یکشنبه ۲۹ مه ۲۰۲۲ در لندن، گروهی از دوستان و علاقمندان شاعر در آتشگاه گلدرزگرین، مکانی که سال پیش کالبد اسماعیل خویی به آتش سپرده شد، گرد آمدند تا از پلاک یادبودش رونمایی کنند و ساعاتی را در یادکرد او کنار هم بگذرانند.
مراسم در هوای بهاری- دمی آفتاب و دمی سایه- و گرداگرد حوض آب در فضای بیرونی آتشگاه و گورستان با پخش صدای اسماعیل خویی آغاز شد و سپس بهروز ظفری، مجری مراسم، پس از خوشامدگویی، سبا خویی را فراخواند تا لختی دربارهی پدر و شعر پدر سخن بگوید.
افشین بابازاده، علیرضا آبیز، حسن صلحجو، روناک فرجی، هادی سفیعی و بهرام غیاثی سرودههایی از خود خواندند. زیبا کرباسی دربارهی ویژگیهای شعر خویی سخن گفت و چند شعر کوتاه از وی خواند. استیفن وایت، شاعر انگلیسی که شماری از شعرهای اسماعیل خویی را به انگلیسی ترجمه کرده است نیز چند کلامی دربارهی خویی گفت و شعری بلند به یاد خویی خواند. مهری زمرودیان، علیرضا صارمی و ناهید ماشالونی شعر خویی را به آواز خواندند. سودابه فرخنیا، بازیگر تئاتر، شعر «غزلوارهی بیعشق ماندن جان و جهان» خویی را اجرا کرد. لطفعلی خنجی، شهلا شفیق، علی اشرافی، زارا آقارضایی نیز دربارهی خویی و شعر او سخن گفتند.
برخی از سرودههای خوانده شده در مراسم را در زیر میخوانید:
کلام آغاز مراسم از بهروز ظفری:
کتیبه ای نیستی بر دیوار تهیکده
نام تو مزرها جفرافیا را پیموده است
اینجا و انجا تو ایستاده ای
هر جا که دوست می داری و دوستت می دارند
حک شده ای بر دل های ما.
نامی و جانی که عشق را و آزادی را بر سر نهاد
نامی که انسان و انسانیت را درنوردید
و جانی که به باد سپردیم خاکسترش را.
واژه ها را رام خود کردی تا نور بپاشی
بر دام شعبده بازان تاریکی.
تو نیستی! نه هستی تا بیابیم راه آزادی.
حسن صلحجو: به یاد اسماعیل خویی
سخنرانها کراواتهایشان را شل کردند
وشاعر را به آتش سپردیم
اسماعیل خاکستر شد
خاکستر شد در اجتماع فاصلهها
و دستهایش دیگر نلرزید
بعد کلمات بی در و پیکر پی کسی گشتند
ما برای بدرقه رفتهبودیم
ما، مشتی تبعیدی در غارهای غربت
با دهانهای بسته
و آغوشهایی از تردید
خاکستر را به احتمال بادهای موافق سپردیم
-خاکستری به طعم خراسان-
اما کسی نمیدانست که باد کی میآید
و لیوان ویسکی شاعر
کنج یک دیوار، برای دستهایش دلتنگی میکرد
ما رفته بودیم
شاعر هنوز بود.
علیرضا آبیز: تابوت واژگون
چه بسیار زندگیھا
که در بارش زرد آفتاب
از قبای نقرهای وام گرفتند
و در آتشبازی بیھودۀ خویش
به سرانجامی بیامید پیوستند
این کودکان
شراب جھان را از تاکستان میدزدند
در سردابھای نیمتاریک تن میشویند
و از دیوارھای پیچکپوش بوسه میگیرند
کیانند اینان
از این سان باریکاندام؟
گویی تبرداران پادشاھی کھن
از ریشه برافکندهاندشان
که اینگونه شبگاھان تاریک میشوند
از بام بسیار خانهھا
دیری ست گربهای نمیگذرد
در ھیاھوی بسیار کوچهھا
کودکی بازی نمیکند
خروسان در سینهکش دیوار چرت میزنند
از شامگاھی که تو رفتهای
علفھا راهھای کوهستانی را مسدود کردهاند
آن سوی کوه،
از قافلهھای اشتران خبری نیست
انگار انسانی بدوی
در غاری دوردست میگرید
مردگان رداھای کھنه بر تن دارند
از تشییع جنازه برمیگردند
و چھرهشان را اندوھی کھربایی پوشاندهاست
انار بجستان
در شاخه سفر میکند
از ریزش برفی سخن میگوید
که او را به زیارت نیای بزرگش خواھد برد
اگر من در کنار جاده گلی را بو کردم
خون کبوتران را به دیوار نپاشیدم
کابوس من
رؤیای پیامبران بود
که از مغارهھای کھن برمیآمد
کاروانی با برگھای جاودان چای
از دریای زرد میگذرد
شب در جزیرەی تنھایی بیتوته میکنیم
کشاورزی سیلانی خیالاتم را شخم میزند
تابوت سفید منگولهداری میبینم
واژگون بر درگاه خانهای
و مورچهگان مزامیر داوود را
به آوازی حزین میخوانند
کار ما از شمارش ذرات تاریکی گذشتهاست
باید با کولهپشتیھامان
سرازیری را برگردیم
روناک فرجی: به یاد اسماعیل خویی
شب از کدام روزنه میوزد
که تاریکی بلعیدهست مرا؟!
از کجای کوچه میپیچد
که خاموش کند
تورا که خورشید بودی
اسماعیل
اسماعیل
اسماعیل خویی
بیدار شو
صبح ست و تو جوانتر از همیشه
از «خورآسان» برخاستهای
برادرت؛ نسیم مرگ
که بر نداشته
دست از شانهت
و انجماد زیستن، وریدهای عاصیت را گرفتهست
اسماعیل
اسماعیل
اسماعیل خویی
در چمدانت چه وسعت آشکاریست از میهن
و در قلبت چه وسعت پنهان از غم بود و نبود بیهوده آن مشتهای خشم که میکوبید…
تقویمها ناشکیبند
که صدایت مدام در گوشم میپیچد:
«دیر نمیشود دلم»
انتظار شیب تندی داشت در چهارم «خورداد»
و ابراهیم
این بار اسماعیل را
به انتهای بیپیکر بیدر بیدرکجای لندن برد
)شاخ قوچ در ماه فرو رفته(
نمی رسد
خورشید
خوراسان
خورداد
خویی
خو
خو
در همین زمینه:
درگذشت اسماعیل خویی، شاعر حقیقت و زیبایی در «بیدرکجا»ی جهان ما
وداع همیشگی با اسماعیل خوئی: ۶ تیر ۱۴۰۰ در سالن آتشسپاری «گلدرز گرین» لندن