محمدرفیع محمودیان: هستی نیستیمندِ پول و روایت

پول و روایت چرخ‌دنده‌های زندگی مدرن هستند. واقعیت و تخیل زندگی مدرن مدیون آنهاست. با پول، زندگی مادی خود را اداره می‌کنیم. کار می‌کنیم تا پول بدست آوریم. بعد با پول در جیب به بازار می‌رویم؛ کالاهای مصرفی می‌خریم. می‌خوریم و می‌گردیم. به گاه فراغت هم دل به رؤیای پول می‌دهیم. خود را پولدار تخیل می‌کنیم و مفتخر به آسودگی خیال و بخشندگی. با روایت نیز همین رابطه را داریم. مدام از خود و احساسات و تجربه‌های خویش با یکدیگر سخن می‌گوییم. در این فرایند دروغ و راست را تحویل یکدیگر می‌دهیم. به این شکل با یکدیگر رابطه برقرار می‌کنیم. دوست و عاشق می‌شویم. کارها و نقشها را با همدیگر هماهنگ می‌سازیم. تخیلات و آرزوهایمان نیز چیزی جز روایتهایی نیست که برای خود و دیگران تعریف می‌کنیم. از خود نیز که خسته شدیم به روایت دیگران در شعر، رمان و فیلم مراجعه می‌کنیم. ولی هم پول و هم روایت بنیاد در نیستی دارند. از هیچ، چیزی را بر می‌سازند که نمای هستیمندی دارد و ما آنها را هستیمندترین پدیده‌های جهان می‌شمریم. چرا می‌توانیم به پول و روایت نیستی نسبت دهیم نکته‌ای است که باید از کتاب اعتماد هرنان دیاز بیاموزیم. حتما خواهید گفت چنین نکته‌هایی را مارکس و نیچه به ما آموخته‌اند و آنها فیلسوفانی معتبر هستند. درست می‌گویید، ولی جذابیت کار هرنان دیاز در آن نهفته است که نکته را در قالب رمانی خواندنی بیان می‌کند. ببینیم او چه می‌گوید.      

نویسنده آرژانتینی تبار آمریکایی هرنان دیاز در کتاب خود اعتماد[۱] کوشیده پرده از راز دو شعبده‌ی بزرگ جهان مدرن، پول و روایت، بردارد. هر دو برای او قصه هستند، قصه‌ای، افسانه‌ای نه برای تفریح و دلخوشی که برای برساختن جهانی که در گستره‌ی آن زندگی کنیم. کتاب رمان و داستان می‌خوانیم تا لَختی از دغدغه‌ها و سردردهای زندگی رها شویم. برای لحظه یا گاه ساعتهایی در دنیای خیالی رمان زندگی می‌کنیم و آنجا با فرایندی از رخدادها درگیر می‌شویم که چون می‌دانیم افسانه‌ای هستند و گزندی بما نمی‌رسانند با احساسی از خوشایندی زمان را از سر بگذرانیم. به این خاطر نیز خواننده کتابی همچون کتاب هرنان دیاز در دست می‌گیرد. حال، کتاب او اثری بس جذاب است. خوانندگان زیادی را در دنیا محو جهان خویش ساخته است. کتاب خواننده را از جهان خویش بر می‌کند و به جهانی دیگر می‌برد. ولی هرنان دیاز نویسنده‌ای جن‌زده است و گویی از جهانی دیگر پا به جهان ما نهاده است. او باوری خارق‌العاده به توان انسان در داستان‌پردازی و جادوی کلمه دارد. می‌کوشد نشان دهد که افسانه یا قصه نه فقط در رمان که جاهایی مهمتری در گستره‌ی زندگی روزمره ما را مبهوت خویش می‌سازد. یکی در داد و ستدهای مدرن اقتصادی، آنگاه که با پول امکانات، ثروت و تمدن مادی برمی‌سازیم. و دیگری در روایت، آنگاه که با یکدیگر سخن می‌گوییم و گزارشی داستانی‌ای را از خود یا از جهان زیست خویش به یکدیگر ارائه می‌دهیم        

