کارزار شعر زندگی در برابر اعدام – اشعاری از: داریوش معمار، آرش چاکری، هنگامه هویدا، نگین آرامش و آرش نصرت‌اللهی

گروهی از شاعران سرشناس با کارزار «شعر زندگی در برابر اعدام» با کمپین سه‌شنبه‌های اعتراضی زندانیان، همراه شده‌اند. دبیری کارزار را خانم آتفه چهارمحالیان به عهده دارد. این اشعار با هدف مقابله با سانسور و افشای موج جدید اعدام‌های جمهوری اسلامی در رادیو زمانه و در همراهی با این حرکت در نشریه ادبی بانگ منتشر می‌شوند. شاعران در بیانیه‌ای تأکید کرده‌اند که شعر را به‌عنوان سلاحی برای مقاومت در برابر اعدام و بازتعریف عدالت بدون خشونت به کار می‌گیرند. برگزارکنندگان از هنرمندان و عموم مردم خواسته‌اند با استفاده از هشتگ‌های #نه به اعدام و #زندگی دربرابر_اعدام، صدای اعتراض خود را بلندتر کنند تا در «پیوندی با سرودهای آزادی»، تاریخ را به شعر زندگی مزین کنند. این اقدام ادبی-اجتماعی، اعدام را نه یک حکم قضایی، بلکه ابزاری سیاسی برای سرکوب می‌داند و خواهان پایان آن است. با انتشار این اشعار در رادیو زمانه و نشریه ادبی بانگ و شبکه‌های اجتماعی، شاعران از هنر به عنوان ابزاری برای شکستن دیوار سکوت و دور زدن سانسور دولتی استفاده می‌کنند، تا فریاد عدالتخواهی را حتی در فضایی که گفتار انتقادی سرکوب می‌شود، به گوش جهانیان برسانند.

داریوش معمار: قتل شاعر

آخرین حرف به صدا در آمد
دست کشید بر صورتم
گفت شاعر که کشته شود
تیزی بازجو که زخم به رویا بزند
آفتاب از هر سو
می نشیند روی ایوان
لباس ها به رقص شیون می کنند
و باران بی هوا می گیرد
بازجو، قاتل، قاضی و زندان بان
وقتی لباس های خیس شان را
در خانه در آورند
بوی خون بپیچد در نگاهشان… آن وقت
می فهمند قدرت خیال از چاقو بیشتر است
قاتلان در خیابان، بر مزار و خانه
ایستاده اند و دست بالا برده اند
برای دیده شدن
خنده تو را تاب نیاورده اند
شوخی تو با زندگی را
و صدایی که از ضرب شلاق بلندتر بود
امیدوار بودی تو و این چیز کمی نیست
برای آنها که نگاهشان
با کشته شدن خنده های شاعر هنگام بیماری تیز شده است.

