غلامرضا رسایی شناختهشده با نام رضا رسایی (۵ اسفند ۱۳۶۷ – ۱۶ مرداد ۱۴۰۳) زندانی سیاسی ۳۵ ساله اهل ایران و پیرو آیین یارسان بود که صبح ۱۶ مرداد در زندان دیزلآباد کرمانشاه، بدون اطلاع خانواده و وکیل و بدون حق انجام آخرین ملاقات اعدام شد. او ۲۷ آبان ۱۴۰۱ در جریان مراسم سالروز قتل خلیل عالینژاد در شهرستان صحنه که به خشونت کشیده شد به اتهام قتل نادر بیرامی، رئیس اطلاعات سپاه شهرستان صحنه بازداشت شده و زیر شکنجه به قتل اعتراف کرده بود. نظر احمد خلفانی درباره مجازات اعدام را میخوانید:
اعدام، قتل عمد است. این را بارها و بارها گفته و نوشتهاند ولی در جامعهای که حاکمانش روزانه دست به قتل و اعدام میزنند، چارهای جز تکرار هر روزه آن نیست.
اعدام، قتل عمد است ولی بسیار وحشیانهتر و جنایتکارانهتر از قتل عمد معمولی، چرا که در اینجا یک حکومت با تمام دم و دستگاهش دست به جنایت میزند.
در هر اعدام ظاهرا فقط یک نفر کشته میشود ولی واقعیت این است که پدر و مادر، همسر، خواهر، برادر و یا فرزندان اعدامی و تمام بستگان، تا زمانی که زنده هستند، بارها و بارها کشته میشوند. پس حکومتی که دست به اعدام میزند، تنها یک نفر را نمیکشد بلکه دست به قتلِ جمعی بیشمار میزند، آن هم نه یک بار بلکه به تناوب و به کرات.
و با کشتن هر اعدامی نه فقط بستگان او، آن هم به تکرار و پیاپی، کشته میشوند، بلکه بخش بزرگی از هر کسی که بویی از انسانیت برده نیز، به عنف، میمیرد (و آن کسی که اعدام تکانش نمیدهد، نیمهای از او را، بیتردید، پیشتر کشتهاند.)
با هر اعدام، بخش بزرگی از روح و روان شهروندان جامعه کشته میشود، حتی آنهایی که به روی خود نمیآورند. ریشه بسیاری از بیماریهای مزمن روحی و روانی جامعه ایران را باید بیشک در اینجا نیز جستجو کرد؛ در هر کدام از ما کسانی، آن هم به شکلی وحشیانه و قرونوسطایی، و البته بسیار قانونی، کشته شدهاند. با هر اعدام در هر گوشهی این خاک، بخش بزرگی از زندگی در درون ما به قتل رسیده است، و ما بعد از آن، به روی خود بیاوریم و یا نه، با نیمهای از خود به زندگیمان ادامه دادهایم و آن بخش و بخشهای دیگر را، در خواب یا بیداری، هر بار از نو، پای چوبهی دار دیدهایم.
از مسئلهی انتقام و انداختن ترس به جان مردم و موارد دیگر که بگذریم، یکی از اهداف جمهوری اسلامی برای اعدام، داغدار کردن مردم است. خانوادههای کشتهشدگان در غم و اندوه خود تنها نیستند. میلیونها نفر بعد از هر اعدام عزادار میشوند و حکومت این را خوب میداند. به راستی چرا جمهوری اسلامی، مردمی را در گستره ایران، به عزا مینشاند؟ چرا آنها را صدها و هزاران بار میکشد؟ چرا سعی بر این دارد جریحهدار کند و قلبها را، بارها و بارها، به کشتن دهد؟ حکومت، اتحاد بالقوه مردم را بارها دیده است و میداند که زندانیهای سیاسی گروگانهایی هستند که با شبیخون از آنها گرفته است. خود را یک طرف ماجرا میبیند و مردم را در طرف دیگر. و این شاید تنها چیزی باشد که جمهوری اسلامی به خوبی دریافته است.
یکی، و تنها یکی از دلایل بسیار مهم برای ممنوع کردن اعدام (هر اعدامی، سیاسی و غیر سیاسی، فرقی نمیکند) این است که مهمترین نتیجه و ماحصل آن، داغدار کردن خانواده و بستگان اوست. بستگانی بیگناه که بعد از اعدام دلبندشان، صدها و هزاران بار کشته میشوند.
اعدامی، با عمل وحشیانه اعدام، یک بار میمیرد، ولی بستگان او مرگ را برای همیشه زندگی میکنند. مرگی که آنها را در طول حیاتشان، تعقیب میکند و شبانهروز ذره ذره میکشد.
اعدامها، تمام ماها را، تک به تک، تکان میدهد و قلبمان را میفشارد، و آن کس که با این قتلهای عمدی حکومتی به خود نمیلرزد، کسی است که جمهوری اسلامی، مدتها پیشتر، قلب او را کشته و در ازای امتیازاتی حقیر همچون خانه، کار، مقام و یا قول بهشت موعود و غیره، زندگیاش را به یغما برده است، هر چند خود وی نداند.