اصطلاح گوتیک صفت نسبی قبیلهای آلمانی به نام گوت بوده است. بعدها این واژه به اهالی آلمان اطلاق شد و رفته رفته به معنی آنچه دارای ویژگیهای قرون وسطی است به کار رفت.
در معنی اخیر، اصطلاح معماری گوتیک برای توصیف معماری در قرون وسطی رواج یافت. گنبدهای نوکتیز و سردابههای تنگ و تاریک و مرموز، از ویژگیهای چنین معماریای بود. این نوع معماری بار دیگر در نیمه دوم قرن هجدهم در اروپا و مخصوصاً در انگلستان احیا شد.
هوراس والپول نویسنده انگلیسی در سال ۱۷۶۴ با الهام از اینگونه قلعهها و قصرها، داستانی با نام قلعه اوترانتو نوشت و این داستان آغازگر نوع خاصی از داستان شد که بعدها رمان گوتیک از آن تولد یافت.
محیط داستانی رمان گوتیک غالباً قلعهها و قصرهای نیمهتاریک قرون وسطی است. وجود سیاهچال، راهروهای تاریک زیرزمینی، درهای متحرک، عواملی چون روح، غیبتهای مرموز و حوادث غیرطبیعی از مشخصات رمان گوتیک است.
از جمله داستانهایی که الهامبخش رمان گوتیک بودند میتوان اسرار آدولفو/ آن رادکلیف (۱۷۹۴) و راهب/ ماری گریگوری لوئیس (۱۷۹۷) را نام برد.
رفته رفته معنی گوتیک از انحصار داستانهایی که محیط آنها مربوط به قرون وسطی است به درآمد و بیانگر داستانهایی شد که حوادث غیرعادی، خشن و غیرمنطقی را در فضائی مرموز و ترسناک با آدمهایی نامتعادل روایت میکند.
اصطلاح گوتیک در این معنی شامل بسیاری از رمانها چون فرانکشتاین/ مری شلی، خانه قانونزده و تجربههای بزرگ/ چارلز دیکنز، معبد و آبسالم آبسالم/ ویلیام فاکنر و داستانهای دلهرهآور ادگار آلن پو و ناثانیل هاوثورن میشود.
پروندهای درباره این نوع ادبیات فراهم آوردهایم. میخوانید:
مجتبی زمانی: هیولاها به ما چه میآموزند؟ – فرانکشتاین در برابر دراکولا
این مقاله پژوهشی است تا به بررسی ایده هیولا و جامعه شناسی هیولاها بپردازد و پاسخی برای این سوال بیابد که هیولاهای ادبی فراتر از سرگرمی، چه چیزی به خوانندهی کنجکاو میآموزند؟
دراکولا: تمثیلی از نامیرایی در خویشاوندی با افسانههای مشرقزمین
خونآشام از یک سویه متافیزیکی برخوردار است: مرده و در همان حال زنده است و شبح هم نیست؛ یک جنازه متحرک است. یعنی در همین دنیای فانی ریشه دارد.
مری شلی: فرانکنشتاین – ملاقات با هیولا
هیولا به آفریدگارش: همهی آدمها از موجودات بدبخت متنفرند. برای همین باید هم از من که از همه بدبختترم، بدشان بیاید. حتی تو هم که آفریدگار من هستی، از من متنفری و میخواهی مرا از خود برانی و بکشی. اما چطور جرأت میکنی با زندگیات بازی کنی؟
مری شلی: فرانکشتاین – کشتن الیزابت
بعد از مراسم عروسی، جشن مفصلی در خانه ی پدرم برگزار و قرار شد الیزابت و من بلافاصله بعد از جشن، با قایق ابتدا به اویان برویم و بعد از یک شب اقامت در آنجا، روز بعد به سفرمان ادامه بدهیم. هوا آفتابی بود و باد مساعدی می وزید و گویی همه چیز بر وفق مراد بود.
برام استوکر: دراکولا – ملاقات با مینا
چیزی که دیدم، وحشت زدهام کرد. موهایم را حس میکردم که مثل موی برس روی گردنم راست شده بودند و قلبم گویی دیگر نمیتپید. مهتاب چنان درخشان بود که از ورای کرکرهی زرد و ضخیم اتاق را روشن میکرد.