لیلا سامی هستم. متولد خرداد ۱۳۶۴. شهر تبریز
کودکیام در قالب رنگها و طرحها گذشت. نقاشی میکردم و مدام دنبال آن حقیقت پنهان در پس هر خطوط میدویدم. روح سرکشی که به هیچ روی خیال خاموشی نداشت. تا اینکه وارد دنیای ژرف کلمهها شدم و نوشتم. که نوشتن مدام نور بود و میتابید در دل تاریکی. نوشتم تا یادم نرود که هستم. شعرهایم تمام این سالهایِ رفته فقط در نشریهها مجال چاپ پیدا کرد و مجموعهی شعری هم آماده کردهام که در دست چاپ است.
۱.
آنگاه،
یله چون گیسو
روانِ باد می شوی
فاخته ای
بوسه بوسه برتنِ آسمان.
آغوش بگشا!
که جراحت دهان
بسیار گریسته است
به خون.
۲.
شناختن آنچه در حلقه ی متروک این سرزمین
می گذرد،
به تلواسه ای بند است
در دل دخترک بالای تپه
و نیایش گیسوان ترش
به وقت انعکاس ماه.
چنین ایم ما!
شب در شب درشب، دخترکیم
تنها و تلخ و تپنده.
دست در شکن تاریکی برده
گیسو بر پریشانِ ایام می رقصانیم.
زیباست هرآنچه برما می وزد
زیباست ستاره ی آویخته بر تاریکی
و زیباست باران
در سکوت بین نیایش هامان،
چون اندوهِ برکه ی پایین دشت
وقتی می گوید:
افسوس
نوازش قدم های کودکی که گذشت
دیگر بازنمی گردد.
۳.
آنگاه
که سینه از سوختن خود بیدار شود
پیشانی به شب ساییده
و زنده ی از پیش مرده اش را به تن کند،
قبل از دریدن
پاره پاره های رگ را پوشیدن
راه آمده را یکسره دویدن
و رسیدن
به زهدان مادری که نیست،
سخاوت کدام شانه را کم داری؟
بگو تا برایت آن شوم ای دوست.
به قلب بازگشته ام
به لهجه ی اندوه
در دست های مفقودم
خواسته باشی ام اگر
چه فرقی می کند کجای دهلیز
نفس در گلویم شده ای
به شماره می خوانی ام.
ای یار
ای شقیقه ات پر نبض تر
با من
به میهمانی موعود بیا
تبخیر کلام
در حنجره ام دیدنی ست.
بیا و مرگ من باش
لطیف تر از دشنه ای
که قلب را می شکافد
و گل می دهد بر اندامِ شاعر.