ارواح سرگردان اولین اثر نویسندهی آن سسیل پین است. کتاب دربارهی مهاجرت است، از ویتنام به انگلیس، از نویسندهای که خود نیز ویتنامی تبار است و در غرب زندگی میکند. کتاب ساده و کوتاه است اما به سرعت توجه خوانندگان را جلب کرده است. چند ماه پس از انتشار به چند زبان ترجمه شده است و ستایش منتقدین را برانگیخته است. اهمیت کتاب اما در امر دیگری نهفته است که این وجیزه به قصد شناسائی و بررسی آن نوشته شده است.
تجربهگرایی، بسان تجربهی جهان زیست به شکلی نو، بر زندگیمان چیره گشته است. در تمامی عرصههای زندگی آنرا میجوییم. هم ارزش است، هم هنجار، هم رویکرد و هم چیزی بیش از آنها، یک ضرورت. ضرورتی برای ماندگاری. در جهانی که سنتهایش مدام دستخوش تحول هستند، برای وفاداری به همان سنتها باید دست به تجربههای نو زد. تجربهگرایی نوگرایی است، نه نوگرایی بسان دستیابی به یک موقعیت بلکه نوگرایی بسان آزمایش وضعیتی متفاوت، وضعیتی نو؛ برون آمدن از جهان کهنه، از جهانی خو گرفته بدان و ورود به جهانی دیگرگونه.
یکی از عرصههای مهم تجربهگرایی در جهان معاصر مهاجرت است. انسانها خانه و کاشانه خود را رها کرده در جستجوی زندگی بهتر رهسپار دیگر جاهای جهان میشوند. لایههایی از جامعه دست به مهاجرت سازمانیافته میزنند. بر مبنای امکانات مادی و فرهنگی خود جایی را در جهان میجویند و در پی قرار گرفتن در موقعیتی نو رهسپار آنجا میشوند. مهاجرت بمثابه مهاجرت. لایههای دیگر از تباهیها و بدبختیها می گریزند. گریز از شر. خانه را رها کرده، رو به سرزمینهای دیگر میآورند تا از گرسنگی، جنگ، زندان، شکنجه و مرگ نجات یابند. مقصد نهایی معینی ندارند. آرزوها و رؤیاهایی در سر دارند ولی برنامهای ندارند. تجربههای نویی را میجویند.
نمود اصلی تجربهگرایی را ولی امروز نه در عرصه زندگی روزمره که در جای دیگری باید جست. حتی آنگاه که زندگی به مخاطره میافتد و هراس از مرگ به جان انسانها میافتد باز انسانها به خودی خود رو به تجربههای نو نمیآورند. زندگی ضرورتهای ویژهی خود را دارد. برای زنده ماندن باید خورد و خوابید و از مسکن مناسب بهرهمند بود. بدتر از همه باید کار کرد. برای همین بسیاری اوقات انسانها وفادار به همان چارچوبهای داده شدهی زندگی میمانند و میکوشند فقط در زمینههای محدودهای دست به نوآوری بزنند. مهاجرت کنند ولی فرهنگ سرزمین مادری خود را حفظ کنند و هیچ شیفتگی به رسمهای سرزمین نو نشان ندهند. نمود اصلی تجربهگرایی را در دوران مدرن در سپهر هنر داریم. در این سپهر نشانی از ضرورتهای زندگی روزمره وجود ندارد و به آسانی میتوان دست به تجربههای نو زد. تفکیک حوزههای زندگی اجتماعی از یکدیگر در دوران مدرن نیز زمینه را بیش از پیش برای رهایی از قید و بندها و در نتیجه تجربهگرایی فراهم آورده است. در نقاشی، موسیقی و معماری ما به گونهای بی سابقه با نوآوری روبرو هستیم. ولی این در ادبیات داستانی است که با بیشترین و تأثیرگذارترین شکل تجربهگرایی مواجه هستیم. برای نوشتن رمان منابع و امکانات ویژهای لازم نیست. کافی است که توان تخیل داشت و بتوان خواند و نوشت. همزمان یک رمان چیزی بس گستردهتر از یک تابلو نقاشی، یک ساختمان یا یک قطعهی موسیقی است، جهانی پهناورتر با جزئیاتی بس بیشتر. پر از شخصیت، رفتار، احساسات، رخداد و، مهمتر از همه، کلمات، کلماتی که هر یک به تنهایی و در پیوند با یکدیگر جهانی از معنا بر میسازند. با هر یک از این عناصر، با تغییر هر یک از این عناصر میتوان تجربهای نو از نگارش، از افق دید، از جهان زیست داشت.
