محمدرفیع محمودیان: جادوی زبان: وَ، یکی وَ

توان و قدرت زبان تا کجاست؟ توان زبان در رساندن منظور گوینده تا به چه حد است؛ آیا افزوده بر آن دارای آن قدرت هست که ذهنیت و زیست ما در گستره‌ی زیست را شکل دهد؟ در یک کلام، زبان دارای چگونه  کارکردی است و چه نظمی را بر ذهن و جهان حاکم می‌سازد؟ به این پرسشها در دوران مدرن هم اندیشیده‌ایم و هم پاسخهایی را برای آن یافته‌ایم. میشل فوکو با نظریه‌ی خود درباره‌ی گفتمان (دیسکورس)، قدرت درونمند و برونمند زبان را نشان داده است. در گفتار و نوشتارِ بیان شده زبان نظمی درونی را گردن می‌نهد و دنبال می‌کند.[۱] نه هر چیزی را در چارچوب آن می‌توان گفت و نه هر کسی می‌تواند در چارچوب آن چیزی را بگوید. همین زبان بصورت گفتمان دانش ما را بر می‌سازد. دانشی که مشخص می‌کند چه چیزی درست است و حقیقت دارد و چه چیزی نادرست است و غلط. تعیین راست و غلط گفته‌ها و نوشته‌ها بنوبت خود واکنش و کنشهای انسان را سر و سامان می‌دهند. کنشها و برخوردهایی را مجاز و کنشها و برخوردهایی را منع می‌کنند.

            فیلسوفانی که می‌توان آنها را نظریه‌پرداز بازی زبانی دانست قدرت اجرایی زبان را آشکار ساخته‌اند. آنها، آستن و سرل در آغاز و سپس همین اواخر بوتلر، توان اجرایی زبان را توضیح داده‌اند. آشکار ساخته‌اند که گزاره‌ها فقط توصیفی نیستند و فقط واقعیت را تبیین نمی‌کنند بلکه واقعیت را بر می‌سازند. در تکرار، کلمه، گزاره و عبارت واقعیت اجتماعی را بر می‌سازند. نمونه‌ی بارز و مشهور آن کشیش یا آخوندی است که با خواندن خطبه‌ی عقد دو نفر را به عقد یکدیگر در می‌آورد و آنها را مجاز به برقراری شکلی معین از رابطه بین یکدیگر می‌سازد. توان اجرایی زبان ولی به این مورد استثنایی محدود نیست. در گستره‌ی زندگی روزمره این توان بُرد گسترده‌تری دارد. آنگونه که فمینستهای پسامدرن نشان داده‌اند ما با خطاب قرار دادن کسی بعنوان زن بصورت پی در پی و گفتگو با وی به سان زن از آن شخص یک زن می‌سازیم.

            آنچه ولی کمتر به آن پرداخته شد آن است که کلمات نه در معنا که در کاربرد نگرشهایی را از خود تراویده (متصاعد ساخته) و پیرامون خود می‌گسترانند. نه نگرش یا دیدگاهی که ما در آنها قرار می‌دهیم بلکه نگرش و دیدگاهی که آنها نهفته در خود، در کاربرد، آشکار می‌سازند. کلماتی دارای معنای مشخص ‌هستند و در آن راستا نیز مورد استفاده قرار می‌گیرند. کلماتی اما فاقد معنا هستند. هیچ معنایی را نمی‌رسانند. آنها فقط دارای کاربرد هستند. در کاربرد معنایی را می‌رسانند ولی در خود بی معنا هستند. حروف اضافه‌ای مانند از، و، به، که و تا چنین کلماتی هستند. در خود یا معنای چندانی ندارند یا هیچ معنای معینی ندارند. وَ بگونه‌ای رادیکال چنین کلمه‌ای است. در فارسی تک حرف است. معنایی را نمی‌رسد. فقط کلمات ردیف شده پشت سر یکدیگر را به هم پیوند می‌دهد. ولی بین آن کلمات، خاستگاه نگرش‌هایی ارزشی می‌شود برخاسته از کاربرد زبانی خود ولی در ورای کاربرد زبانی. این نگرش‌ها را در ادامه نوشته یک به یک باز خواهیم شناخت. اما پیش از آن لازم است بدانیم وَ چگونه واژه‌ای است.          

