمانتال، دلنوشته/وبلاگی، آشپزخانهای، آپارتمانی خبری نیست. آزاردهندهاند. اول از همه، دستگاه پوس پوس پوسیدۀ سانسور را. دوم مردسالاری را و سوم خرافۀ هزار و چهارصد سالۀ حرمسراییِ ضعیفبودن زن را…
در این آثار، زنانِ راوی شروعکردهاند از خویشتنِ خود حرفزدن. از آن چه مادران و مادربزرگانشان میخواستهاند بگویند و نگفته بودند.
ادامه و تکاملِ حرفهای فروغ، که مرگش امان نداده بود.
زنانی که دیگر لچک به سر، ضعیفه، منزل، اهل و عیال، ننۀ نقی، صبیۀ تقی نیستند و نویسندهاند، فکرهای خلوتی و نه حرمسرایی، در شعر و داستانشان جوشیدنگرفته است.
و به طور کلی آثارشان این تشخصها را دارند:
-توجه به فرم
-راوی غیر از خود نویسنده که حدیث نفس نویسنده را نمیگوید.
-نوشتن تجربی (نه نوشتن از کمبود تجربه، که نوشتنِ خلاقانه برای تجربۀ مسیرهای نارفتۀ روایت…
اما در مسیر پیشرفت آتی این نویسندگان، شاید یک چالش مهم وجود داشتهباشد: کسب تجربۀ عینی از اجتماع و ایران:
زن ایرانی در حوزۀ تحصیل و کار به خوبی شایستگی خود را تحمیلکرده و خیلیجا که اولیناست. . اما زنانِ تنها، به شدت با نهیِ منکری و مکروهبودن سفر روبرویند. در هتلها و مسافرخانهها به راحتی نمیتوانند جایی بگیرند. تنِ تنها در جادهها امنیت ندارند. برخی از ماموران نیروی انتظامی خود آزاردهنده و متجاوزند.
ولی نبردشان تازه شروعشده. شجاعتی که برای شکستن قید و بندهای هزار و چند صد ساله شروعشده، سرِ بازایستادن ندارد. نمونۀ درخشانش تجربۀ مبارزهای خیابانی و بیبدیل در جهان است: مبارزۀ دلاورانه با حجاب تحمیلی اسلامی و درگیری با حجاببانان خشن و خشک مغز در خیابانها، مترو و اتوبوس و… قبول خطر دستگیری و انواع خشونتها در بازداشتگاههای فرعونی.
اینچنینها تجربههای روزمرۀ عینی (دلهره/ عزم دلیری/ درگیری/ عواقب دستگیری و آزار جنسی) اگر به شخصیت داستانها دادهشود، هماهنگ با موضوع داستان، داستانهایی یگانه خواهد نوشت در ادبیات جهان. (اندوهناک تا روزی که زنان در آزادی از تجربههای آزادگی بنویسند.)
نوشتن خلاقانۀ زنان ایران، ناگزیز در نویسندگی مردان هم تاثیرهای مثبت داشتهاست و بیشتر هم خواهدشد. واقعیت تلخی است که نه همه اما به هر حال مردان نویسندۀ ایران، شناخت دقیقی از زن ندارند. این هم دقیقن به دلیل همان حجاب تحمیلی در مراوده و ارتباط آزادانه است. تعبیر زیر شکمی آخوندی از مراودۀ آزادانه زن و مرد را بندازید دور…
باقی بقایتان.
پانویس:
(۱) اگر گرترود اشتاین(Gertrude Stein ) نسل همینگوی را «نسل گمگشته» Lost Generation”” نامیده بود، این نسل جوان ایران را چه باید نامید. «نسل سوخته» گویاییهایی دارد، اما آب به آسیاب کسانی میریزد که میخواهند این نسل را مایوس و زمینگیر کنند، اما زد/ضد/Z نام خوب و چندپهلوییاست برای این نسل…
از همین نویسنده:
- شهریار مندنیپور: دیوانهای سنگی…
- شهریار مندنیپور: قَدَر مرد
- شهریار مندنیپور: موش دریانورد و ناخدا
- شهریار مندنیپور: داستاننویسی به هنگامۀ شور و شر
- برای زنان شجاع و طلایهدار ایران – شهریار مندنیپور: روسری سارا
- شهریار مندنیپور: کُنجی از رمان «تن تنهایی»
- بانگ نوا- شهریار مندنیپور- سلطان گورستان
- شهریار مندنیپور: اسیاوشان بر برفهای مرگ (خفیهخوانی اسطوره کیخسرو در شاهنامه)
- کابوس قتل عام زندانیان سیاسی – شهریار مندنیپور: سلطان گورستان
- استعارههای کابوس: گفتوگوی مهرک کمالی و شهریار مندنیپور
- شهریار مندنیپور: زندانی سیاسی به خانه برمیگردد… و خودکشی!