کوروش اسدی متولد ۱۳۴۳ در ۲ تیر ۱۳۹۶ درگذشت. او پس از پایان تحصیلات متوسطه در زادگاهش آبادان به تهران آمد. کار ادبیاش را با نقدنویسی بر آثار نویسندگان سالهای پس از انقلاب آغاز کرد و با حضور در محفل گلشیری و نشریه او «کارنامه» ادامه داد. در مجموعه «پوکهباز» (۱۳۷۸) به زندگی در دوران انقلاب و جنگ با تجربهگرایی در صناعت نگارش پرداخت. دومین مجموعه داستان او «باغ ملی» در سال ۱۳۸۲ برنده جایزه گلشیری شد. «گنبد کبود» و رمان بلند «کوچه ابرهای گمشده» از دیگر آثار داستانی اوست. «دریچه جنوبی»، آنتالوژی داستان خوزستان (همراه با غلامرضا رضایی)، «شناختنامه غلامحسین ساعدی» و «افسون چشم خورشید» (بازنویسی رستم و سهراب و رستم و اسفندیار) نیز از کورش اسدی منتشر شده است.
نسیم خاکسار این نوشته را به مناسبت درگذشت کورش اسدی در ژوئیه ۲۰۱۷ منتشر کرده بود. اکنون در سالمرگ اسدی در بانگ بازنشر میشود.
مسعود نقرهکار، نویسنده و روانپزشک پروهشی انجام داده درباره دلایل اجتماعی خودکشی نویسندگان و هنرمندان ایرانی. در این کتاب با عنوان «تراژدی رنجهای خلاق- با نگاهی به خودکشی هنرمندان» فهرستی از برخی هنرمندان، شاعران و نویسندگان که خودکشی کردهاند نیز منتشر شده است.
اگر به خودکشی فکر میکنید: در ایران با اورژانس اجتماعی با شماره تلفن ۱۲۳ تماس بگیرید؛ در افغانستان با شماره ۱۱۹، در بریتانیا با خیریه سماریتن ۱۱۶۱۲۳و در آمریکا و کانادا با شماره ۹۱۱
کورش اسدی خودکشی کرده بود. خبری غمانگیز برای همه آنهایی که او را از دور و نزدیک میشناختند و داستانهایش را خوانده بودند. منصور، برادر من هم، چند سال پیش این کار را کرد. نه در لحظهای که منصور میخواست دست به این کار بزند کنارش بودم، نه وقتی کورش اسدی تصمیم گرفته بود به زندگیاش پایان دهد. یافتن پاسخ دقیق این پرسش که در انجام این کار حق داشتند، نداشتند یا حقیقت با آنها بوده در نتیجه گیری از وضعیت خودشان و انتخاب مرگ، جدا از این که هیچ تغییری در غمانگیزی و دردآور بودن این واقعیت ایجاد نمیکند، دشوار است. نمیدانیم ما در آن لحظهی آخر تصمیم گیری یا آن ثانیه نهائی پیش از عمل، چه در وجود و ذهن آنها میگذشت. نه بر آن لحظهها دانائی داریم، نه میتوانیم داشته باشیم. آدمی در این گسترهی بزرگی هستی، چون کوچکترین ذره اتمی است که در تصادم با موجی که معلوممان نیست چیست و چگونه و از کجا سوی آن تاخته و بر آن گذشته، یکباره دست به حرکتی غریب میزند و چرخشی دیگر میکند؛ جدا از حرکت معمول و شناخته شدهای که داشته است. حرکت و چرخشی که نمیشود دلیل به وجود آمدناش را در آن لحظه فهمید. آن لحظه، نقطه تاریکی است. تاریکیِ چندان عمیقی که نمیتوان نور به درون آن فرستاد. اگر میشد و بشود فرستاد و آن نقطه را روشن کرد آن ذره دیگر درون تاریکی نبوده و نیست. من این کلمات را برای آن لحظۀ تاریک منصور و آن لحظۀ تاریک کورش اسدی نمینویسم. برای لحظههای تاریک و روشن خودمان مینویسم. مائی که هنوز هستیم و زیر نوریم. و تا زیر نوریم، با همه نقصانی در توانایی ارتباط و همدلی و همفهمی، یکدیگر را داریم. من از این نقصانیها مینویسم. خودِ نقصانی.
—
کورش اسدی: در شبی از شبهای قائلۀ قتلهایِ زنجیرهای
۲ تیر ۱۴۰۲
متن منتشر نشدهای از کورش اسدی در سالمرگ او. این نویسنده فقید یکی از شبهای قتلهای زنجیرهای در کنار هوشنگ گلشیری را در این متن مستند کرده است.
من کورش اسدی را ندیدهام. عکسشاش را هم بعد از مرگش دیدهام. تنها چند خط از او دارم. این چند خط، تقدیم نامهای است که با دست خط خودش نوشته است در صفحهی اول کتاب مجموعه داستانهای «باغ ملی» و امضائی زیر آن در دی ماه سال ۱۳۸۴ که توسط خلیل پاکنیای عزیز برایم فرستاده بود. دستخطی زیبا و با دقت نوشته شده که نشان از زیباشناسی و ظرافت روحی کاتباش میداد. همان وقت که کتاب به دستم رسید، داستانها را خواندم. همان وقت روی صفحهای از این کتاب بر داستان اول این مجموعه، «ساین شاین»، یادداشتی نوشتم. به طور معمول هنگام خواندن کتاب و متنی که نظرم را بگیرد، این کار را میکنم. نمیدانم و در یاد ندارم همین چند خط را در تشکر از فرستادن کتاب برای کورش فرستادم یا نه. آن وقتها ایمیل و این ارتباطهای سریع اینترنتی نبود. خلیل پاک نیا مگر به یاد داشته باشد.
حالا که به همان چند خط و آن یکی دو جملهی کورش نگاه میکنم دلم میگیرد. چقدر بد شد تماسی بینمان برقرار نشد. چقدر خوب میشد بیشتر با هم دوست میشدیم. هرچند از راه دور باشد. مثل دوستی بین من و فرهاد کشوری که او را از نزدیک ندیدهام و شاد میکند من را وقتی ایمیلی از او میرسد و کتابی از او میخوانم. فرهاد در آخرین ایمیلاش متنی فرستاد برایم که در روزنامه شرق درآمده بود. در این متن پارههائی از متنهایی نیز آمده بود که در مراسم یادمان کورش اسدی خوانده شده بود. غمگین شدم وقتی متنها را میخواندم. فکر کردم اگر تماسی بیشتر بینمان بود و همین نامهنگاریهای از راه دور، کورش برادر دیگر من میشد. آن وقت راحتتر میتوانستم بنویسم کورش جان همانطور که از دست منصور عصبانیام از دست تو هم عصبانیام. آخر این چه کاری بود که کردی. یعنی اصلاٌ نمیشد عقب بیاندازی این مرگ را و مُردن را، که چه بخواهی و نخواهی خودش به وقت و بیوقت سراغت میآمد. نه این که میتوانستم جلو این کار را بگیرم. نمیتوانستم. همانطور که برای برادرم منصور هم نتواستم.
اگر خودکشی معنایی دارد، چون هیچکس بیمعنا و بدون دادن معنایی به آن انتخابش نمیکند، زندگی هم که ناظر به این کار از سوی آنهاست معنایی دارد. البته آنها با عمل خود پیشاپیش معنای زندگی را زیر پرسش بردهاند. وقتی چنین است، آن وقت این حق زندگی است که معنای خودش را برابر بیمعنایی آنها بگذارد. برابر چیزی که علیه معنای آن برخاسته و آن را نفی کرده است و نیستی را به جای آن نشانده و ترجیح داده است. در گرهگاه این پرسش و پاسخهای مداوم و آزاردهنده در ذهن من و توست که میبینی عمل منصور و کوروش یک جا نمانده و در وجود آنها تمام نشده. به من و مایی که پس از آنها ماندهایم و یاد و خاطرههایشان را داریم ربط پیدا کرده است. عمل آنها مدفون نمیشود زیر خاک. ادامه مییابد در تن ما و شبان و روزان ما را در برمیگیرد. در این دربرگرفتن و چرخیدن در وجود ماست که با این پرسش تصادم پیدا میکند: آیا آنها حق داشتند بدون اجازه من و تو، شبهایمان را در اختیار صداها، معناها و صورتهائی از خود بگذارند که کابوس آفریناند. صداها و صورتهایی که دشمنی دارند با صداها و صورتهایی زندگی بخش و الهام دهندهای که زندگیشان تا آن لحظهی تاریک پیش از اقدام به این کار، سرشار از آن بود؟ این پرسش و یا پرسشهای دیگر وجودی ما کاری به انتخاب فردی آنها ندارد. با این جهان کار دارد. با این جهان و به روایت کامو برای افزودن چیزی به آن که سبزترش کند. وقتی مرگِ آنها همان اندک چیز ناشی از وجودشان را از جهان گرفته است و از ما. منصور دیگر نمیتواند شعری بنویسد و دست دخترانش را در دست بگیرد و با شادی آنها همراهی کند، کورش نیز از این پس داستانی تازه نخواهد نوشت. به دوستانش دیگر تلفن نمیکند و سر به سرشان نمیگذارد. نخلهای آبادان، سایه گاه گاهی او را زیر کلهها و سعفهای چون موهای پریشانشان برای همیشه گم کردهاند. از منصور و کورش تنها لبخندهای ثابتشان در عکسها برایمان باقی مانده است. در غیبت ناگهانی آنان چیزی از جهان کم شده است. این آیا بیرحمی نیست؟
وقتی به طور معمول این بیرحمی و خودخواهی را به داوریکنندهای که ماییم نسبت میدهند؛ از نادیدن رنجهایشان و دشواریهایی که برایشان پیش آمده و از این گونه سختیها. ما اما بیرحم نیستیم. ما با حضور ذرهایمان و تحمل پیش آمدها، چیزی از جهان نکاستهایم. حس خوش بودن با همان چند جملهای که از کورش و از منصور میخواندیم و لذتی که از داستانها و شعرهایشان میبردیم به همان انداره لذت بردن از دیدن شاخۀ گلی است که میبینیم. میبینی همین شاخۀ گل هرجا که روئیده باشد با حضور خود یک زیبائی هرچند کوچک و ناچیزی به طبیعت و به جهان افزوده است. گلی که در همین ناچیزیاش به گفتهی بورخس اگر بتوانیم آنرا درک کنیم میتوانیم بدانیم چه هستیم و جهان چیست. برای این که این زیبایی نفی شود و به چیزی بیهوده تبدیل شود باید دستی بتواند آن را از ریشه دربیاورد و دور بیاندازد.
در بیشترین شعرهای نوشته شده، حتا در کار شاعرانی که گاه به بیهودگی مطلق این جهان رسیدهاند، زندگی در ذرههایش به درخشانی ستارهای در شب میدرخشد. در سبزی برگ بوتهی نعنائی که بیخبر از شاعر در گوشهی حیاطش روییده، در جست وخیز خرگوشهایی با گوشهای راست که شاعری دیگر برای حفظ حضورشان دیوارهایی را که دوست ندارد و باید خوشحال باشد از خراب شدنشان از نو مرمت میکند و در بسیاری شعر و داستانهای دیگر که پیش و بعد از آنها آمدهاند و بعدتر خواهند آمد. در خواندن آنها، ما این ذرات بلورین را میبینم. حبابهای روشنی که آسمانمان را برای لحظاتی رنگین میکنند. درکشان میکنیم و ساعاتمان را در فکر کردن و تخیلورزی با آنان سر میکنیم، ساعاتی نغمهخوان که بدون آنها تسخیر سکوت و سایه و تاریکی میشدیم. توصیفهایی آشنا که معنای مرگ میدهند.
جولای ۲۰۱۷، برگی از دفترچه یادداشتهایم.
نسیم خاکسار در بانگ:
- «چیزی رخ نداده است» نوشته نسیم خاکسار در نشر باران و نشر دنا
- نسیم خاکسار: نجواهای راویانی که فاجعه را زیستهاند – نقد و نگاهی بر «بهار هر سال…»
- نسیم خاکسار: هشتادسالگی محسن یلفانی
- روز جهانی کارگر – نسیم خاکسار: رنجهای جانکاه «احیا» در جهانی بیشفقت
- نسیم خاکسار: عروسی برای مردگان
- نسیم خاکسار درباره فتوای قتل رشدی به خاطر رمان آیات شیطانی: داستان خلق موقعیت تراژیک انسان تنهاست
- نسیم خاکسار: سعید، سعید خودمان
- «کابوس قتل عام زندانیان سیاسی در ادبیات ایران – نسیم خاکسار: از زیر خاک
- نسیم خاکسار: ریشه دل آدمها را نباید کشید – گلشیری ستایشگر زندگی
- نسیم خاکسار: گفتوگو در ادبیات – بازخوانی «بره گمشده راعی» از هوشنگ گلشیری
- نسیم خاکسار: آکواریوم
- «۱۸۰ درجه» – یک میزگرد: تغییر چشماندازها در «آکواریوم»ِ نسیم خاکسار
- مسعود کدخدایی: نسیم خاکسار- راوی لحظههای دشوار
- جین ریس: «بگذار آن را جاز بنامند» به ترجمه نسیم خاکسار