حرف وَ

وَ واژه‌ای تک حرفی (تک الفبایی) بیش نیست. کلمه‌ی ربط است. به چیزی اشاره نمی‌کند. معنایی در خود ندارد. معنای آن در کاربردش نهفته است. این نکته را ویتگنشتاین متأخر توضیح داده که معنای یک واژه کاربرد آن در زبان است.[۲] ویتگنشتاین این نکته را در مقابل نظریه‌ی پیشین خود و نظریه‌های مشابهی ابراز کرده که واژه را بازنمای ابژه‌ای یا وضعیتی معین در جهان می‌داند. حرف وَ براستی مصداق بارز نادرستی نظریه‌ی پیشین ویتگنشتاین است. وَ هیچ چیز معینی را در جهان باز نمی‌نماید و فقط در کاربرد معنا پیدا می‌کند. ولی نکته‌ی شگفتی برانگیز درباره‌ی وَ آن است که در کاربرد، نه بارِ سنگین معنا  که بار سترگ مداخله‌ای توفنده در جهان معنا را به دوش می‌کشد. ناخواسته – به معنا و به گفت – این کار را می‌کند. ناخواسته بهنگام کاربرد نگرشی را در پوچی معناییِ خود می‌تند و از هیچْ  پویایی و غایت بر می‌‌سازد. وَ تبلور پیوستگی است. پیوند برقرار می‌کند، هر چند تا حد معینی جدایی را نیز دامن می‌زند. همزمان نگرش‌هایی را بر مبنای ارزشهایی آرمانی، ارزشهایی برای بسیاری شایسته ایستادگی و نبرد، همچون یک نیرو آزاد می‌کند. تجلی‌گاه یا بعبارت دقیقتر تراوش‌گاه آزادی، برابری، یکتایی و همدمی است. ولی از این آرمان ایدئولوژی بر نمی‌سازد. پر طمطراق نیست. دسترس ناپذیری آرمانها را نیز مطرح می‌کند. نوید می‌دهد اما تنش را نیز آشکار می‌سازد. این همه البته در کاربرد، در چارچوب کاربرد ساده زبان. 

            وَ هیچ است. تک حرفی است بی معنا. کاربردی در گفتار و نوشتار است و آنجا نیز بخاطر فراوانی کاربرد چیزی بحساب نمی‌آید. آنرا بی مهابا و بدون تأمل درگفتار و نوشتار بکار می‌گیریم. با اینهمه بخاطر جایگاه دستوری‌ای (گراماتیکی) که در زبان دارد و جایگاهی که زبان در زیست انسانی دارد بار سترگ مداخله را بدوش می‌کشد. عهده‌دار مسنولیتی در زبان و زیست است که کمتر پدیده و ابزاری می‌تواند به آن درجه از استقامت و سرزندگی عهده‌دار آن شود. کاربرد وَ مشخص می‌سازد که زبان فقط وسیله‌ی ارتباط، گستره‌ی اِعمال قدرت و دارای قدرتی اجرایی نیست بلکه همچنین عرصه‌ی خیزش نگرش‌هایی معین است.                     

توضیح اولیه              

از بدیهیات آغاز کنیم. واژه‌ی وَ به هیچ چیزمعینی در جهان اشاره ندارد. معنایش در خودش نهفته است، در کاربردش. در فرهنگنامه‌های گوناگون آمده که حرف ربط و عطف است و دو کلمه یا جمله را بهم پیوند می‌دهد.[۳] پیوند را می‌رساند. نه پیوندی که در جهان وجود دارد بلکه پیوندی که گوینده/بکاربرنده با آن نه فقط بین دو کلمه یا جمله که بین دو پدیده، فرد یا عنصر در جهان برقرار می‌سازد. حسین و رابرت در دو جای جهان برای خود زندگی می‌کنند، با دغدغه‌های ویژه‌ی خود، بدون هیچ ارتباطی با همدیگر. ولی کسی می‌تواند بگوید (یا بنویسد) که روز ششم دی سال ۱۳۵۰ احمد و رابرت سرنوشت مشابه‌ای پیدا کردند. حسین در انفجار بمبی در شیراز و رابرت در جنگ ویتنام در انفجار هلیکوپتری کشته شدند. پیوندی که وَ برقرار می‌سازد تا حد زیادی دلبخواهی است. به خواست گوینده. بین هر دو چیز ممکنی. دو فرد، دو پدیده، دو رخداد یا یک فرد و یک پدیده، یک فرد و یک رخداد و یک رخداد و یک پدیده. همچنین دو فعل، دو قید و دو صفت. هر چیزی را می‌توان به چیزی دیگری مرتبط ساخت.    