رمان ارواح سرگردان سسیل پین تلاشی جالب در زمینهی تجربهگرایی است.[۱] کتاب دربارهی مهاجرت خانوادهای از ویتنام به انگیس است. پس از پایان جنگ ویتنام، پدر خانوادهای در روستایی دورافتاده تصمیم میگیرد که همگی کشور را ترک کنند و به آمریکا پناه برند. دختر بزرگش و دو پسر میانیاش را روانه میکند تا بعد خود با همسر و دیگر فرزندانش به آنها بپیوندند. اما آنها در راه با واژگون شدن قایقشان کشته میشوند. دختر و دو برادرش پس از مدتی و گذراندن فرایندی از جابجایی سر از انگلستان در میآورند و آنجا زندگی را در مهاجرت آغاز میکنند. کتاب شرح زندگی آنها در فرایند پناهندگی و مهاجرت با تمرکز بر زندگی دختر است. در بازگویی داستان پناهندگی و مهاجرت کتاب نکتهای نو برای بیان ندارد. تجربهگرایی آن در این حوزه بشدت محدود است. نه شیوهی روایی جدیدی (در بازگویی داستان) و نه بازی زبانی ویژهای بکار گرفته میشود. به این خاطر، نه روایت و نه زبان جلوه چشمگیری در کتاب پیدا میکنند.
تجربهگرایی کتاب در زمینهی دیگری بروز مییابد. در کتاب، داستان (fiction) با گزارش خبری، نتایج پژوهشهای علمی، تأملات فلسفی اندیشمندان عصر و تأملات شخصی نویسنده در آمیخته میشود. در داستان سخن از مخاطرات گره خورده به سفر برای پناهندگی بمیان میآید و همانجا در فصلی مطلبی از گزارش روزنامهها دربارهی حملهی اشرار به پناهجویان به هدف آزار جنسی زنان و کودکان نقل میشود. چون به سوگ شخصیتهای داستان در مرگ عزیزان خود اشاره میشود، برای فهم بهتر آن چند صفحه به معرفی نوشتهی فیلسوف معاصر نوسباوم درباره شکلهای گوناگون عزاداری در فرهنگهای مختلف اختصاص مییابد. گاه نویسنده خود که ویتنامی تبار است به هیأت نویسنده وارد کتاب شده از احساسات، تجربهها و درک خود و خانوادهی خویش از مهاجرت و هویت چندگانه قومی مینویسد. کتاب یک رمان است. داستانی را باز میگوید. هیچگاه این هویت، این ویژگی را از دست نمیدهد ولی هر جا که نویسنده مناسب میبیند یا میپسندد داستان را با گزارشی از واقعیت یا تأملی در هستی در میآمیزد.
کتاب ارواح سرگردان کتاب تجربهگرایی است. ارواح سرگردان آن ارواح سرگردان تجربهگرایی هستند. تجربهگراییِ بی هدفِ بی پایان. تجربهگرایی در چهار بُعد کتاب رخ میدهد. الف) در مضمون کتاب، در مسئله یا پدیدهی مهاجرت. ب) در نگارش کتاب، در آمیختگی تخیل و واقعیت. ج) در تبیین سرنوشت شخصیتها، در حرکت مداوم بین شکست و پیروزی. د) در درک از جهان، در تلاش برای برگذشتن از ابهام و زیست در یقین.
مهاجرت
هر روز روز جدیدی است. زندگی را هر روز و هر لحظه باید از نو آغاز کرد. زایش به یکبار رخ نمیدهد، هر روز رخ میدهد. هر روز را میتوان و میبایست آغاز یک زندگی نو دانست. این نه پیام که فرمان مدرنیته است. گسست از آنچه که بوده و هست، از سنت، از قرارهای گذاشته شده، از زندگیِ زندگی شده، از افقهای زندگی گسترده پیشاروی زندگیِ زندگی شده. در موقعیتهای بحرانی این پیام از یک فرمان، از یک حکم، به یک رویکرد تحول پیدا میکند. زیست مدرن اینرا به گوش هوش همه میرساند که بحران نه یعنی بیماری، نه یعنی تشخیص صِرفِ بیماری بلکه یعنی فرمان معالجهی رادیکال بیماری. بحران فرمان تجربهگرایی است. آغاز روز نو، تلاش برای بنیاد نهادن وضعیتی نو بدون آن عواملی که بحران را آفریدهاند.