            پول فقط آن ابزار مبادله‌ای نیست که در جهانشمولی‌اش می‌توان با هر چیز ممکنی در جهان مبادله ‌کرد و بدست آورد، بلکه آنرا همچنین می‌توان به آسانی تمام همچون سرمایه به باروری گماشت و از آن ثروت، امکانات و زندگی پدید آورد. روایت را نیز فقط بازگو نمی‌کنیم تا ارتباطی با یکدیگر برقرار سازیم و دلبستگی و همبستگی احساس کنیم بلکه به زندگی معنا می‌بخشد و فقط به اتکای آن می‌توانیم زندگی کنیم. هر دو ریشه در دروغ، جعل و فریب دارند. پول جعل محض است. قرار است ثروتی را نمایندگی کند ولی در خود هیچ ارزشی ندارد و فقط به پشتوانه‌ی اعتمادی که بدان داریم ارزشمند است. در تجرید تمامی تاریخ خویش را پنهان می‌سازد. پول بدست آمده از فحشا و قتل همان ارزشی را دارد که پول بدست آمده از کاشت گندم، آموزش درس و تولید میخ و چکش. پول به توان خود نیز سرمایه نمی‌شود. فقط آنگاه سرمایه می‌شود که با استثمار و مکیدن خونِ کار زنده بتواند بارور شده ثروت بیافریند. روایت نیز دروغ محض است. قصدی را بازگو می‌کند ولی واقعیتی را بازنمی‌تاباند. واقعیت اصلا مشخص نیست که چیست که کسی، گوینده یا نویسنده‌ای، بتواند آنرا بازگو کند. تازه روایت آنچه عین واقعیت می‌توان پنداشت بیهوده‌ترین کاری است که می‌توان در جهان انجام دارد. حوصله‌ی شنونده را با بیان جزئیات بیشمار بی معنا در همان لحظه‌ی آغازین سخن سر بر می‌برد. روایت را باید افسانه گونه، جذاب وشیرین، بازگفت تا شنونده‌ای بیابد و بیاد بماند، و این دروغ آگاهانه را طلب می‌کند.

            بودِ روایت و پول استوار بر بنیاد نبود است. هستی برآمده از نیستی. پولی که پیشتر فقط یک اسکناس کاغذی بود و اکنون کُدی در نرم افزاری و رقمی در حساب بانکی است، همین پول جهان را به لرزه می‌اندازد. واقعی تر از هر واقعیتی است. برای آن چه قتلها که رخ نداده است، چه زندگی‌ها که به فنا نرفته است و چه زندگی‌ها، شهرها و جامعه‌ها که با آن شکوه و جلال را تجربه نکرده‌اند. روایت نیز نیستیمند است. باد هوا است. فقط شنونده اگر آنرا بیاد بیاورد هستی محدود زمانمندی پیدا می‌کند. در نوشتار هستیمندی افزوده‌ای پیدا می‌کند (درست همانند پول بسان سرمایه)، ولی نوشتار نیز اگر خوانده نشود به فنا می‌پیوندد و به گاه خواندن معنایی پیدا می‌کند که خواننده و نه نویسنده‌ی نوشته بدان نسبت می‌دهد. ولی روایت واقعیت وجود انسان و هر رویدادی را بیان می‌کند. تا چیزی روایت نشود عینیتی در جهان نمی‌یابد. بدیهی‌ترین پدیده‌ها، همانها که به چشم می‌آیند و به گوش می‌رسند فقط در چارچوب روایت معنامند و هستیمند می‌شوند. ساختمانی را خانه می‌دانیم چون ـنذا برایمان خانه نامیده‌اند و روایتی را پیرامون آن بازگفته‌اند. آدمها را نیز بر مبنای روایتی و داستانی که درباره آنها شنیده‌ایم باز می‌شناسیم و در جهان زیست خویش جای می‌دهیم.    

            هرنان دیاز کتاب اعتماد را به شگرد پسامدرنیستی نوشته تا نیستیمندی هستی و بنیاد برآمده از دروغ و جعل زیست مدرن را در قالب یک رمان بازگوید. او شرح زندگی یک زوج بسیار ثروتمند آمریکایی را در چهار روایت، یکی پس از دیگری، تعریف می‌کند. هر روایت روایت پیشین را نه که اصلاح و تکمیل بلکه نقض می‌کند. دیاز هر روایت را به کسی نسبت می‌دهد. اولی را به یک نویسنده‌ی حرفه‌ای، دومی را به مرد ثروتمند، سومی را به زن جوانی که از سوی مرد ثروتمند استخدام شده تا شرح حال او را از گفتار به نوشتار درآورد و چهارمی به زن مرد ثروتمند. تفاوت این روایتها تا آن حد هستند که دیوانه‌ای در یک روایت، در روایتی دیگر انسانی تیزهوش، فرهیخته و توانمند از آب در می‌آید. به تدریج در فرایند خوانش کتاب، خواننده پی می‌برد به هیچ روایتی و هیچ گزارشی از شخصیتی و در نتیجه به شخصیتی نمی‌توان اعتماد کرد. واقعیتی، داده‌ای همچون امر واقع در کار نیست. تنها و تنها روایت در جهان هست. روایتی که در راستای منافع و هدفی یا بعبارت دیگر غرضی بیان می‌شود.