آرش چاکری: روزى اگر بماند

از خستگىِ غربت تا بغضِ یه مهاجر
از ترسِ اسمِ یک مرز پشتِ یه خط حائِل

از سنگ‌هاى خُردِ قبرِ یه اعتراضى
از روزگارِ امروز تا روزگارِ ماضى

از جمعه‌هاى “فرهاد” تا زاهدان و جمعه
این جمعه‌هاى خونین تکرارها و جمعه

از غربتِ اِوین و لبخندهاى خسته
آغوشِ بازِ اعدام با دست‌هاى بسته

از هرچه گفتم و بود از هرکه بود و مانده
هم بندیانِ دیروز یا مغزهاى رانده

روزى اگر بماند حتى یکى ازین جمع
بر گورتان برقصد با مشت‌هاى محکم

هنگامه هویدا: ما خاطرات نگویی داریم

برایت نگفته‌ام
ما خاطرات نگویی داریم
جهنم یک درش به چشم‌های آبستن از کابوس
باز می‌شود…
آن همه بهت
تاریخ ندارد، تاریخچه ندارد!
از این آتش آنقدر نمی‌سوختیم،
اگر
یادمان نمی‌رفت
تمام درهای جهنم،
راه به تنی،
از تن‌‌هایمان دارد!
چه خواهی نامیدشان، آنها را که با زمزمه‌های آتش به رقص می‌آیند؟
یک روز تمام مسیر رود را
از ارتفاع چشمانمان تا انتهای زمینی که بستر آن است
سوگواری می‌کنیم
روزی برای تمام‌ سوگ‌های در گهواره
روزی که قد کشند
برخیزند…
و نام‌شان را باز یابند
و خورشید
از افتادن به قعر آسمان سر باز زند
بایستد و
ایستاده
خاموش شود…
گویا سیگاری مچاله کف آسفالت
با نوک کفش به یک سو می‌رانی‌اش
می‌گویی
من اهل این جهنم…
من اهل هیچ جهنمی نیستم!
لابد خاطراتی دارم
و اسم‌ها و سوگ‌هایی…
که در آینه متولد
و در آینه مدفون شده‌اند
آینه‌های زیادی‌ هست
که باید بر دوش بگیرم
روشنایی
محض فراموشی‌ست…
دارم شمع‌ها را یکی یکی خاموش می‌کنم
مشعل‌های این جهنم را…
و‌ به ارتفاع مطلق تاریکی می‌آویزم
طنابی را
که از تکانیدن تنش
تیرک‌های چوبی
به رعشه می‌افتند
برایت نگفته‌ام
ما خاطرات نگویی داریم
از سردابه‌های میان قرون
تا تپه‌های اوین
تا این طناب
تمام شیاطین تکرار یک آیه‌اند:
« فیا ولونتاس توآ
فیا ولونتاس توآ
به نام خدا
به نام قانون
به نام نظم
به نام آن همه مرزهای از خود بی مرز
اراده‌ات جاری…»
باشد که مباد!

نگین آرامش: برای نان، برای جان

برای نان، برای جان، برای دردِ کردستان
برای بارِ بر دوشِ خمیده مردِ کوهستان
برای جنگ و خونین شهر، برای نیشکرهایش
برای دارِ عمران بر فرازِ نفتِ خوزستان
برای سیل و ویرانی، لرستان غوطه ور در آب
برای جنگلِ آتش گرفته، داغِ جنگلبان
برای لرزه بر اندامِ کرمانشاهِ یخ بسته
برای خانه‌ها، آوارِ سر پل‌ها و یخبندان
برای معدن و جان دادنِ پنهانِ معدنچی
برای یورتِ خاکستر شده در مشرقِ گرگان
برای ریلِ راه آهن، کتک خوردن، کتک خوردن
برای هپکویی در مرکزِ ویرانه‌ی ایران
گناباد و گلستان و ثلاث و بغضِ درویشان
برای هفته‌های اعتراض و قفلِ بر دندان
برای بم، برای غم، شبِ آشفته‌ی درهم
برای خفتگانِ تا ابد در سردیِ کرمان
برای مرگِ تزریقی، برای خون و خونابه
برای لردگان، کشتارِ بی رحمانه‌ی انسان
برای خاوران، اعدامیانِ سالِ نفرینی
برای مادرانِ انتظار و اشکِ بی پایان
برای اصفهان، زیباییِ آکنده با حسرت
برای ضجه‌های دختران در نیمه‌ی آبان
برای عیدِ پر درد و تلاطم‌های بارانی
برای سیلِ شیراز از درِ دروازه‌ی قرآن
برای بچه‌ها، جا ماندگانِ کوچِ تابستان
برای سوگِ شهرِ کوچکی در جاده‌ی گیلان
برای شورِ بی آبی، برای دشتِ تفتیده
بلوچستانِ تشنه، کربلای زنده‌ی عطشان
برای شهرِ دولت مردِ بی تدبیر و مکاره
برای گورِ بی نامانِ رویان در دلِ سمنان
برای آب و گاز و خاک، برای تورِ ماهی‌ها
برای غصبِ بوشهری به دستِ دزدِ جلادان
برای آذری، مادر چرا چیزی نمیگوید؟
زبانش کشته شد در بندِ استبداد و در زندان
برای صبحِ یکشنبه، هلاکِ جنگِ قدرت‌ها
برای کودکانِ کشته در پروازِ هرمزگان
برای نرگسِ خندان، برای مادری‌هایش
برای حبسِ لبخندش در اندوهِ تبِ زنجان
برای قتلِ عمدِ زندگی در آسمانِ قم
برای وحشتِ قربانیانِ روحِ سرگردان
برای تیرِ بی رحمانه بر جان‌های آبان‌ها
برای مرگِ آبان، سرزمینِ تا ابد آبان

آرش نصرت اللهی: «اعدام»

اعدام نکنید! ما از بازمانده بودن خسته ایم
اعدام نکنید! ما از مانده بودن خسته ایم
اعدام نکنید! ما از ما خسته ایم
اعدام نکنید! ما خسته ایم
خشمگین ایم
معترض ایم
با شمام!
شما که ما را اعدام می کنید!
این بار آخر است که می گویم، اعدام نکنید!
حالا هی پوست زبر طناب را روی بغض ما سفت کنید
حالا هی یکی از ما را بگیرید از ما
ما، ماتر می شویم هی
و نزدیک است
طغیان رودی که
از گلوی ما سرچشمه می گیرد.

در همین زمینه:

بایگانی

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی