شهریار مندنی‌‌‌پور: داستان‌‌‌نویسی به هنگامۀ شور و شر

شهریار مندنی‌پور، پوستر: ساعد بر اساس عکسی از مادح نظری

خسته برگشته‌‌‌ای خانه. دیده ای که زده‌‌‌اند و گرفته‌‌‌اند و کشته‌‌‌اند. آشوبی از انرژی خشم و انتقام، استیصال، امید و ناامیدی، اندوه، چه باید کردا، و… و… در دل و ذهنت برپاست… لحظۀ بدی و خجسته‌‌‌ای است. 

دل‌‌‌آسایی بگویمت که روز به روز، فرداهای آزادیخواهان بیشتر و روشن‌‌‌تر می‌‌‌شود و فرداهای جبار و مزدورانش کمتر و تاریکتر.

گفته‌‌‌شده که سال‌‌‌ها از یک واقعه باید بگذرد تا داستان خوبی درباره آن فراز‌‌‌آید. درست است چرا که داستان از عمق ذهن و ناخودآگاه به سطح می‌‌‌آید و نیاز دارد که لایه‌‌‌های زمان بر اندیشه یا حس آن رسوب‌‌‌های لازم را فراهم‌‌‌کنند.

علاوه بر این، شاید بپرسی که در هنگامۀ انقلاب چه وقت داستان‌‌‌نویسی و داستان‌‌‌خوانی‌‌‌ست و چه فایده. درست‌‌‌می‌‌‌گویی. وقتش نیست و فایده‌‌‌ای هم ندارد.اما  وقت را همیشه وقتش می‌‌‌رسد؛ سوخت و سوز هم ندارد.  در همیشۀ تاریخ، پس از انقلاب‌‌‌ها و خیزش‌‌‌ها، داستان‌‌‌های شاهکاری طلوع‌‌‌ کرده‌‌‌اند. و یک داستان خوب، در هر سبک و مکتبی، شاهدی خواهد بود ورای تاریخ. داستان راوی موثر و ماندگاری می‌‌‌شود از حس‌‌‌ها و فکرهایی شخصی که در تاریخ هیچ جایی برایشان نیست.

بهتر آن که داستان‌‌‌نویس در صحنه‌‌‌های  انقلاب یا خیزش باشد: در عمل یا مانند شاهدی فعال و تیزبین.  اما این قانون نیست. بخش بزرگی از داستان حاصل تخیل خلاق نویسنده است. می‌‌‌تواند خرده تجربه‌‌‌هایش را پایه تخیلش قرار دهد. همه ما ایرانیان کم و بیش تجربه‌‌‌هایی از درگیری با جباریت و سرکوب داریم.

طبیعی‌‌‌است که در هنگامه شورش و انقلاب، احساسات فردی،بخصوص هنرمند به شدت حساس و زخم‌‌‌خورده‌‌‌ می‌‌‌شود؛ باید هم. اما موقع نوشتن، اگر حس‌‌‌های سوگ، خشم، کینۀ انتقام گرفتن، و انرژی فردا کنترل‌‌‌ نشوند، داستان خوبی را رقم‌‌‌ نخواهند زد.

امتیازِ به نفع، این است که مغز همه ما، توانایی ناشناخته‌‌‌ای دارد به اسم «هوش وخلاقیت هیجانی». همیشه که نه، اما گاه در کوب‌‌‌کوبه‌‌‌های هیجان(وحشت/ خشم/ لذت…) در ذهن و قلبمان، خلاقیتی مرموز تجلی/تجلای می‌‌‌یابد. خوش‌‌‌آمدش باید گفت برای نوشتن در هنگامۀ شور و شر.

زاویه دید:

 یکی از گوهره‌‌‌های اصلی داستان و شاهرگ داستانمان است. معمولن موضوع داستان، پچپچۀ اغواگرش را در گوش‌‌‌نویسنده می‌‌‌خواند و در کنار آن، ابتکار شخصی نویسنده هم به کمک می‌‌‌آید. کشف بهترین زاویه دید، هوش نویسنده را نشان‌‌‌می‌‌‌دهد.

