در مجلس نکوداشت شاعر و نویسنده، آینه بیشتر به کار میآید تا تیغ جراحی، به ویژه که نویسنده خود در سراسر عمر به جراحی بیمحابای فرهنگ و جامعه عصر خویش اهتمام داشته است. اما این آینه تصویرپرداز تعارفآمیز از یک دوست نیست، در کار بازنمایی نقش موثر یک روشنفکر امروزی در تحول فرهنگی جامعه خویش است و شاید جهان.
دکتر براهنی یک روشنفکر فرهنگی است که به نقد خردورزانه وضعیت فرهنگ و هنر عصر خود میپردازد با این امید که ساختارهای کهنه را بشناسد و فروکوبد و به معماری جدید خلاقیت ادبی رهنمون شود. اما در کشور ما روشنفکر فرهنگی وظیفهاش به تکاپوی تخصصی در عرصه فرهنگ محدود نمیشود. شبکه درهم تنیده فرهنگ و سیاست، در کشورهایی چون ایران، به گونهای عمل میکند که روشنفکر و مردم، هیچکدام هنرمند را فارغ از سیاست و تاثیرگذاری اجتماعی، به رسمیت نمیشناسد. از او همه چیز میخواهند: شعر و داستان خوب، مقالات راهگشا، کارشناسی آسیبهای جامعه و درمانهایش، مبارزه اجتماعی به مثابه یک فعال حزبی و تحمل عواقب آن از زندان و تبعید و در آخر به قول نیما مقامی شبیه شهادت. این چگونه میتواند میسر شود مگر به معجزه و براهنی از این معجزهکاران است چنان که شاملو و ساعدی بودند و معدودند آنان که چنین جربزهای دارند. آینه را چه روبروی یکی از کتابهای براهنی بگیریم، چه رویاروی زندگیاش، تفاوتی ندارد. براهنی توانسته است آنطور که زندگی میکند بنویسد و آنگونه که در عالم نوشتن آرزو کرده زندگی فردی و اجتماعی خود را در متن فعالیت تاریخی مردمش حرکت دهد. چهل سالی که او را میشناسم و از دور و نزدیک مدارهای ذهنی و جنبش فرهنگی ــ اجتماعی او را رصد کردهام به من این جرات را میدهد که در این سالهای خروج از میکده با تاملی بیشتر به دورانی بنگرم که براهنی در آن غالبا یک آغازگر پیشتاز بوده است.
او آغازگر بوده در نقد مدرن ادبی. آغازگر است در عصیان علیه شعر مرسوم نیمائی. به سنت هدایت، رماننویسی بیپروا شد که به پر و پای تابوهای سیاسی و اخلاقی ابدمدت پیچید. از معترضانی است که در فعالیتهای فکری ــ فرهنگی کانون نویسندگان در هر شرایطی به گونهای رادیکال عمل کرده. از پیشتازان ادبیات متعهد بوده که صدای قلم خود را با سکوت خشمگین جامعه بیصدا شده، گره زدند و چندان در این دایره حفاظت شده پیچ و تاب خوردند که آن گره خفت گلویشان شد.
دکتر رضا براهنی پدر و در عین حال پسر جنبش نقد ادبی نوین ایران است. پدر است و آغازگر یک نهضت جدی که از دهه چهل، ادبیات را گوهر زندگی فردی و اجتماعی میدانست: درگیر با وضعیت فعلی روشنفکر و مردم، جراح جراحتهای پنهان زیر پوستوار سنت و آیین، بیتاب جستجوی برونشد از موقعیت بسته اختناق، طرحانداز بیپناهی معصوم آدمی در دایره وهن و بهرهکشی و مفعولیت تاریخی. بدینگونه او فاصله گرفت از شیوه مرسوم منتقدان ادبی قبل از خودش، که ادبیات و هنر را امری میدانستند منتزع از مسائل اجتماعی و تاریخی. صرفا مبتنی بر تکگویی مستبدانه به صورت تحمیل اصول یک سویه اخلاقی، خیال بافتن بیریشه و اندیشه، یا فاضلنمایی و لفظپرستی پوک معنا. من از آن به عنوان نوعی «رمانتیسم کبود دهاتی» نام میبرم که دورهای بوده پر از سوزناکیهای احساساتی، «من و او» جوییهای بیرابطه با ما و دیگران، غلیان ابتدایی عواطف و اوهام که خاص جامعه بسته قبیلهوار است، که متاسفانه در ربع قرن اخیر، دوباره سر و کلهاش از پس چینههای عتیق ظاهر شده و چه گرد و خاکی در کوچه ما میکند. براهنی در عین حال پسر جنبش خودساخته است، چون هنوز بیتألی، با جوششی جوانانه، کاشف گستاخ آفاق ادبیات امروز است. در دو زمینه متفاوت نقد دانشگاهی و نقد رسانهای، چهار دهه فعال بوده، با آگاهی از ریشههای فرهنگ بومی و شناخت فرهنگ جهانی – که کاری چندان آسان نیست و به صورت آرزو برای رقیبانش به جا مانده ــ کوشیده است تا سمت و سوی ادبیات جدیتر را ترسیم کند و خود در نوک پیکان نوذهنی و نواندیشی، در قلب معرکه ادبیات اجتماعی حرکت کند.