            استثنا وجود دارد. گاه ارتباط نه به شکل پیوند که به شکل تقابل برقرار می‌گردد. وَ می‌تواند تمایز را برجسته کند. درباره‌ی شخصی بنام نسرین که به هوشیاری شناخته شده است می‌توانیم بگوییم «نسرین و سردرگمی!». به مفهوم آنکه نسرین کجا و سردرگمی کجا؛ امکان ندارد که نسرین دچار سردرگمی شود. اینجا باز سخن از پیوند است، پیوندی که بگونه‌ای پیشینی فرض گرفته شده است. واژه‌ی سردرگمی اینجا نعل وارونه‌ای است در راستای تأکید بر هوشیاری، در راستای تأکید بر پیوند بین نسرین و هوشیاری.   

وَ هیچ است. تک حرفی است بی معنا. کاربردی در گفتار و نوشتار است و آنجا نیز به خاطر فراوانی کاربرد چیزی به حساب نمی‌آید. آنرا بی مهابا و بدون تأمل در گفتار و نوشتار به کار می‌گیریم. با اینهمه به خاطر جایگاه دستوری‌ که در زبان دارد و جایگاهی که زبان در زیست انسانی دارد بار سترگ مداخله را به دوش می‌کشد.

            وَ دو و بیش از دو یکان را بهم پیوند می‌دهد ولی متمرکز بر دو یکان است، یک یکان در کنار یکانی دیگر. گل و پنجره، در و دیوار، شهر و رودخانه. گاه یکانهای دیگر کنار یکان اول و دوم قرار می‌گیرند. یکان‌های جدید یک به یک به یکانهای دیگر افزوده می‌شوند ولی با افزوده شدن یکانهای سوم و چهارم پیوند بین اول و دوم سستی پیدا می‌کنند. وقتی که یکانها از تعداد معینی برگذشتند، آنگاه یکانها ویژگی فردی خود را از دست داده در هم می‌شکنند. اگر بطور نمونه شخصی کاری را همراه با چند نفر دیگر انجام دهد ساده‌تر آن است که از آن چند نفر بصورت آنها یاد کنیم تا آنکه آز آنها یکایک نام برد و پس از چند نام همه‌ی آنها را به هیچ فروکاست. بطور کلی، وَ پیوندی نزدیک و فشرده برقرار می‌سازد. یکی را به دیگری یا دیگرانی محدود  وصل می‌کند و هر بار باید تکرار شود تا پیوند شکل گیرد.     

            مهمتر از هر چیز آن است که وَ تهی از هر ویژگی درونمندی است. نیستی محض. به تنهایی و در خود بدون معنا است. فقط بین کلمات و گره خورده به آنها معنا و هستی پیدا می‌کند. برونمندی به آن هستی می‌بخشد. برخی کلمات اضافه‌ی دیگر حتی به تنهایی، جدا از دیگر کلمات، معنایی را می‌رسانند. «به» ، «که» بصورت پرسشی کس و کدام و «در» دروازه و اندرون را می‌رساند. ولی وَ در خود معنایی ندارد.  

            مراقب باید بود که تندروی نکنیم. وَ معنایی را می‌رساند. انتظار را می رساند. اینکه دیگر چه، و چه؟ هنگامی که می‌گویی وَ انگار قرار است چیزی آورده یا گفته شود. ولی باز نکته‌ی شگفتی برانگیز آن است که وَ نگاه به نیستی دارد. مغاکی را می‌گشاید. گستره‌ای که تهی است و باید پر شود. به این خاطر می‌توان گفت وِ نیستی رو به سوی هستیمندی است.

تراوش نگرش‌

وَ نماد چیزی نیست. به چیزی اشاره ندارد که بتواند نماد چیزی شود یا نماد چیزی انگاشته شود. ولی  در کاربرد، چیزهایی، برداشتهایی، نگرشهای را پیرامون خود می‌پراکند. قصدی در کار آن نیست، اراده‌ای را به نمایش نمی‌گذارد. هدفی را نمی‌جوید. ولی بگاه کاربرد و در کاربرد نگرش‌هایی را پیرامون خود می‌تراود که به شکل پیام بیان نمی‌شوند ولی هستند تا حس شوند، تا فهمیده شوند.  نگرش را از بیرون وام نمی‌ستاند. در خود، در کارکرد، می‌پروراند و آنرا به برون می‌تراود و می‌گستراند. چهار نگرش ارزشی را در این زمینه می‌توان برشمرد. آزادی، برابری، یکتایی و همدمی. نگرش‌ها را یک به یک بررسی می‌کنیم.  