تجربه نشان‌‌‌داده است که زاویه دید سوم شخص محدود و زاویه دید اول شخص بهترین کارکرد را دارند.

معمولن در شرایط شور و شر به سمت زاویه دید اول شخص کشیده‌‌‌می‌‌‌شویم. اولین خطر این زاویه دید این است که به جای داستان، به حدیث نفس گرفتار‌‌‌ آییم، گزارشگری کنیم یا متن‌‌‌های وبلاگی بنویسیم. (همه این گونه متن‌‌‌ها ارزشمندند اما داستان نیستند.)

 خطر بعدی آن است که قانون بی‌‌‌رحم کنترل/پنهان‌‌‌کردن احساس‌‌‌هایمان را بشکنیم. و متنی سانتیمانتال و نه حتا رمانتیک تحویل دهیم.

و بدتر این که ممکن است داور شویم، قضاوت شخصی‌‌‌مان را لوبدهیم و داستان را سیاه و سفید کنیم. خواننده‌‌‌های داستان ما، طیفی از سلیقه‌‌‌ها و باورهای گوناگون دارند. آن‌‌‌ها حتمن با اعتقاد و داوری شخصی ما زاویه‌‌‌خواهندداشت که باید هم چنین باشد. وگرنه تعداد انگشت‌‌‌شماری خواننده از دور و بری‌‌‌هایمان خواهیم داشت. (نگران نباشیم از به زیر لایه فرستادن داوری‌‌‌مان. مغز نثر و مغز مخاطب هوشمندترینند)

البته می‌‌‌توانیم مثلن یک راوی احساساتی شوریده را برای داستان انتخاب کنیم و قلم را ظاهرن به دست او دهیم. اما باید بتوانیم هوشمندانه و غیرمستقیم حضور خونسرد، سرد و گرم‌‌‌کشیده و ماهر خود را نشان دهیم که کار آسانی نیست.

اما یک زاویه دید اول شخص هوشمندانه به خواننده خیلی نزدیک‌‌‌تر می‌‌‌شود و موثرتر است.

با هوشمندی می‌‌‌توان قلم را داد دست یک راوی شاهد و حتا یک مخالف، که اما  سیل حقیقت به طرف واقعیت کوچک او می‌‌‌آید.

شخصیت راوی:

تا وقتی که راوی داستان دانای کل باشد یا سوم شخص محدود، معمول است که راوی شخص نویسنده فرض‌‌‌گرفته می‌‌‌شود. اما بخصوص در روایت سوم شخص محدود، نویسنده می‌‌‌تواند یک راوی غیر از خود را به استخدام‌‌‌درآورد. این جاست که شخصیت‌‌‌پردازی راوی اهمیت زیادی می‌‌‌یابد. نویسنده‌‌‌های شش دانگ آن‌‌‌هایی هستند که راویان گوناگونی خلق‌‌‌کرده‌‌‌اند.

راوی شاهد یا راوی بیطرف امتیازِ باورآوری بیشتری را با خود دارد.

حتا وقتی که داریم داستانی از یک ماجرای تاریخی می‌‌‌نویسیم (مثلن انقلاب امسال ایران، که جهان شاهدش هست و تحسینگرش) باز هم از شگردهای باورآوری بی‌‌‌نیاز نخواهیم‌‌‌بود. واقعی و ارزشمند بودن زمینۀ ماجرای داستان هیچ کمکی به باورپذیری آن نمی‌‌‌کند. ناچار، باید شخصیت راوی را هنرمندانه بسازیم. اگر خواننده او را باور‌‌‌کند، روایت او را هم باور‌‌‌می‌‌‌کند و سپس داستان، با کوله‌‌‌بارش به مقصدمی‌‌‌رسد.