کشوری، جامعهای در موقعیتی بحرانی گرفتار آمده است. درد و بلا همچون سنگ و گاه همچون باران از آسمان بر سر و روی مردم میبارد. خفقان سیاسی، سرکوب و دستگیریهای شبانهی بی بهانه در کناربی ثباتی اقتصادی، فلاکت و فقر. بدون هیچ افقی از امید و روشنایی. تیره و تار، از آغاز تا انتها. ویتنام میانهی دهه هفتاد. رژیمی بر جامعه حاکم است که چون جنگی را با پیروزی بپایان رسانده است اقتداری تام به دست آورده و دیگر نمیتوان از آن انتظار تغییر سیاست داشت. میشود ایستاد و مبارزه کرد. کوشید تا چیزی، ذرهای اینجا، ذرهای آنجا تغییر کند. ولی این با روحیه مدرنیته سارگار نیست. برای ایجاد تغییراتی جزئی، باید روز در پی روز نظمی کهنه، ساختاری محجور و تفکراتی پوسیده را تحمل کرد. تن به رذالت داد و با هر کس و ناکسی ساخت تا شاید چیزی اصلاح شود. زیستی بدون نوآوریِ چشمگیری. زیستی بدون هیچ آغازی.
راه رهایی مهاجرت است. مهاجرت نه فقط پنجرهای از نور که همچنین دری به روزی نو، به یک آغاز میگشاید. مهاجرت پرشی به جهانی دگر است، جهانی باز، روشن، پیشرفته، پر از نور و رنگ و نئون. انسانها به گفتهی هایدگر همه به جهان پرتاب شدهاند، به درون زیستی که در آن بسر میبرند. نا ارادی. مهاجرت اما ارادی است. نه پرتاب که پرشی است به جهانی دگر. رفتن به جایی برای شروعی نو. شاید با هیچ، ولی با هزار انگیزه و انتظار، با فورانی از شور و نیرو. به شوق زندگی در جامعهای نو، جامعه بدون بحران، شکوفا از و به توان تمامی انسانهایی که در آن بسر میبرند. مهاجرت از همان آغاز، در ماقبل خود، پیش از رخداد، تأثیر خود را بجا مینهد. فکر به آن، رؤیای وضعیت بهتری را دامن میزند. میتوان به خیال آن رؤیای کار خوب، مالکیت خانه و حق شهروندی در سر پرورانید. و به رؤیا بهتر زیست، خوشتر خوابید، سرزندهتر با دیگران برخورد کرد.
مهاجرت در جهان امروز جابجایی نیست. رفتن از این به آن سرزمین معنا نمیدهد. بلکه رفتن از کشوری بحرانی و فقیر به کشوری پیشرفته و ثروتمند است. در اوج، در حالت مثالی افلاطونی، غایت و مقصد آرمانی مهاجرتها آمریکا است. دیگر جاهای جهان فقط جایگزینی موقتی برای آن هستند. آمریکا بسان مقصد آمریکای هالیوودی زرق و برق، شاهراههای سترگ، مه رویان و ابعاد بزرگ هر چیز موجود نیست. آمریکای مهاجرتْ اسطورهی دیرین ارض موعود، جهان نو، آغاز نو است. نقطه آغاز نو. سرزمین باز به تجربه، باز به نو آوری. جایی که همه چیز ممکن است. جایی که میتوان از صفر آغاز کرد و به همه چیز دست یافت. سرزمینی بنیاد نهاد شده بر شالودهی مهاجرت و شیفتهی مهاجرین برای ماندگاری و شکوفایی. جایی که هر روزِ آن روزی نو است.
شفقتی در جهان کار نیست. مهاجرت سخت مخاطرهآمیز است. از ابتدا تا انتهای نا مشخص آن آکنده از درد و رنج. دریا را سوار بر قایقهایی کهنه و پوسیده درنوردیدن، در اعتماد به قاچاقچیانی که به هیچ جنبهای از وجودشان نمیتوان اعتماد داشت. در فرار از اشراری که هر زنی، پسری و کودکی طعمهای برای لذت و درآمد میبینند. سفر و اقامت در سرزمینهایی ناشناخته. گنگ و گیجِ چیزها و کسان ناشناخته. حتی اگر پس از برگذشتن از کوهها، دریاها، اشرار و زندگی سخت در اردوگاههای پناهندگی، زنده و توانمند، حق حضور و زیست در کشوری را بدست آوری باز سختیهای جدیدی در انتظارت خواهد بود. بهمپیوستگی یا ادغام در جامعه جدید به خودی خود اتفاق نمیافتد. باید توانمندی فرهنگی و اجتماعی معینی داشت، سخت تلاش کرد و از شانس بهرهمند بود تا در جامعهی جدید برای خود کسی شد و جایگاهی مناسب را به دست آورد. و البته بسیاری از مهاجرین موفقیتی بدست نمیآورند و در زندگی شکست میخورند.