            الف) آزادی. وَ مادیت آزادی در کلام است. نه آزادی از چیزی یا چیزهایی که آزادی به چیزی یا چیزهایی. آزادی‌ای که در دسته‌بندی مشهور برلین نام آزادی مثبت گرفته است، آزادی به مفهوم توانایی، امکان و برخورداری از امکان دست زدن به کاری، به کنشی. وَ امکان آنرا فراهم می‌آورد که در اندیشه و گفتار توان و شور آفرییندگی تجربه شود. این آزادی به چند شکل تحقق پیدا می‌کند.

            یکی آزادی انتخاب. هر چیز ممکنی می‌تواند پس از وَ آورده شود. قیدی وجود ندارد. همه چیز را با آن می‌توان به یکدیگر مرتبط ساخت. انتخاب از آن بکاربرنده است. بکاربرنده می‌تواند از میان گستره‌ای از کلمات، نام، نهاد، فعل، قید یا صفتی را در ادامه آن بیاورد. سیمین و حمید؛ سرخ و ترش؛ نجار و میز؛ تند و زخمی؛ دویدن و رسیدن، همه را می‌توان بیکدیگر پیوند دارد. محدودیتهایی البته وجود دارند. نام فرد را نمی‌توان با صفت پیوند داد. نام را پس از فعل نمی توان آورد. ولی هیچ آزادی‌ای مطلق نیست که در این زمینه مطلق نبودن آنرا امر مهمی بر شمرد. آزادی دیگر، آزادی خیال است. وَ را بنویس یا بگو، سپس جلو آنرا خالی بگذار. این فراخوانی است به تخیل. اینکه چه کلمه‌ای را پس از آن آورد. گزاره «پرویز به دانشگاه رفت و …» ما را فرا می‌خواند و حتی می‌توان گفت برمی‌انگیزاند که، به خیال، وضعیتی و کنشی را برای پرویز تصور کنیم. بگوییم یا فکر کنیم که پرویز به کتابخانه رفت، یا دوست دختزش را ملاقات کرد یا به کسی با چاقو حمله کرد. به این خاطر شاید بتوان گفت وَ آزادی را با اجبار در هم می‌آمیزد و گوینده، نویسنده یا شنونده را مجبور به تخیل کلمه‌ای (یا گزاره‌ای) می‌کند. اجبار البته به آزادی به همان سان که برای سارتر آزادی یک محکومیت است، محکومیتی که از آن گریزی نیست.     

            ب) وَ تراونده‌ی برابری است. یکسان و همسان می‌سازد. وقتی که می‌گوییم سیمین و منوچهر به سینما رفتند دو فرد را برابر هم در رفتن به سینما قرار می‌دهیم، صرف نظر از آنکه آندو چه کسی هستند، چگونه و به چه قصدی به سینما رفته‌اند یا کدامینشان تصمیم‌گیر اصلی قضیه بوده است. وقتی که می‌گوییم «فرزانه کار کرد و درس خواند» کار و درس و وقتیکه می‌گوییم «دشمن و دوست به هیبت او معترف بودند» دوست و دشمن را برابر هم قرار می‌دهیم. سازگار و ناسازگاز، مشابه و متفاوت، همسان و ناهمسان، همه را وَ برابر می‌سازد. اینهمه را بدون ادعا، بدون قصدی سیاسی، اجتماعی یا فرهنگی انجام می‌دهد. در خفا، بدون بیان منظور. انگار که فریب می‌دهد. کارکردش ایجاد پیوند است ولی در آن فرایند چیزی را برآورده می‌سازد که از آن انتظار نمی‌رود.

             ج) در حد سامان دهنده، تراونده‌ی یکتایی است. وَ مجموعه‌ها را در هم می‌شکند. جدا می‌کند. از هر چیز واحدی مجزا می‌سازد، واحدی مستقل و خودسامان. هستیمند در خود. در مثال بالا که سیمین و منوچهر به سینما رفتند بر آن تأکید داریم که آندو دو نقر مجزا و مستقل هستند. آندو جزئی از یک جمع، جمع دو نفره‌ی آنها، نیستند. هر یک برای خود کسی است، با هویت و خواست خود. جمع و گروه را نیز بهمانگونه با وَ از یکدیگر جدا می‌سازیم. «دیروز عصر، در میدان انقلاب، زنان و مردان تظاهرات کردند» تأکیدی بر آن آن است که دو گروه متفاوت، هر یک با هویت جنسی مشخص، تظاهرات کردند و نه انبوه مبهم نامشخصی از انسانها.