او برای «نو شدن» همواره بیقرار بوده، از جوانی تا امروز. در نیمه راه مسیر تجدد ایران زاده شده و نو شدن برای او به آیینی تخطیناپذیر بدل گشت. حضور اندیشههای جامعهگرا در تربیت این نسل، سنگ نشانهای راهنما بود. او مانند همنسلانش از «نوگرایی» شروع کرد، اما در پیروی تجدد عادت شده نماند. خطرها کرد تا ذهنش را با هرچه خلاف عادت و نامنتظر است سرشار کند و در آن معرکه از پردهدری نپرهیزد. از «نواندیشی» که تفکر میآورد و روشنفکر میآفریند صعود کرد به مرحله «نوذهنی». نوذهنی همان است که هر آفرینشگر بزرگ لازم دارد: ذهنی که کمپوزیسیوناش نوشده، فراهنجار و بیپروا گشته، صافی تقطیر کننده جهان شده که دنیا از آن به هر صورتی عبور میکند و از خود رسوبی به جا میگذارد که ترکیبی از سرگذشت فردی و سرنوشت جمعی و بازتابهای روزگار است. از این نو ذهنی هر چه صادر شود نو است. دیگر کار نو، عمدی و ارادی نیست، نویی کارکرد اصلی این ذهن شده است. در قلمرو نوشتن (شعر ــ داستان و رمان ــ مقاله) هر چه از این جان بی ترس و بیم بر آید در متن معاصر بودن فرد با جهان و روزگارش فراهم آمده، سندی میشود از یک دوره در پرونده تاریخ. انسان آفرینشگر بدینگونه با تلاطم اژدهایی در رگان خویش، نفس میکشد، عالم رضا – که خلاف نامش پر از نارضایی است – شوخچشمانه اژدهایی به دنیا آورد که هژده هزار کویر و کوه را پیچ و تابزنان طی کرد تا دنیا را به کام درکشد، در این خوف و خطر هیچ مطلق و یقینی را تاب نیاورده، در مکاشفه جهان حقیقتا سرگردان هر کجا شده است. بردهی یقین نشد و تسلیمِ آداب، این عصیانگر.
جواد مجابی (پوستر، کاری از ساعد)
علاوه بر منتقد بودن او نظریهپرداز ادبی هم هست. نقادی مداوم او از اوضاع و موقعیت فرهنگی، که از مجله فردوسی شروع شده و در غالب نشریههای ادبی مستقل ایران تداوم داشته، خاصه در جهان نو و دنیای سخن و آدینه و تکاپو و در جُنگها و فصلنامههای ادبی ــ همواره تصویری از یک منتقد رادیکال و پیگیر فعال جریانهای ادبی و فکری را پیش چشم میآورد که از رویکردهای مترقی آفرینشی و پژوهشی جهان زودتر و بیشتر از دیگران اطلاع دارد، کارهای ادبی ایران از شعر و قصه و مقاله، همه چیز را میخواند و مواظب اوضاع جاری است. هر جا فساد و انحرافی سراغ میکند، بمبهای دستسازش را پرتاب میکند و در این کار رفتاری چریکی دارد. فرق نمیکند که حریف او فریدون مشیری باشد یا قطبزاده، که هیچ ربطی و نسبتی با هم ندارند، اما جهتگیری منتقدِ شورشی، عصیانِ کوبندهی اوست در قبال هر تثبیت کنندهی وضعیت فرهنگی یا اجتماعی، که جامعه را به ایستایی ذوق و فکر فرامیخواند. خب، آدم شورشی نان کارش را نمیخورد، تنها چوب کارش را میخورد.
نقد او ناگزیر درآمیخته با پیشنهاد نظریههای ادبی است به دلیل این که مخاطبان غالبا از آن نظریهها آگاه نیستند. منتقد میخواهد معیار دقیق ادبی و ملاک اندیشگی بدهد تا نقد آثار، نمایانگر سلیقه فردی نباشد و روی پایهای تحلیلی، استوار بایستد.
