شعرهایی از گلرخ ایرایی از زندان اوین

گلرخ ایرایی، زندانی سیاسی و از بازداشت‌شدگان در قیام ژینا است که با حکم دادگاه انقلاب تهران به پنج سال زندان قطعی و مجازات‌های تکمیلی محکوم شده است. او در زندان اوین دوران محکومیت خود را‌ می‌گذراند و این شعرها را هم در ایام حبس نوشته است.
او سه‌شنبه ۲۳ آبان در نامه‌ای از زندان اوین در واکنش به جنگ اسرائیل با غزه نوشته بود بر آمدن حماس، نتیجه تلاش‌های راست‌گرایان در اسرائیل برای نابودی جنبش سکولار «سازمان آزادی‌بخش فلسطین» و برای توجیه سیاست‌های توسعه‌طلبانه اسرائیل بوده است.
ایرایی با اشاره به رویکرد منتقدان و سیاست‌های منطقه‌ای جمهوری اسلامی نوشت مردم ایران که بیش از یک قرن است زیر فشار استبداد مقاومت می‌کنند، در جانب انسانیت می‌ایستند.
او همچنین خواستار توقف «نسل‌کشی و کودک‌کشی فلسطینی‌ها از سوی اسرائیل» شده بود.

۱

شعاری بر دیواری
خونی بر معبری خشکیده را
به شعر زمزمه می‌کند

قیامی
میدان اصلی شهر را
در خود فرو می‌کشد

خیابان
در التهاب غوطه می‌خورد

انفجاری
هیاهو را به خود جلب می‌کند

درهای بستهٔ دکان‌ها
مشتری را پس می‌زنند

بر دیوارها، شعارها
با خطوطی کج و معوج
فریاد می‌کنند
خشمی کهنه را
رویایی در هم شکسته را

صبری لبریز
فواره می‌شود

گلوله‌ای سفیر می‌کشد
بر کاسهٔ چشمی

کودکی غرق خون
عابران ترسیده را
از پشت دیوار بیرون می‌کشد

طلوع هولناک آفتاب
مَردی بر دار
برادری در خاک
زنی با گیس‌های بریده در گورستان

حاکمی ایستاده بر منبرِ انکار

اخبار جعلی
بُهت چشمان گویندهٔ خبر

شعارهای نیمه شب
شبهای بی سحر
طلوع با چوبه‌های دار
غروب
با التهاب خیابان

سقوط
در بُهتی مکرر
قیامی
آتشِ زیر خاکستر

تا خیزشی دوباره
تا شعله‌های آتش

۲

ما سفر کردیم
از زِهدان مادر
تا تلاقی عرف و سنت

و مذهبی را زیستیم
که هرگز بر آن نماز نبرده بودیم

بزرگسالی‌مان
از آن شبی آغاز شد
که بوی خاک و خون و باروت
از خانهٔ لو رفتهٔ همسایه
خواب محله را
در هم شکست

شبی بی امان بود

کتاب‌ها
در باغچه‌های خانه‌ها مدفون می‌شدند و
جنازهٔ آن
“بر چرا مرگِ خود آگاهان”
بر گُرده مردان شهر حمل می‌شد

اندوه شب
بر ما دهن‌کجی می‌کرد

جنگل‌های اطراف شهر
گورستان می‌شد

و میدان شهر مسلخی بود
برای آنکه بانگی شورافکن در سینه داشت

و ما
دخترکانی
با چارقدهایی کج و کوله
در اتاق نمور مدرسه
با مردی عبوس

که بر دیوار بالای تخته‌سیاه پونز شده بود
تا آرزوهای بعیدمان را هر صبح گوشزد کند
هر صبح
هر صبح
هر صبح خود مرگی بود
آویخته از چوبه‌ای
که در بازدم مؤذن
بر شهر آوار می‌شد

و پیکر آن بر دار آویختگان خود گواهی بود
بر تاریخی
که باید دوباره می‌زیستیمش
“ما بی‌چرا‌ زندگان”
‌‌‌

۳

ما حلقه‌های زنجیر
ما آبهای مواج
ما بادهایی توفنده
تنیده در هم
کوبنده بر صخره‌های سخت
وزان
وزان
در کوهساران
ما کلامی
جا مانده بر لبها
باید سرودی را بیآغازیم

کو همتی
همتی باید
گوش آسمان
سرودی را
انتظار می‌کشد

آزادی
آزادی
آزادی

باید که جاری شود بر لبهامان

کوک کن ساز کهنه را
خاک از رُخش بروب

مردم
در میدان شهر پای می‌کوبند
این بزم را

سرودی باید
نوای چنگی
کوک کن ساز کهنه را
لب بگشا
سرودی
آوازی
آزادی را
فریاد کن

۴

برای فریبا کمال‌آبادی و مهوش ثابت که ایستادگیشان درس زندگی‌ست.

سوتی در خلاء می‌پیچد
سوت پاسبان شهر

محکمه‌ای بر پا می‌شود

مردی در جایگاه قاضی
در هیات قاضی‌القضات

باید دادی بستاند از بیدادی
دادی که خود بیداد می‌شود
آوار
بر سرِ دو محکوم
دو محکوم
ایستاده
در جایگاهِ متهم
پیشاپیش مجرم

بانگی در خلاء می‌پیچد
حکمی قرائت می‌شود
ده سالِ دوم آغاز می‌شود
ده سالِ دوم از محکومیتی
شاید بی‌پایان

فریادی در خلاء می‌پیچد
فریادِ مردمان شهر
دیوارها فرو می‌ریزد
حصارها در هم می‌شکند
خیابان محکومین را به آغوش می‌کشد
محکومین آزادی را
و مردمانِ شهر رویایِ خوشِ دیرینه را

۵

ما
مسافرانی نشسته در قطاری به مقصد ناکجا
سیاهی ریخته بر شیشه‌ها

کو ستاره‌ای؟

کوهستان
از دو پهلو جاده را
در خود می‌فشارد

قطاری سفیر می‌کشد
راهِ بی‌پایان را

کو سواری
نشسته بر اسبی
بر قله‌ای

کو مشعلی
نشانه‌ای
مقصدی
سرانجامی

۶

سنگی
گودالی
زنی ایستاده مدفون
با کیسه‌ای بر سر
کشیده
تا سینه

تماشاچیانی
مردمانِ شهر

دو زن
پیچیده در چادرهایی سیاه
در انتظار پایان ماموریت

سربازانی
محکوم به قراول رفتن

پرتابی
ناله‌ای
پرتابی
تقلایی
پرتابی
گردنی خمیده
شاید مرگی
شاید نفس‌های آخر

کودکی از میان جمعیت
با مادر وداع می‌گوید
مادری ایستاده مدفون

کودکی از میان جمعیت
با کودکیِ خود وداع می‌گوید

سنگی می‌غلتد

ردِ خون بر خاک کشیده می‌شود


تابستان ۱۴۰۲
اوین

بیشتر بخوانید:

علی اسداللهی: گزارشی از سال ۱۴۰۰

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی

شعری از محسن عظیمی کابوس قتل مهرجویی و همسرش حسن حسام: گفت‌وگو در سحرگاهی نمناک آریامن احمدی: نگذارید ما را بکُشند! افسانه خاکپور: توماج گفت لعنت بر فساد لعنت بر استبداد علی باباچاهی: ای… هیهات از صبح ریزش، الهام گردی سارا بریار: قسم