            د) تراونده یا شاید در این یکی مورد بهتر است بگوییم برسازنده‌ی همدمی است. وَ در پیوندی که بین برخی یکانهای معینی ایجاد می‌کند آنها را مونس تاریخی یکدیگر می‌سازد. گویی دو عنصر همواره با یکدیگر هستند و به یکدیگر همچون دو دوست یا دو عاشق گره خورده‌اند. نمونه‌ها زیاد هستند و فقط می‌توان چند مورد را نام برد. نان و نمک، میز و صندلی، لورل و هاردی، لیلی و مجنون، سعدی و حافظ و سگ و گربه. این ارزش، ارزش سوم یکتایی را نفی نمی‌کند. استقلال هر یکان را متلاشی نمی‌کند. یکانها را در یکدیگر ادغام نمی‌کند. آنها را نه فقط همراه با یکدیگر که به همدلی با یکدیگر می‌کشاند. تأثیر وَ اینجا به جادو می‌ماند، جادوی عشق. به دو سوی رابطه کشش بیکدیگر نسبت می‌دهد، کششی البته برخاسته از یکتایی وجود و همچنین برخاسته از دلبستگی به یکتایی وجود. گویی نان و نمک همدمی با یکدیگر و میز و صندلی همراهی با همدیگر را درست همانگونه می‌جویند که لیلی و مجنون یا رومئو و ژولیت یکدیگر را می‌خواهند و می‌جویند.

            پیوند و همدلی گاه به بهای فروپاشی تعین بدست می‌آید. چون دو یا چند کلمه کنار یکدیگر قرار می‌گیرند، خطر آن وجود دارد که آنها تعین خود را از دست بدهند. آنگاه که می‌گوییم «او شتابان و سراسیمه خود را رساند»، منظور چیست؟ آیا شتابان و سراسیمه دو ویژگی متمایز یک کنش هستند یا ویژگی معینی که با دو کلمه، با دو قید مورد تأکید قرار می‌گیرد؟ شتابان و سراسیمه در امتداد یکدیگر مطرح می‌شود یا در تمایز و جدایی از یکدیگر؟ هم می‌توان اندیشید که شتاب در حرکت بدون سراسیمگی امری ممکن است و هم آنکه شتاب سراسیمگی را بهمراه دارد. وَ اینجا و در موردهای مشابه عدم تعین را دامن می‌زند.

            فروپاشی تعین را می‌توان بسان نابهنجاری دید. امری که از آن باید اجتناب ورزید. کاربردِ وَ گسترده است. پی در پی از آن در گفتار و نوشتار بهره می‌جوییم. ولی درموردهایی مجبوریم از کاربرد آن اجتناب ‌ورزیم تا از اهمیت و در پیامد آن از بار معنایی کلمات کاسته نشود. اگر پی در پی سه ویژگی برای فردی یا پدیده‌ای بر شمریم، از تکینگی  (یکتایی و بی همتایی) آن ویژگی‌ها کاسته‌ایم. آنها را یا با حذف تمایز و یکتایی مشابه یکدیگر ساخته‌ایم یا با حفظ یکتایی و تمایز به حاشیه‌ی اهمیت، بسان ویژگی دوم یا سوم رانده‌ایم.

            سخن کوتاه، نگرش تراوش یافته از سوی وَ خود را بصورت دیدگاه یا یک نگرش ارزشی آشکار نمی‌سازد. در کاربرد، به گاه گفتگو و نوشتن، در گزاره و عبارت پژواک می‌یابد ولی به آن صورت به آگاهی گوینده یا نویسنده راه نمی‌یابد. وَ بصورت حرف کوتاه اضافه نگرشی را بیان، آشکار یا معرفی نمی‌کند. نگرش را در کاربرد، در ساختار، اعتبار وَ جایگاهی که به گزاره، به کلمات، به عناصر (عناصری که بیکدیگر پیوند می‌دهد) بروز می‌دهد. وَ مبلغ یا حتی تبیین‌گر آزادی، برابری، یکتایی و همدمی نیست. اما در پیوندی که بین عناصر ایجاد می‌کند چنین موقعیتی را بوجود می‌آورد. نگرشی ارزشی را همچون تراوشی از یک کوزه، از یک گل، از یک درخت، در جهان پیرامون خویش می‌گستراند. در ظرافت به چشم، به حس نمی‌آید ولی کافی است ژرف‌اندیشی کرد، گزاره یا عبارت را باز و باز خواند تا برتراویدن آنرا دریافت.   