ولی درست همین نکته مهاجرت را پدیدهای جذاب میسازد. به صرف بودن به کسی اعطا نمیشود. مادرزادی، به ارث، از آن کسی نمیشود. تجربهای است باز به شکست و گاه و فقط گاه پیروزی. همه چیز آن بعهده فرد است. بازی سرنوشت بر آن تأثیر مینهد. آنرا مخاطرهآمیز میسازد. ولی او که مخاطرات را پشت سر میگذارد، همو یکی از برگزیدگان است. کسی که سختترین تجربهها را از سر گذرانده و به سر منزل مقصود رسیده است. او که نه به یک روئینتنی ساده که به روئینتنی در مصاف با تجربه دست یافته است. کسی که رو در روی دور تکرار زندگی و تاریخ توانسته یک آغاز را رقم زند. پرش به برون از بازی تلخ سرنوشت و آغاز بازی دیگری به اراده. و این درست معنای تجربهگرایی است.
درآمیختگی تخیل و واقعیت
رمان داستانی تخیلی است. تخیلی از آنِ یک فرد، از آنِ یک نویسنده. بازگو شده به کلمات و به گزارههایی که در چفت و بست با یکدیگر روایتی را باز میگویند. روایت به تمامی امری تخیلی نیست. گره خورده به واقعیتی سرسخت است. باید به زبانی معین با کلماتی معین و دستور زبانی معین بیان شود. تخیل در قصه بازتاب مییابد، در آنچه که در داستان رخ میدهد، در فضایی که داستان را بر میسازد و در مجموع کارهایی که شخصیتها انجام میدهند یا متحمل میشوند. دست نویسنده اینجا باز است تا همچون روح هگل در بستر نوشتن داستان دنیایی را با شخصیتها، کنشها و رخدادهایی برساخته خود پی افکند. فرایند انکشاف و فرجام قصه را او تعیین میکند. این او است که میتواند شخصیتها را متعارف یا نا متعارف بیافریند و رخدادها را در فرایندی طبیعی یا متفاوت و شگرف انکشاف دهد. از درون، به پندار شخصی، چیزی تخیل نویسنده را محدود نمیکند. او است و صفحات سفیدی که بر آن مینویسد. از برون ولی جهانِ زیست تخیل او را محدود میسازد. او فقط میتواند آنچه را خیال کند که جهان زیستش ممکن میسازد. رئالیسم جادویی مارکز فقط در دورهای برای نویسندهای از سرزمین معینی ممکن شد.
سسیل پین تصمیم گرفته است داستانی را برای ما بازگوید که هر چند در حد و حدود یک رمان تخیلی است واقعیتی را بر ملا سازد، واقعیتِ دردناک ولی پر از شور و امیدِ مهاجرت. شخصیتهای او نه حیرت زده هستند و نه گاهی رفتاری شگرف از خود نشان میدهند. متعارف هستند. رخدادها نیز معمولی، پیشافتاده و کم مخاطره هستند. مهاجرتی که پین از آن مینویسد بری از قاچاقچیانی دزد، اشرار، آدمیانی چشم طمع دوخته به تن پناهجویان، کارمندان بد طنیت و همسایگانی بیزار از بیگانگان است. در این مهاجرت کسانی از دریای طوفانی جان سالم به در نمیبرند ولی به کسی تجاوزی نمیشود، کسی به قتل نمیرسد، توهینی در کار نیست و نفرتی سر تا پای کسی را فرا نمیگیرد. گریه و خندهها نیز، در آن، معقول و چه بسا که فروخفته هستند. مشخص است که پین آگاهانه چنین جهانی را برساخته است. مهاجرت آنگونه که او آنرا میبیند و میخواهد بنمایش بگذارد امری پیش افتاده است، متعارف در حد بسیاری از کنشهای زندگی روزمره و همچون آنها هم درناک و هم نوید دهندهی روشنایی، نور و رنگ.