ابتکار در خلق راوی درخشندگی کارمان را دوچندان می‌‌‌کند.  راوی‌‌‌مان می‌‌‌تواند از میان خیلی‌‌‌ها قصه فراز‌‌‌کند: آزادیخواهی که در خیابان شعار و سنگ می‌‌‌پراند، حامیانش،  شاهدانِ پیادرویی، کودکی پشت پنجره آپارتمانی که نمی‌‌‌فهمد در خیابان چه دارد می‌‌‌شود اما نقلش را خواننده باهوش درمی‌‌‌یابد، یک معلول جنگی سوار بر ویلیچر، نابینایی که فقط صداها را می‌‌‌شنود، و یا حتا شاگرد مغازه‌‌‌ای، در زیرزمینی که یک هواگیر مشبک دارد بر کف پیاده‌‌‌رو و شاهدِ کفِ کفش‌‌‌هاست: گام‌‌‌های مردم. فریاد شعارها را می‌‌‌شنود و  رَپ رپۀ  پوتین مزدوران را…

نثر:

وقتی از زبان‌‌‌آوری می‌‌‌گوییم، اصلن به معنای نوشتن یک نثر مفخم نیست. منظور ادبیت نثر است. برای داستان شور و شر، شاید نثری شبیه به «همینگوی»  با تئوری «کوه یخ» بهتر و بیشتر به کار آید. بخش اعظم کوه یخ زیر آب است. نثری که زیادی‌‌‌هایش پاک‌‌‌شده‌‌‌اند و دلالت‌‌‌های دیگرش را به لایه زیرین حواله داده، کارکردی کوبنده خواهدداشت. 

در داستان هنگامۀ شور و شر، فعل‌‌‌هایی که حرکت مکانیکی در معنای خود‌‌‌ دارند، بسیار کارآمدند. بخصوص در جمله‌‌‌های کوتاه.

نثر جزء نگر و جزء‌‌‌نگار، نثر مدرنی است. از جزء به کل می‌‌‌رسد. مثل مجاز جزء به کل؛ و یا به گرتۀ علم ریاضی: استقرایی. نمی‌‌‌توانیم در یک داستانِ کوتاه صحنه عظیمی مانند «جنگ و صلح» بیافرینیم یا گسترۀ یک درگیری خیابانی را با کوچه، پس کوچه‌‌‌هایش. اما درست جایش در داستان کوتاه است یک تاش جمله که صدها تصویر می‌‌‌سازد:

 انگشتهایی جنونی که آسفالت ترک‌‌‌خورده را چنگ‌‌‌می‌‌‌زنند تا تکه‌‌‌ای از آن بکنند برای پرتاب، دردِ پیچیده در قوزک پا، در لحظۀ پیچیدن بین عقب‌‌‌کشیدن یا حمله، یک پستانک بچه زیر احتمال لگدشدن، چشمی نگران که دنبال همراهش می‌‌‌گردد، لجظۀ  فرورفتن ساچمه‌‌‌های یک گلوله «شات‌‌‌گان» به چهره‌‌‌ای: چشم‌‌‌ها…  

زمان روایت:

در شروع داستان با انتخاب دو نوع زمان روبروییم:

۱-روایت با چه فاصله زمانی از ماجرای داستان انجام‌‌‌می‌‌‌شود؟ یعنی چه قدر گذشته از آن چه که حالا می‌‌‌خواهیم نقلش بکنیم.

۲- زمان افعال روایت

گفتاری مفصل است. دو نکته‌‌‌اش را بگویم:

اگر فاصله زمانی روایت تا ماجرا زیاد باشد، پس منطقی است که راوی دستش باز باشد برای تحلیل ماجرا و روانکاوی شخصیت‌‌‌ها.

