من از بام هیچ خانهای نیفتادم بام خانه ارتفاع تنم بود که با شلیک دیوانه فروریخت
ببین! جهان از کاسهی خالی چشمهایم ریخت اما به تو نگاه میکنم هیچ جلادی نمیتواند رنگ چشمهایم را از تو بگیرد
حس کن! این تشنگی دهان من است که بیابانها را سیراب میکند که رود میشود طغیان میکند در هم میریزاند
نزدیک بیا! این پاهای من است که میلرزد از خالی چهارپایهها تن من است که از دیوار شب بالا میرود این سکوت سکوت مردن من است که در خیابانها فریاد میزند در گورستانها فریاد میزند در گلوی باد میغرد
بخوان! این سنگ مزار من است: «برای همیشه رفتهام اما... سایهام، عاقبت، شما را خواهد کشت.»