تخیل از جایی دیگر به رمان سرازیر میشود، از گزارش واقعیت. پین کاری را که مارکس با هگل انجام داد، و زندگی مادی را مقدم بر جهان انگاره در ساماندهی ذهنیت انسان قرار داد، البته بگونهای وارونه تکرار میکند. او جای مأخذ تخیل و واقعیت را عوض میکند. گزارش خبری روزنامه، بررسی فلسفی یک پدیده و پژوهشی انتشار بصورت یک مقاله علمی اینک مأخذ فوران تخیل قرار میگیرد. واقعیت آن است که تخیل داستانی روایت میکند، درست همانند تخیلی که در فلسفهی کانتی جهان پیرامون ما را سر و سامان میدهد. واقعیتی خشک و سخت. وصل به زندگی روزمره در تکرار و خستهکنندگی خویش با رخدادهای مترقبه. گزارشهای خبری، تأمل فلسفی و پژوهش علمی، ولی، محدودیت امر متعارف را در هم شکسته، فرای روزمرگی را ترسیم میکنند. گزارش خبری روزمرگی را گزارش نمیکند. امر استثنایی، نامترقبه و ناگهانی را گزارش میکند. آنچه که روزانه و در چارچوب انتظارات متعارف نمیدهد. جنایت، تصادف، پیروزی در رقابت سخت، زد و خورد، دزدی و تقلب. گاه حتی چیزی که در افق دیدی کسی نمیگنجد. جنایتهای وحشیانه، پیروزیهای باورناپذیر و خوشگذرانیهای شگرف. چیزهایی که هستند و رخ دادهاند ولی برون از افق دید و تجربه ما قرار میگیرند. در همین چارچوب، تأمل فلسفی تأمل در مسائل و نکاتی ترافرازنده است به شیوهای بیگانه با ذهنیت متعارف هر یک از ما. ژرفایی را میکاود که در دسترس روزمرگی نیست. ورای نمود، نماد، چندگانگی و اینک و اینجای رخداد. پاسخ به پرسشهایی را میجوید که به ذهن درگیر آدمیان کار و زندگی خطور نمیکند. پژوهش علمی، در مقایسه، راز جهان، امر ناشناخته را باز میشناسد. از اکنون زندگی و درگیریهای آن، از افقهای گشوده پیش روی همگان و از سایهروشن تاریکی میآغازد تا آنها را پشت سر نهاده به نور و روشنائی دست یابد. نور و روشنایی که در زندگی نیست. نور اما همیشه برای آن در انتهای تونل. تونلی بی انتها ولی مدام در آستانهی انتها. پژوهش علمی همواره در حال ویراستاری است. گردن به هیچ گزارهای و نتیجهای نمینهد. در مجموع، گزارش خبری، تأمل فلسفی و پژوهش علمی واقعیت نا واقعی، واقعیت نابهنجار، واقعیت تخیلی را میکاوند و روایت میکنند.
تخیلِ داستانی تخیل ناب است. تخیلی محض ارادی. ذهن نویسنده آن را میاندیشد و میآفریند. از هیچِ ذهن فردی درگیر خویش تراوش میکند. تخیل برآمده از واقعیت تخیلی اما نخراشیده است. نشان واقعیتی مسخ شده، برساخته و گزیده شده به سعی تخیل را بر خود دارد. تخیلی چند لایه اینجا در کار است. یکبار تخیل روزمانهنگار، فیلسوف و دانشمند و بار دیگر تخیل نویسنده. جهان پر از رخداد، پیچیدگی و راز است. کسانی به توان تخیلی در آمیخته با کنجکاوی و هوشیاری چیزهای از به جهان گزارش میدهند. آنگاه نویسنده از میان انبوهی از چنین گزارشهایی یکی را به توان تخیل درآمیخته با اقتضای نوشتار بر میگزیند.
واقعیت تخیل نیست. نه زاده آن است و نه متأثر از آن. دارای وجودی از آن خود. این را مدام به ما گفتهاند. آنچه اما بما نمیگویند وگویی قرار است ما نیز نادیده انگاریم آن است که واقعیت برای خود بی معنیترین چیز ممکن است. هر گاه که آنرا کسی احساس کرد و خواست که به دیگر به روایت بازشناسد آنگاه او باید از تخیل بهره جوید. در خود، واقعیت بیش از آن مبهم، گنگ، چند پاره و جزئی است که به روایت در آید. کلیتی بهمپیوسته را فقط میتوان به اتکای تخیل روایت کرد.