اما اگر فاصله حادثه تا روایت همین الان روایت باشد، فرصت تجزیه و تحلیل نیست. بیشتر تصویری باید کار‌‌‌کنیم. و می‌‌‌توانیم افعال روایت را به زمان حال صرف‌‌‌کنیم. این گونه،  تَنِش زد و خورد بهتر و مستقیم به خواننده منتقل‌‌‌می‌‌‌شود. همان هیجان او را هم می‌‌‌گیرد.

مخاطب:

در نوشتن داستانمان به مخاطب ایرانی اکتفا نکنیم. داستان به سرزمین «جمهوری ادبیات» تعلق‌‌‌ دارد. ناامید نباشیم از این که فعلن داستانمان یک مترجم خوب در کنار ندارد. داستان کامل مثل باریکه آب چشمه‌‌‌ای سمج‌‌‌ است که راهش را برود و دریا پیدا می‌‌‌کند. تو بنویسش، بقیه‌‌‌اش با او و ما خوانندگانش. فقط شرطش این است که از لحاظ اندیشه و فرم جهانی باشی، نه بومی. آن داستان‌‌‌های بومی که باری به هر جهت ترجمه شده‌‌‌اند، راه به جایی نبرده‌‌‌اند.

هرجای داستانمان که به مخاطب هم فکر می‌‌‌کنیم، لاجرم باید مخاطب غیر ایرانی را هم در نظر داشته باشیم و دقت کنیم که کدامیک از اطلاعات از پیش دانسته را خواننده غیر ایرانی می‌‌‌تواند از فضای داستان حدس‌‌‌ بزند و کدامیک را نه. اگر این اطلاعات لازم باشند، باید با رعایت قرار و مدار فرممان، ترفندی برای روشن‌‌‌کردنشان بیابیم. اگر لازم نباشند که می‌‌‌توان حذفشان کرد.

(زیرنویسِ توضیحی برای داستان، معمولن مخل روانی خوانش می‌‌‌شود.)

طول داستان:

بهتر است که داستانِ هنگامۀ شر و شور کوتاه به معنای واقعی داستانِ کوتاه، کوتاه باشد. صحنه‌‌‌های خوبی در ذهن خواهی داشت که نوشتی‌‌‌اند. سخت است از آن‌‌‌ها دل‌‌‌بریدن. به خودت بگو این که آخرین داستانی نیست که می‌‌‌نویسم. آن صحنه را پس‌‌‌انداز کن برای داستان بعدی.)

بنابراین بد نیست که برای داستانِ هنگامۀ شور و شر به درس های کلاسیک ها هم فکرکنیم: موضوع واحد، زمان واحد و درس مهم «ادگار آلن پو»: تاثیر واحد.

طنز:

جدی‌‌‌نگرفتن طنز، یک از کاستی‌‌‌های ادبیات فارسی است. گوشه چشمی هم به آن داشته‌‌‌باشیم. اگر داستانِ داستان جایش را دارد، یک صحنه طنز و نه مسخره‌‌‌کردن، وجه تازه‌‌‌ای به داستانمان می‌‌‌افزاید. در قیامت سیاهی و تلخی، طنز انسانی اعلام وجود است برابر بهیمیت.   

داستان نویسی با صبوری همراه است و واحد زمانش بر ساعتِ سنگِ صبور. و صبوری همیشه کنارش امید را دارد.

ناامیدی‌‌‌ات همان است که دشمنت می‌‌‌خواهد وقتی که هیچ امید دیگری ندارد…

و همه و همه، تا که بتوانیم داستانی بیافرینیم داستانی؛ آن و آن است که بتوانیم یک «آن» داستانی را کشف کنیم  در ماجرایی که شاهدش بوده‌‌‌ایم و یا در تاریخی که زیسته‌‌‌ایم. با کشف و خلق این «آن» کارِ این کارمان تمام است و می‌‌‌توانیم یک امشبه را  سری بر بالینی آسوده بگذاریم، تا فردا که روز شور و شری دیگری است.

 باقی بقایتان.

در همین زمینه:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی