الوداع شادمانه  

حسن حسام

مرگ گفت: هیبت من هر جنبنده‌ای را در چنبره‌ی هراس ، مچاله می‌کند! با نام ِپُرصلابتم آشفته می‌شوند خلایق! بهوش باش جوان! مجید رضا گفت: من اما زندگی‌ام؛ سرشار از بهارِ نارنج و شکوفه‌ی گیلاس تو دروغی دور شو از من!

مرگ گفت: اگر با شلاق وُ باتوم وُ آتش تیرِ خلاص طنابِ دار در هم آمیزم ؛ پایان ِتو آغاز می‌شود! چشمانت، تاریک قلبت، بی‌تپش وَ سرت، تهی می‌شود از روّیای رنگین‌کمانی! مجید رضا گفت: تو کوردلی! مثل گور، تاریکی! من اما هیمه‌ام (۱) به چون «خسرو» در باغستان ِگل ِسرخ مشتعل می‌شوم، تا جهان زیباتر شود

مرگِ مأیوس، به تزویر گفت: پس، رخصتی تا رستگاری‌ات را قاریان، یاسین بخوانند و مؤمنان، به نماز ایستند مجید رضا گفت: میّت تویی! من بهارِ تازه‌نفسم، خوش عطر وُ با طراوت دانه‌ام من در دشت، تکثیر می‌شوم نه در گلدان زمین ِخشک را سبزه‌زار می‌کنم چه حاجت به آیاتِ تاریکِ تو و سجده‌ی ترسویان؟

گریه چرا مادر؟ شادی کن به آهنگ ِشاد و زیبارویان، دخترانِ شیدا پسران ِرعنا پای‌کوبان، غوغا کنند این داماد؛ صبور و سنگین دست‌افشان و شاداسر، پای دار می‌رود * چنین گفت راوی : از هُرمِ شور وُ شیدایی، زندگی، نفس تازه کرد در پگاه ِزلالِ خیس با شیهه‌ی اسبان ِبی‌شمار، در مرغزار و رقصندگان ِپیروز، در جشن ِآفتابخیزان پاریس ۱۸/۱۲/۲۰۲۲

(۱): از وصیت نامه یوسف آلیاری زندانی دو نظام. (تولد ۱۳۲۴در تبریز ، تیر باران در ۲۳ مرداد۱۳۶۳ در تهران) فرازی از وصیت‌نامه‌اش: « مادر فداکار، خواهران و برادران! این چند خط را به عنوان الوداع شادمانه برایتان می‌نویسم. می‌دانید که این، مرگی خودخواسته است» (۲) : پاره‌ای از شعر خسرو گلسرخی ( تولد بهمن ۱۳۲۲در رشت ، تیرباران در ۲۹ بهمن ۱۳۵۲در تهران.) روز‌های پیش از اعدام : «نه آنکه فکر کنی سرد است/که من/در تهاجم کولاک/یک جاتمام هیمه های جهان را/ انبار کرده ام /درپشت خانه ام/ ودر تفکر یک باغ آتشم به تنهایی/ من هیمه ام برادر خوبم/ بشکن مرا/ برای اجاق سرد اتاقت/ آتشم بزن....»

توضیحات شاعر درباره این شعر  در تلویزیون برابری

نشریه ادبی بانگ