            پول دوست داشتنی است. بهترین ابزار برای بدست آوردن هر گونه امکانی، هر گونه منبعی است. با آن می‌توان همه چیز را بدست آورد. نه فقط پوشاک، غذا و خانه که شبکه‌ای از دوستان و گاه حتی عشق با همه‌ی مهر و دلداگی‌ای که به آن نسبت می‌دهیم.  پول توجه را جلب می‌کند. انسان را در کانون توجه قرار می‌دهد. اینها را هرنا دیاز به خوبی نشان می‌دهد. ولی پول در خود نیز جذاب و دوست داشتنی است، و این نکته‌ای است که دیاز بر آن تأکید دارد. پول بصورت عدد هنگفت توانمند و بصورت انباشته‌ای از ثروت که مدام بیشتر و بیشتر می‌شود پدیده‌ای جذاب است. انسانها زندگی را تعطیل می‌کنند. از تفریح دست می‌کشند، دیگران را نادیده می‌گیرند، رانه جنسی و شور لذت را از دست می‌دهند، و زندگی خود را متمرکز بر انباشت پول می‌سازند. پولی که در دنیای مدرن می‌توان آنرا در فرایند داد و ستد سهام به شکل ناب به دست آورد و ذخیره کرد. این پول در ازدیاد جالب است. نشان هستی آن این ازدیاد است و نه واقعیت وجودی آن. خرج کردن آن، هستیمند ساختن آن در پدیده‌های مادی، بدترین کاری است که در مورد آن می‌توان انجام داد. تمتم می‌شود و به فنا می‌رود. فقط در نیستیمندی، در عدد محض، در افسانه، در امکان خرج شدنی که هیچگاه قرار نیست متحقق شود، هستی‌مند است.

            زندگی اما چیزی بس پیچیده‌تر از پول است. پر از جزئیات، آکنده از بُعد. جزءها و بعدهایی که خودپو هستند. برای همین زندگی غایتی در خود است. زیستن فقط در زیستن امری ممکن است. می‌توان کوشید آنرا به ابزاری برای رسیدن به هدفی تبدیل کرد ولی باز چون باید زیست، خورد و خوابید، راه رفت و درد و لذت را احساس کرد همواره غایتی در خود باقی می‌ماند. زندگی را باید به مرگ فروکاست تا ابزاری برای هدفی در ورای آن شود ولی تا زمانی که برجاست همواره در طغیان علیه هدفهایی است که بر آن تحمیل می‌شوند. کسانی می‌کوشند تا آنرا به خدمت اخلاقی، ارزشی یا آرمانی در آورند ولی خود زندگی همه‌ی آن برنامه و محاسبه را در هم می‌شکند. میل به خواب، به غذا، به شهوت یا به تفریح همه غایتهای تحمیلی برونی را در هم می‌شکند. با اینهمه، زندگی باید با یک ضرورت کنار بیاید. نیازهای مادی را باید برآورده ساخت تا بتوان زیست. باید غذا تهیه کرد، سقفی و خانه‌ای تدارک دید، پوشاکی داشت و از همراهی زوجی و خانواده بهره‌مند بود تا زنده ماند. برای آنها باید هزینه کرد. در دوران مدرن همه اینها به آن معنا است که باید پول داشت. بله، زندگی غایتی در خود است ولی باید پول داشت و پول بدست آورد تا بتوان زندگی کرد. باید بخشی از زندگی را اختصاص به درآوردن پول داد. کار کرد، کار سخت پر مشقت یا کسانی را فریب داد، چیزی را جعل و دزدی کرد تا با پول بدست آمده بتوان زندگی کرد. و این فرایند هیچ شگفتی آور نیست که پول در خود غایتی شود. چه برای او که او آنرا بصورت رقم می‌بیند که می‌تواند پی در پی افزایش یابد و چه برای او که آنرا بصورت نان، تشک، پیراهن و آغوش گرم یک همدم می‌بیند. اولی به مغاک تجرید محاسبه‌گر عقلایی فرو می‌غلتد. موجودی یکسره محاسبه‌گر، بدون مجموعه شور و احساساتی که زندگی را نور و رنگ می‌بخشد. دومی به اجبار گردن به ضرورت‌های مادی می‌نهد. از بازی، تفریح و شور نهفته در زندگی فاصله می‌گیرد تا زنده بماند. زندگی‌ای برای هیچ، برای صرف بودن.