از تخیل نمیتوان سرباز زد. تخیل مدام در کار است. درک از جهان و روایت آنرا بر میسازد. فقط آنگاه که بعمد و هدفمند از پر و بال گرفتن تخیل میپرهیزیم به آنچه نزدیک میشویم که واقعیت نام میگیرد. رنگ، نور، هیجان و شور را فرو میکاهیم تا پیشپاافتادگی و ابتذال فرایندی مشخص شود که شگفتی و حتی گاه حساسیتی را بر نمیانگیزد. آنرا واقعیت مینامیم. واقعیت تخیل بعمد محدود شده است. خیانتِ تخیل به خود واقعیت را بر میسازد و هم از اینرو واقعیت تلخ و تیره است. نشان از خیانت دارد.
شکست و پیروزی
فرایند مهاجرت برای شخصیت اصلی کتاب سسیل پین با موفقیت همراه است. در جامعه انگلیس ادغام شده، خانواده ای با فرزندانی موفق تشکیل میدهد. همچنین میرسد که با گذشتهی خویش روبرو شود و کنار آید. احساس خود او نیز آن است که پیروز میدان نبردی است که تصمیم پدرش مبتنی بر مهاجرت آنرا پیش پای او و برادرانش نهاد. مسئولیتی بعهده گرفته که اینک مشخص است تا حد زیادی از پس آن برآمده است. با احساس خشنودی میتواند بنگرد همین کار را در مورد فرزندانش تکرار کرده و توانسته آنها را به سر منزل مقصود برساند. کتاب ارواح سرگردان کتاب پیروزی است. پیروزی در سرسختی، تحمل مشقت و سربزیری.
این پیروزی شگرفی است. استثنایی بر یک قاعده. زندگی مدرن زندگی به روایت مرد زیر زمینی داستایفسکی است، آکنده ازرنج و حسرت و دلهره. باید اهداف و آرمانهای بلند برای خود تعیین کرد و در دستیابی به آنها رنج برد. هر چیزی در جهان مدرن ممکن است و هیچگاه نباید به در دسترسها، کمترینها و دستکمها خشنود بود. باید مخاطره کرد. به قمار دست زد و باخت تا بُرد. مهاجرت خود چنین کاری است؛ آشناییزدایی با تمامی ریشههای هستی خود. پرتاب شدن به دریای طوفانی رویکردهای نو، هنجار های نو، ارزشهای نو و انسانهای نو. همه بیگانه و نامشخص. در این فرایند از همان آغاز حسرت به جان مهاجر میافتد. حسرت جهانی معنامند، زندگی با ضربآهنگی همخوان تن، با روستا یا شهری پر از آدمیان و بوهایی آشنا، آنچه که مهاجر آنرا ترک گفته است. زندگی مدرن همچنین کنام دلهره است، دلهره از هر آنچه که می تواند اتفاق افتد. زندگی در خود پدیدهای یکسره شکننده است. مرگ میتواند هر آن شیرازهی آنرا از هم بگسلد. مرگ یکباره همچون امری ناگهانی و مجرد رخ نمیدهد. ذره به ذره در قالب بیماری و ناتوانی یا بدبختی زندگی را نابود سازد. دوران مدرن با شتابزدگی و پیچیدگی خود زندگی را باز شکنندهتر میسازد. ثبات را حتی از زیست و جایگاه اجتماعی باز پس میستاند. خانواده، اشتغال، موقعیت اجتماعی و شبکه ارتباطات همه ثبات خود را از دست میدهند. تنهایی، حقارت و فلاکت میتواند آیندهی هر انسانی باشد. مهاجرت تمامی این شکنندگیها را شدت میبخشد. مهاجر به بودن، به پیشبینیپذیری کمتر چیزی میتواند اطمینان داشته باشد. دنیای زیست او دنیای حرکت و خیز از یک دلهره به دلهرهی دیگری است. حتی گاه در این سطح که بتوان با دیگری سخنی گفت که فهم پذیر باشد و بنیاد یک رابطه اجتماعی (در کار، خانواده، و شبکه ارتباطی) را فراهم آورد.
مهاجرت، در یک کلمه، شکست است. پیامد آن از همان لحظهی آغاز آوارگی هویتی و فرهنگی است. سرگردانی، واماندگی و فقر مادی؛ رانده شدن از فردوس عدن. هراس مداوم از هر آنچه که میتواند رخ دهد. بدون تردید در گریز از شکست، از فلاکت، از خفت و خواری، از خفقان و سرکوب انجام میگیرد یا رخ میدهد. برای دستیابی گاه به رفاه، آرامش و بهروزی، گاه به ماندگاری، نفسی به آسودگی. ولی این غایتی است در حد یک آرزو. چیزی نیست که بدست میآید. آنچه که بدست میآید وضعیتی نو، آغازی جدید و ماندگاری است. بتدریج آرامش برقرار میشود. دوران ثبات، آشنایی، زندگی خانوادگی و بهمپیوستگی فرا میرسد. دیگر میتوان سربلند و پیروز زندگی کرد. ولی آنگاه دیگر مهاجرت به پایان رسیده است. فرد به شرایط جدید خو گرفته است. سنی از او گذشته و عضو جامعهای نو شده است. این جامعه دیگر زیست بوم او را تشکیل میدهد. دردها و زخمهای بر تن و جان دارد که برخاسته از وضعیت جدید هستند و کمتر نشانی از گذشتهی مهاجرتی دارند.