کلام پایانی، شگفتی در زبان

نگرش‌هایی که وَ در کاربرد خود متبلور می‌سازد بشکلی ارزشهای بنیادین دوران مدرن هستند. این آیا عجیب نیست؟ وَ همواره، از قدیم، در زبان کاربرد داشته است. چرا نگرش‌ها و ارزشهایی دیگر، سنتی یا نابهنجار، در کاربرد وَ تبلور پیدا نمی‌کنند؟ این شاید بخاطر حساسیت مدرن ما است که چنین دیدگاه‌هایی را و نه دیدگاه‌هایی پیشامدرن را کشف می کنیم. چون می‌دانیم آزادی، برابری یا یکتایی و همدمی چیستند و دارای چه اهمیتی هستند آنها را در جهان و در کاربرد یک حرف اضافه کشف می‌کنیم. حروف اضافه را همیشه در زبان بکار برده‌ایم. اما در دوران جدید معنای آنها و شرایط کاربرد آنها برایمان مهم شده‌اند. هنوز نیز چنان که باید در معنای کاربردی کلماتی کنکاش نکرده‌ایم که در خود معنایی ندارد و نقشی حاشیه‌ای را در زبان بازی می‌کنند. این شگفتی‌برانگیز است که در کاربرد جنبی واژه‌هایی بی معنا در خود کنکاش نکرده‌ایم. توان اجرایی زبان بررسی و مشخص شده است. برسازی واقعیت اجتماعی بوسیله‌ی کاربرد تکراری کلمه، گزاره و عبارت مورد توجه قرار گرفته است. ولی در باره معنای کاربردی کلمات کمتر پژوهشی انجام گرفته است.

            توان اجرایی زبان آشکارا در خود زبان نهفته است و گویندگان آنرا به آگاهی و قصد بکار می‌گیرند. عاقد آگاهانه و به قصد دو نفر را با ادای مجموعه‌ای از کلمات بعقد یکدیگر در می‌آورد. در کاربرد وَ ما با چنین وضعیتی روبرو نیستیم. نگرش برخاسته از آن خود را همچون سایه‌ای بر سر دیگر کلمات (پیوند یافته بیکدیگر) می‌گستراند. بسا اوقات گوینده از آن نه اطلاع و آگاهی ندارد تا بخواهد آنرا ارادی بکار گیرد. نگرش از کاربرد خود زبان برمی‌خیزد. این چیزی شگفتی برانگیز و چه بسا وحشت برانگیز است. واژه‌ای ساده در زبان، بی معنا در خود، ناگهان همچون پرنده‌ای شکاری سایه‌ی خود را بر سر کلماتی دیگر می‌گستراند و نگرشی را در رابطه با آنها القاء می‌کند. واژه نگرشهای ارزشی‌ای را می‌گستراند که چه بسا گوینده با آنها سر ستیز داشته باشد.  

          پانویس:

[۱]  میشل فوکو (۱۳۸۰)، نظم گفتار (ترجمه‌ی باقر پرهام)، آگه.

[۲]  لودویگ ویتگنشتاین (۱۳۸۰)، پژوهشهای فلسفی (ترجمه‌ی فریدون فاطمی)، نشر مرکز.

[۳] فرهنگ دهخدا و معین. من از نسخه‌های اینترنتی این دو فرهنگ استفاده کرده‌ام. 

از همین نویسنده:

محمد رفیع محمودیان: تجربه‌گرایی در ارواح سرگردان سسیل پین

محمدرفیع محمودیان: هستی نیستیمندِ پول و روایت

چندرسانه‌ای:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی

آریامن احمدی: نگذارید ما را بکُشند! آزاده طاهایی: کیان هیهات از صبح ریزش، الهام گردی چه مادرانی تهمینه! مرثیه‌ای برای یک یل سارا بریار: قسم حسن حسام: الوداع شادمانه کابوس قتل مهرجویی و همسرش