معترضهای بگویم که طرح نظریههای جدید ادبی که در کار براهنی «ایرانیزه» شده و مصداقهای ایرانیاش مطرح گشته است، بیشتر به کار او آمده تا مقلدان آرای او. او که به مبانی نظری قضایای طرح شده اشراف دارد، با ظرفیت آفرینشگری ریشهدارش میتواند هر چشمانداز مطلوبی را از آن خود و درونی ذهناش کند، چنان که در «آزاده خانم» نویسنده توانسته است نظریههای مدرن و دادههای جهانشمول ادبی را در روند کار خلاقه از آن خویش و ذاتی اثرش کند و با آن پرسپکتیو پیچیده، ترکیب بند کار خود را چنان هماهنگ سازد که گمان نمیرود آن همه شیوهگری شوخچشمانه، به عمد در رمان راه یافته باشد. معرفت روندی اکتسابی است، اما انتقال شعور کاری چندان آسان نیست. آدابدانی جداست از حد سوختهجانی، مریدان ذوق زده شدند. دیدیم بسیار کسان که از کلاسهای ادبی پس از انقلاب در آمدند با آسان گرفتن کار ادبیات و نوعی شتابزدگی در فهم فرهنگ، با سرمشق نظریههای ادبی داستان و شعر نوشتند و غافل که داستان و شعر خلاقه است که نظریههای ادبی از آن میزاید. فضا آماده برای رواج میانمایگی بود و دوستان هم در بازی حذف فرهنگی، همدست کارگزاران فرهنگی شدند. سواد که به جای قریحه و خلاقیت نمینشیند. وگرنه چه آدمی تواناتر از فروزانفر به ادبیات ایران، بعد بنگرید به شعرهایش. البته عاقلان دانند که بیسوادی هم توجیه کنندهی نبوغ نیست.
براهنی در دو زمینه نقد شعر و ادبیات داستانی با انتشار هزاران صفحه، جغرافیای ادب امروز ایران را با دقت و دلسوزی کاویده است و با صدها نوار سخنرانی که در انتظار کتاب شدن جایی پروانه میشود، به تحلیل ادبیات جدی جهان پرداخته است. منتظر نمانده که فضای فرهنگی ساکن پیرامون، فعال و مستعد شود، بلکه کوشیده تا با دینامیسم ذهنیاش، فضای راکد را به جنبش درآورد و جدی و حیاتی بودن ادبیات را، امروز ضروری بشناساند. مشکل روشنفکر ایرانی این است که فضای فرهنگی ــ فکری محیط نسبتا ایستاست و ذهنیت روشنفکر نسبتا پویا. اولین تعارض از این تفاوت ریتم ناشی میشود. آهستگی جامعه پیر با شتاب جوانان برخورد میکند به جای این که یک برآیند هارمونیک پدیدار شود حادثه به شکست نیروهای درگیر و خرد شدن چیزی که معمولا جمجمه روشنفکر است پایان میگیرد.
در داستانها و شعرهایش او به خرق عادت و کشف دنیای نامنتظر و شوک آور می کوشد و این رفتار شورشی را با خشمی پایان ناپذیر علیه جهان کهنه و آداب آن پی می گیرد. عصیان او که از شعرها شروع شده بود سال ۴۹ با نوشتن «روزگار دوزخی آقای ایاز» که من بعدها یکی از خوانندگان نادر متن فارسیاش بودم ــ به بخشی از منحنی ادبیات تابوستیز ایران رسید که از قدما جز عبید (در اخلاق الاشراف) و از معاصران جز هدایت (در توپ مرواری) هیچکس بدین بی پروایی با ریاکاری عمومی نجنگیده بود. ریا بدان معنا که خاص و عام، شنیع ترین اعمال را به رغبت و لذت تمام البته دزدکی و دور از نظر محتسبان عصر، مرتکب می شوند و از این فضایح و قبایح خود ککشان هم نمی گزد، اما اگر دیگری همان عمل ــ از شکنجه و قمار و زنا گرفته تا بهره کشی و ستم پذیری و بلاهت شعاری ــ را انجام دهد سعی می کنند یک دور «اخلاق ناصری» بر او فروخوانند. ادبیات که مجیزگوی هیچکس نیست، تنها قلمرویی است که در آن با ریای خود و دیگران بی محابا تا اعماق این شناعت رفتاری و خودفریبی احمقانه برخورد می شود. براهنی در آثارش به پرده برکشیدن از چنین رسوایی فردی و جمعی دست می زند، از منظر تاریخی به اخلاق عصر خود می شورد.
بعدها در «ظل الله» و «آزاده خانم» این فاش گویی که رنگی از رنجش و زخمهای روح داشت، کل تاریخ خونبار آکنده از حماقت و تجاوز و جنون به محاکمه کشیده شد بی آنکه شاهدان معرکهی امروز، جواز بیگناهی گرفته باشند. ذهن آوانگارد بیرحم است در داوری به خود و دیگران، در پس این بیرحمی ظاهر، همدلی نشسته به مصیبت مشترک.