سسیل پین آگاهانه از این نیز پا فراتر مینهد. او شرایط جدید را بدون لکه و زخم و درد نشان میدهد تا تمایز آن با فرایند مهاجرت بگونهای شفاف نمایان شود. زندگی جدید قهرمان کتاب پس از ازدواج و تشکیل خانواده کم و بیش در حدی شگرف تهی از زخم و درد است. همه چیز دال بر موفقیت، آسودگی و خشنودی است. انگار همه چیز به پایان رسیده است. تلاشی که با مهاجرت آغاز شده بود اینک به پایان رسیده است. دیگر آرزویی و شوری برای پیشروی، فراروی از وضعیت موجود برجای نمانده است. کسی نیز با اقتدار و شور پدر وجود ندارد که تصمیمی سخت و سرنوشت ساز برای او بگیرد. یگانگیای بین او و شرایط ریستاش شکل میگیرد. دردها و زخمها دیگر جلوهای پیدا نمیکنند. آرزوها و آرمانها نیز به پایان رسیدهاند. یگانگی به هستی اجتماعی بدست آمده و «شعور اجتماعی» منحل شده است.
ابهام و یقین
زیست مدرن زیست پر از ابهام است. زیست هیچگاه تهی از ابهام نبوده است. به طبیعت با پویایی و بازیهایش، به رفتار دیگر انسانها و به ضربآهنگ نهادهای اجتماعی هیچ اطمینانی نمیتوان داشت. اما در مدرنیته با شتابی که حرکتها پیدا میکنند و ابعاد هر چه گستردهتر دخالت اراده انسانی در طبیعت و ساختار جامعه بر ژرفای ابهام افزوده میشوند. دیگر نمیتوان به چیزی یقین داشت. هر چیز مستحکمی میتواند پوشالی از آب در آید، هر چیز پوشالیِ تقلبی میتواند شالودهای مستحکم برای بنای بنیادی قدرتمند شود. نیچه را دریابیم. راست میتواند دروغ باشد و دروغ بازگو کنندهی ژرفترین و پیچیدهترین جنبههای واقعیت. ابهام به درون پدیدهها و رخدادها رسوخ کرده است. چرخشها چنان تند رخ میدهند که نمیتوان روی ماندگاری یا قطعیت چیزی حساب باز کرد.
شاید از آغاز اینگونه بوده است ولی اکنون روشنتر از هر گاه دیگر است که در جهانی از رخدادهای اتفاقی زندگی میکنیم. زندگی وابسته به رخدادهای اتفاقی شده است. بحران اقتصادی از راه میرسد و در پیامد آن کسانی بیکار شده، کسانی دیگر خانه خود را از دست میدهند. جنگی آغاز شده، بسیاری بدون آنکه در رخداد آن نقشی داشته باشند یا چیزی از چرایی و چگونگی رخداد آن بدانند، زندگی و جان خود را از دست میدهند. مهاجرت نیز بسیار گاه اینچنین رخ میدهد. در پیامد انقلاب، جنگ یا خشکسالی. پدری تصمیم میگیرد و خانوادهای باید آنرا انجام دهند. سپس کنشگران و نهادهایی بر فرایند آن اثر مینهد. کسی میخواهد به آمریکا یا کانادا برود سر از سوئد در میآورد. ابهام به فرجام کنشها راه یافته است. به هدفی کنشی را آغاز میکنی، ولی هیچ مشخص نیست فرجام آن چه خواهد بود.