            زندگی از روایت نیز ژرفتر و گسترده‌تر است. علاوه بر آنکه پر از جزئیات است، آکنده از جنبه‌های ناشناخته‌ی شناخت ناپذیر است. رانه‌هایی در آن هست که کمتر کسی می‌تواند آنها را به مهار اراده‌ی هدفمند یا خرد ورزی خویش درآورد. در تمامیت و گستردگی خویش به روایت در نمی‌آید چون همواره جنبه‌ای جزئی از آن ناشناخته است. به روایت نیز نمی‌توان آنرا اغوا کرد و بر آن چیره شد. پویایی و ضرورتهای حاکم بر آن روایت را پس می‌زنند. در نهایت باید با مادیت زندگی کنار آمد. ولی با روایت چه کارها که نمی‌توان کرد. انبوه انبوه از توده‌های مردم را می‌تون به روایتی جذاب فریب داد و آنها را رهسپار جبهه‌های مرگ ساخت. چه باورهای شگرف را که نمی‌توان به اتکای روایتی معتبر و پذیرفتنی ساخت. بسیاری از زندگی‌ها و رویکردها در زندگی را نیز می‌توان به کلمه‌‌ای با کلماتی به توصیف در آورد. دو کلمه‌ی دوستت دارم گاه رویکری بنیادین را در زندگی فردی بیان می‌کند. رویکردی که تمامی زندگی را متأثراز خود می‌سازد. زندگی کسی را نیز می‌توان با چند گزاره تعین بخشید.          

            جذابیت کتاب اعتماد هرنان دیاز آن است که نشان می‌دهد زندگی فروکاستنی به غایتی یا به ضرورتی برونی نیست. زندگی از ضرورت و غایت برونی تأثیر می‌پذیرد ولی در آن محو شدنی نیست. هیچکس، هیچ نهادی، هیچ ساختاری نمی‌تواند زندگی را در غایتی یا ضرورتی مضمحل سازد. از جایی در زندگی، از گوشه‌ای، حفره‌ای یا سوراخی، شور و احساسات سرریز به بقیه نواحی زندگی می‌کنند. گاه و شاید بیشتر اوقات نه آن شور و احساساتی که داغ و آتشین هستند و زندگی و جهان را زیر و زبر می‌کنند، بلکه شور و احساساتی که دوستی، حسادت، لذت و نفرت را ممکن می‌سازند و در را به روی سنخی از هیجان در زندگی می‌گشایند.

            پول و روایت نیز حفره‌‌هایی هستند که از آن احساسات و شور در زندگی فوران می‌زند. در پی پول یا شادمان از دارایی آن انسانها چه کارها که نمی‌کنند. با خشم و نفرت شورش می‌کنند، با آز و حسرت دارایی دیگران را به چنگ می‌آورند، با هوشیاری یا با خست سکه‌ای، ریالی به ذخیره‌ی مالی خویش می‌افزایند. داشتن پول احساس شادمانی، قدرت و اعتماد بنفش را دامن می‌زند و نداشتن آن احساس شرم و فلاکت. احساسات و شور اما هیچ نیستند اگر به روایت در نیایند. شوقِ روایت شوق تجربۀ هستی در جهان است. شوق شنیدنِ پژواک روایت خویش بصورت امر واقعی در احساسات دیگران، در احساسات مخاطبین است. انسانها کسی را می‌جویند که روایتشان را گوش کند. قهرمانان قهرمان نیستنی اگر کسی زندگی و قهرمانی‌هایشان را روایت نکند. دردمندان به عبث درد کشیده‌اند اگر دردشان به روایت در نیاید. لذت از مرز احساسی گذرنده و گاه پوچ بر نمی‌گذرد اگر روایت نشود. روایت احساس و شور بودن، زیستن را به ارمغان می‌آورد.