«نوآور» در جامعه کهن، می خواهد «پرومته» باشد و محبوب در تاریکی نشستگان منتظر آتش، اما چون خلاف عادت و آداب عمل میکند مطرود میشود و نفرین زده. دو شقه میشود، یک پاره انسانی ضعیف تر از اشک از فرط شفقت به مردمان و یک پاره ابلیس گزند دیده از روابط واپس مانده، پس تیغ آبدیده از کینه شده نسبت به پادشاه شب. این نیست که شاعر خشماگین همیشه با عنوان، «موجود زیرزمینی» بگوید:
«من سرطان تاریخ هستم / مرا می کوبند، می زنند، لعنتم می کنند و آخر سر/ شرم را کم می کنند/ ریشم را در اعماق دوزخ گرو گذاشته ام/ خارهای سمی قلمم، دستی را که به سویم دراز شود، خواهد گزید/ من برای کتاب های درسی مدارس و دانشگاه ها/ ساخته نشده ام/ اگر آرزوی دیدن مرا دارید/ از بالای «اورست» در اعماق یک چاه نفت نگاه کنید/ کبریت را پایین بیندازید/ تا دنیا را به آتش بکشم.» (کتاب «ظل الله» ص ۱۲۴)
به رغم زخمهای خونچکان روحش از دوست و دشمن، گاهی چون آهی سبکبار، شاد خوی و رفیق است، در همدلی با رفیقان سنگ تمام میگذارد، همچنان که در دشمنی با معاندان، شهروندی این همه دوستدار آرامش و زیبایی و صلح و این همه محروم از آن:
«امروز بوسههای تو یادم آمد/ در این زمین زیبای بیگانه/ و کاکل کوتاه موهایت کوتاه؟ یا بلند؟ یا فرق باز شده از وسط؟ یادم نیست/ دستهایت/ و شانه هایت/ و آن مورب نورانی از چشمهایت/ چیزی میان مشکی و عسلی و خرمایی/ بی جنس؟ انگار با تمامی جنسیتها یادم نیست/ اینها تمام حافظهی من نیست/ تنها اشاره هایی از فاصله ست/ مجموعههای فاصلهها یادهای تست یا یادهای شما؟ یادم نیست. / آیا تو یک نفری؟ یا مجموعه نفراتی؟ ” (ص ۶۲ از “خطاب به پروانه ها”)
او نویسندهای است که ریتمی پرشتاب و نفسگیر دارد انگار پانصد صفحه کتاب را یک نفس نوشته باشد. به هنگام سخن گفتن، در خطابه، دیگران را شنواتر و اندکی الکن میکند. براهنی بی آن که خود بخواهد از ذهن خود جلو میزند و از خویش به حیرت میافتد.
توفنده، هیجانی، خردورز و نترس است. بیشتر از عاقل بودن، مجنون شدن را دوست دارد در کار نوشتن. هر چند در زندگی روزانهاش هم عافیت اندیش نبوده و عاقل نشده حتی با زندان و تبعید. از این نظر او چون یک عارف باستانی است، با سلوکی چون بایزید.
تخریب بنیادهای عادت شده، درگیری با اسلوبهای نا انسانی، نفی ارزشهای جامعه پیرسالار، همراه شدن با حرکتهای جسور و فراهنجار، طرح شوخ چشمانهی آتش انگیزی در خیمههای کاغذین، سلطه زدایی فرهنگی و استبداد گریزی ذاتی، اینها فضائل عام جامعه روشنفکری نسل ماست که براهنی در جا انداختن این اخلاق جدید، سخت موثر بوده است.
او در کشمکشی اجتماعی، با دفاع متهورانه از نظام مرتبط ادبیات انسانگرا و صلح اندیش خواهان استقرار فضای دموکراتیک مبتنی بر آزادی اندیشه و قلم و بیان شد، کارش و هدفش در این چهل پنجاه سال قلم زدن و مبارزه سیاسی تمام نشدنی و همکاری با نهادهای آزادی بخش ایرانی و جهانی، آزاد کردن ذهن و زندگی خود و دیگران از قیود جغرافیای ترس و ستم بوده است. به جای نصیحت و بحث در این برهوت شرارت، بیشتر نعره زده است. فکر میکردیم اینان گرانگوشاند و نمیشنوند، اینان گرانجانند و نمیخواهند بشنوند.
تهران ۲۲ خرداد ۸۴
(۱) در عالم رضا اژدهایی است که آن را یقین خوانند که اعمال هژده هزار عالم در کام او چون ذرهای است در بیابانی. ذکر حسین منصور حلاج در تذکره الاولیا.
و من می گویم در عالم این «رضا» اژدهایی است که آن را شک و هراس مدام به تلاطم در آورده.