داستان «سلطان گورستان» نوشته شهریار مندنیپور (در دوسیه کابوس قتل عام زندانیان سیاسی در نشریه ادبی بانگ) با این سطرها آغاز میشود:
… از پای دیوار خرابۀ پنجمی، نه قدم سمت زبان گنجشک بعد هفت قدم سمت راست.
میگویم: مارخ خانم! فقط قبر پسر شما که نیست، پسر من هم هست. مطمئنم همین اینجا بود. این بوته خاری هم که میگویید قبلنا نبوده، کاملا درست میگویید. منتها همین مدتی که نیامدهایم سبز شده.
خب سخت هم هست. توی یک تکه زمین گندۀ بایر آدم چطور بفهمد دفعۀ قبل کجا بود که قبر بچهاش بود.
میگویم:به تشخیص من پیرمرد خاطرجمع باشید. همۀ این قبرستان را من مثل کف دستم میشناسم. اگر شک دارید امتحانم کنید.