در ارواح سرگردان، جنبههایی از زندگی نشان از پیشبینی ناپذیری دارند. افراد منتظرند تا ببینند چه اتفاق میافتد. به یقین هیچ داوریای درباره جهان ندارد. گاه حتی از درگیر شدن با واقعیت اجتناب میورزند تا شکافی شکل گرفته بین آنها و واقعیت زندگی بر ملا نشود. این اما فقط جنبهی تا حد زیادی فرعی زندگی آنها را تشکیل میدهد. بخش اصلی زندگی آنها در بستر یقین به فهم و دادههای حسی جریان دارد. در گسترهی زندگی روزمره آنها به یقین به رخدادها و پدیدهها زندگی میکنند. اتفاق خاصی در جهان پیرامون آنها رخ نمیدهد و هراسی نیز از چنین اتفاقهایی ندارند. نگرانی ویژه ای از چیزی ندارند و دلهرهای آنها را آزار نمیدهد. از دل بحران آمدهاند و برگذشتهاند ولی به جز در موردهایی در وضعیتی بحرانی زندگی نمیکنند. یقین سطح زندگی آنها را فرو میپوشاند.
این نوآوری سسیل پین است. تأکید بر این نکته که بحران و اتفاق زندگی انسانها را زیررو میکند. فاجعه میآفریند. انسانها را از جا بر میکند و به میان دریای طوفانی پر از رخدادهای نا مترقبه میافکند. ولی همان انسانها در گسترهی زندگی روزمره تا آنجا که میتوانند در یقین به به فهم خویش و دادههای حسی زندگی میکنند و زندگی را بر مبنای پیشبینیپذیری آن سامان میدهند. فاجعه میتواند در زندگی آنها رخ دهد. برخی رخدادها و پدیدهها ممکن است مبهم جلوه کنند ولی آنها استثناء هستند یا که شاید استثناء شمرده میشوند تا ضرب آهنگ متداول زندگی آسیبی نبیند. انسانها یقین را نمیجویند، یقین را آرزو نمیکنند، یقین را تجربه و زندگی میکنند. آنرا پیرامون خود مییابند. زندگی را اساسا آنگونه بر میچینند و آنگونه مینگرند که نوید یقین دهد.
پایان مرزها
تجربه گرایی به چهارگونه تا رمانی متفاوت آفرید، تا از آنچه گفت که بسیاری گفته و زیستهاند ولی آنگونه گفت که وجهی دیگر از جهان را آشکار سازد. رمان را کسی برای آشکار ساختن چیزی یا وجهی از جهان نمینویسد. رمان نوشتهای پژوهشی، رسالهای تأملی یا سندی خبری نیست، بلکه تخیلِ جهان به قصد ایجاد جذابیت به کلمه، به نوشتار است. ندایی است که پژواکی را در جهان، در ذهن جهان، در خوانش خوانندگان میجوید. این ندا در کار سسیل پین فراخوان به درک فروپاشی مرزها است. مرزی که واقعیت را از تخیل جدا میکند، مرزی که در یکسویش سرزمین کهنه قرار دارد و در سوی دیگرش سرزمین جدید مهاجرت، مرزی که شکست را از پیروزی متمایز میسازد و مرزی که یقین را فراسو یا دیگرسوی ابهام قرار میدهد. رمان همواره این کار را کرده است، همیشه چنین فراخوانی بوده است. فرخوان به فراروی از مرزها. مسئله این است که سسیل پین این کار را بشکلی متفاوت انجام میدهد.
رمان چیزی را آشکار نمیسازد بجز آشکار ناپذیری جهان. تجربهْ جهان را به نوشتار در میآورد، تجربهای که همواره جائیاش میلنگد چرا که جهان را هیچگاه در گستردگیش نمیتوان، چه بگونهی عملی و چه ذهنی، تجربه کرد و تجربهناشده را نمیتوان به نگارش یا به تخیل در آورد. فقط شمهای، جزئی از جهان را میتوان در رمان بازتاباند. شمه و جزئی که همواره باید پیشتر در سایه مانده باشد و پسینتر نتواند در کهنگی ذوقی را برانگیزد. در بیتوتهی کوتاهی. ماندگاری از آنِ فروپاشی است. از آن شکست. از تجربهی خواندن، از اینکه رمان را میخوانی و شکست نویسنده را، شکست پروژه را در آفرینش چیزی نو تجربه میکنی. تجربهی شکست در دستیابی به تجربهای نو از جهانی به قدمت تمامی تاریخ. مرز اینجا نیز در هم شکسته میشود. موفقیت در شکست بدست میآید. تجربه باید شکست خورد تا به شکلی دیگر، در قامت تجربهای نو تکرار شود. در نهایت تجربه همان تکرار است. نه برای آنکه شکست نخورد که امر محالی است، بلکه تا شاید، به بیان بکتی، بهتر شکست خورد.
[۱] Cecile Pin (2023), Wandering Souls, Harper Collins, London.