            پول را می‌توان در نوسات بازار و همچنین نوسانات زندگی شخصی باخت. از کار بیکار و بی پول شد، فقیر و درمانده. در معامله‌ی سهام ضرر کرد یا دیگر بگونه‌ای استثنایی پول نساخت و درخشندگی خویش را در بازار و جامعه از دست داد. هرنان دیاز از هر دو مورد می‌نویسد. به هوشیاری و دقت نیز می‌نویسد. این را نیزگوشزد می‌کند که روایت نیز چه بسا که در فضای بین گوینده و شنونده (یا خواننده یک نوشته) گم و محو شود. این چیزی است که اگر شنونده یا خواننده روایت را نشوند، نخواند یا به سرعت برق و باد بفراموشی بسپرد رخ می‌دهد. گاه نیز روایتی روایت دیگر را خنثی می‌سازد. یک روایت نشان می‌دهد که روایت دیگر دروغ و جعلی بوده یا نکته جالب و جذابی را طرح نکرده است. دیاز با کتاب خود و روایت چهارگانه‌اش از زندگی یک زوج می‌خواهد نشان دهد که این چیزی است که در جهان مدام در حال رخداد است.

            زیست اجتماعی بدون روایت نا ممکن است و زندگی اقتصادی مدرن بدون پول ناممکن. به روایت نیاز داریم تا یکدیگر را بازشناسیم، تا از وضعیت یکدیگر باخبر شویم و بتوانیم به وجود و وضعیت یکدیگر واکنش نشان دهیم. پول به نوبت خود داد وستد، کار و تولید را ممکن می‌سازد. حتی در وجه گزاف خویش، هر دو پاسخی به ضرورت هستند. گفته شده است که آزِ پول و شیفتگی به جمع‌آوری آن اقتصاد مدرن را پویا ساخته آنرا از خطر در افتادن به رکود ممتدِ همه جانبه رهانیده است. بیهوده نیست که در جامعه‌ی پولدارهای میلیاردی اینهمه در کانون توجه قرا دارند و عزت و احترام می‌بینند. هر چند که همه می‌دانند پول پدیده‌ای افسانه‌ای و با جعل و تقلب می‌توان آنرا به میلیون و میلیارد در حسابهای بانکی برای هیچ، برای آینده‌ای مبهم ذخیره کرد. بدون روایت نیز کناکنش و ارتباط ممکن است. در گفتگو، انسانها برای یکدیگر قصه می‌گویند و این قصه‌ها آنها را بیکدیگر وصل می‌کند و امکان هماهنگی و یگانگی بین آنها را فراهم می‌آورد. قصه‌های که صد البته افسانه هستند، پر از دروغ و جعل و روبطی را بر می‌سازند که در شکنندگی معنا می‌یابند.                                     

            این راز بزرگ جهان است. هستی جهان بر بنیاد نیستی قرار دارد. اصلی‌ترین و کارآمدترین ساز و کارهای زندگی مدرن، پول و روایت، پدیده‌هایی افسانه‌ای هستند، زاده‌ی دروغ، جعل و فریب و برای جعل و فریب. زندگی در پیچیدگی و گستردگی خود چیزی بس پهناورتر و ژرفتر پول و روایت است. احساسات و شور از هزار جای آن فوران می‌زند. واقعی است چه آنگاه که ضرورتهایش کار و تلاش را ایجاب می‌کنند و چه آنجا که شور و احساسات نهفته در آن عرصه بیان می‌جویند. ولی زندگی را باید در جهان زیست. حضور در جهان سرنوشت همگی ما است و در این جهان پول و روایت نقش مهمی در هماهنگی و همراهی انسانها ایفا می‌کنند. می‌کوشیم و اینرا هرنان دیاز در کتاب خویش دقیق بازگو می‌کند که در کنار آن دو سپهری از زیست متفاوت بیافرینیم. گاه نیز موفق می‌شویم. ولی در نهایت بسمت پول و روایت کشیده می‌شویم. هر دو در نیستی هستیمند‌ هستند و در هستیمندیِ استوار بر نیستیمندی اغواگرتر از هر آنچه که از مادیت سخت زندگی نشان برگرفته است. کاش اینگونه نبود ولی اینگونه است. کاش مادیت ثروت را در باغهای معلق، جویهای عسل، لذتهای شگرف و بعد از ظهرهای خوابهای طلایی داشتیم و می‌توانستیم روایتهای مسجل قطعی با جزئیاتی دقیق از زندگی‌ها و رخدادهای جهان گزارش دهیم. ولی ثروت را باید به پول تبدیل کرد تا در نیستیمندی هستیمدنی در ابعد جهانی پیدا کند و روایت را به هزار دروغ جذاب ساخت تا گرفتار تنگنای واقعیت نشد و برای آن در جهان خواننده و شنونده یافت.    

[۱] Hernan Diaz (2022), Trust, Riverhead Books, New York.

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی