
با چشم هر جسم یا پدیده را میبینیم و آنرا تشخیص میدهیم. اولین چیزی که به دیدنِ چشمِها میآید، شکل است. کوه. بیابان. دریا. درخت. انسان. هوا. قالی. کبریت. سنگها. شعر و داستان و… هرکدام شکل و ساختمان دارند که با دیدن، نوع و چگونگی آنها را درک میکنیم. از آنها و موقعیتهایشان، نشان و نشانیها به خاطر میسپاریم یا نمیسپاریم. و از همین راه آنها به ما معرفی میشوند. از این نظرهیچچیز در جهان بدون شکل نیست. هر محتوایی در شکل بیان میشود حتا محتواهای ذهنی و خیالی را نمیتوانیم بدون شکلِ ذهنی و خیالی تصور کنیم.
شکلِ هر جسم و پدیده، آن جغرافیا و وضعیتی است که از راه چشم به ما آگاهی میدهد تا قدم بعدی را برداریم و به داخل آن برویم یا نرویم. بطورکلی بیشترین دریافتها و برخوردهای ما با شکلِ هر پدیده، به عهده چشمهای ما است و شناخت از هرچیزی را همین شکل در اولین برخورد به ما انتقال میدهد: زیبایی، زشتی، اندازه و ابعاد. جنس، صفت، و دیگر مختصات ظاهر که شکل در برخوردها به ما معرفی میکند.
اجسامی مثل جنگل. ساختمان. کوه. و… بطورکلی هر جسم جامدی که شکل ثابتی دارد، بهتر قابل درک است. اما در بارهی اجسام و پدیدههای سیال، مثل مایعات، شکلشان تابع محیط و ظرفِ آنها است. و یا گازها و هوا که به چشم نمیآیند، – در صورتی که شکل دارند- شکلی که با چشم غیر مسلح نامریی و مبهم است؛ اما قابل انکار نیست.
اولین ارتباط ما با هر چیز، با پوستهی بیرونی یا شکل آن است. شکلی که بر کالبد آن جسم- تا وقتی که به همانصورت است با آن خاهد ماند و رابطهای تعیین کننده دارد.
در نوشتنِ داستان، شکل، به ارزش و سطح هنری متن جلوهای خاص میدهد و آنرا به نمایش میگذارد. و حاصل کاربرد برآیند سازههای داستانی (ساخت) است که درون مایه یا مفهموم و مضمون را حمل میکند، در ساختن آن که میسازدش [محتوا ] نقش آفرینی دارد.
از طریق همین شکل و ظاهر داستان است که با آگاهی بیشتر میتوانیم به درون آن قدم بگذاریم. شکل که جزیی از محتوا شده و دیگر شکل و محتوا در این اتفاق از همدیگر جدا نمیشوند.
شکلِ داستان، بهخاطرِ پدیده هایی که با چشم و به آسانی در فضا یا بر کاغذ دیده میشوند، کمتر امکان دیده شدن دارد، سیال و متغیر است؛ مثل رودخانه رونده است و چون وجه بیرونی و فیزیکی ثابتی ندارد، به آسانی نمیتوانیم تصویری از آن در ذهن تصّور کنیم.
ما میتوانیم با درست دیدنِ شکل ظاهری یک قطعه شعر، خاستگاه درونی شعر را در ذهن خود تصور و بهخاطر بسپاریم. هرچند شکل، ظاهری از شعر است. و ظاهر به هرحال عبارتی از درون.
در صورتی که اگر دقت کنیم میبینیم که هر داستان شکل خود را دارد. درست مثل ساختمانهای یک شهر یا یک روستا که هرکدام ساخت و شکل خاص خود را دارند.
بهخاطر همین ویژگی متغیرِشکل، حتی شکل ظاهری داستان به جایگاه یک هنر، بیشتر، قبل از آن که به زیباییشناسی آن پرداخته شود، به توضیح متن و تفسیر هر داستان توجه میکند. در صورتی که شکل و فرم که از نتیجهی نهایی ساخت بهدست میآید و محتوا را که حامل و آفرینندهی شکل است، میتواند به درکِ بهترِ متن یا همان درونِ شکل دهندهی متن و به آماده سازی بستری برای تفسیر چند معنایی آن از سوی مخاطب، کمک بزرگی بکند.
شکلِ داستان به معنای امروزی آن که بیشتر از قبل مورد توجه قرار گرفته است، مربوط به دوران جدید و عصر مدرن است و از همین دیدگاه شناخت این دوران کمک بزرگی به شناخت زیباییشناسی داستان خاهد کرد. در واقع شکل یکی از اصلیترین بخشهای هر داستان است که به آن بُعد هنری و زیباییشناسی میدهد.
فراموش نباید کرد که فرم (شکل) امروزی یا وارداتی نیست. قبل از هر عوامل به نگاه خلاقِ هنری هنرمند باز میگردد که در گذشتهی ما بوده است؛ نمونه درخشان آن، معماری گذشته ماست. هزار و یک شب و داستانهای شاهنامه و… که در زیبایی شناسی فرم گرفتهاند، صورتهای ادبی آن است. و در دوران معاصر، بوف کور را میشود مثال زد؛ اثری که در اوج هنری شکل، از محتوا عبور میکند. و تمام این در تجربههای زیست نویسنده است که از موقعیتهای بوم- اقلیم چشمه میگیرد.
از چگونه قرار گرفتنِ سازههای داستانی، طرز قرار گرفتن آنها در کنار هم، کاربردی کردن آنها در کار داستاننویس که به نگاه، آگاهی، تجربه وجهانبینی او برمیگردد، – حرکتهای فردیت، زاویه دید، زبان، دیالوگ و گفتار فردیتها، جغرافیا و بستر، تصویرها، توصیفات زمان، روایت و… میشود به شکل یک داستان رسید؛ شکلی که برجسته میگردد و نتیجهی نهایی برآیندِ در هم تنیدهی ساخت [درون شکل دهنده] آن داستان است.
در بسیاری آثار ارزشمند جهان، نگاه زیبایی شناسی و بیان هنری [ شکل و ساخت] آن است که آن آثار اهمیت پیدا میکند و دیده میشود.
سیوسه پل، اگر تنها یک پل بود، حرفی نبود. و کاربرد آن یعنی برای عبور از روی زایندهرود ساخته شده بود، فقط یک پل بود: محتوایی برای عبور با شکل ابتدایی که شکل در محتوا گم میشد. آنوقت مثل هزاران پلِ دنیا گمنام بود و در میانِ دیگر پُلها از پی این همه سال بی نشان بود. پلی مثل تمام پُلها؛ یک پُلِ تنها، باقی میماند.
از میان متن
سی وسه پل؛ جهانِ سفر در سفرِ جهان
هرکس به اصفهان میرود، قبل از آن که از روی سیوسه پل بگذرد، اول به تماشای آن میرود. شکلِ پل آنقدر زیبا و جذاب است که در اولین نگاه هرکس آنرا میبیند بیشک در کنار پُل عکسی به یادگار میگیرد. و کسانی که در کنار زایندهرود عکس گرفتهاند، بیش از کسانی هستندکه از روی آن عبور کردهاند.
شاید تا امروز میلیونها نفر با این پل عکس گرفته باشند. میلیونها نفری که ممکن است از روی آن عبور کرده یا نکرده باشند؛ اما آنهایی که عکس گرفتهاند، از روی آن عبور کرده یا نکرده باشند، در هر دو صورت آنهایی که عکس گرفتهاند، از عبورِ حرفی نزده و عکسی را نشان نمیدهند.
سیوسه پل، اگر تنها یک پل بود، حرفی نبود. و کاربرد آن یعنی برای عبور از روی زایندهرود ساخته شده بود، فقط یک پل بود: محتوایی برای عبور با شکل ابتدایی که شکل در محتوا گم میشد. آنوقت مثل هزاران پلِ دنیا گمنام بود و در میانِ دیگر پُلها از پی این همه سال بی نشان بود. پلی مثل تمام پُلها؛ یک پُلِ تنها، باقی میماند.
چیزی که سیوسه پل را، سیوسه پل میکند، و برای آن شهرتی هنری- جغرافیایی- تاریخی- جهانی میآورد تا اصفهان را به نشانی آن پست کنند، شکل و ساخت است که از پل بودن برای عبور، عبور میکند و فرا میرود. درست مثل مجسمه که وقتی از سنگ ساخته شد، دیگر سنگ نیست؛ از سنگ فرا روی میکند و هر کس به آن نگاه کند، مجسمه میبیند نه سنگ را.
وقتی که از سیوسه پل حرف میزنیم تمام آن زیبایی هوشربا در شکل، چشمهای ما را نقاشی میکند، نه موضوع اصلی آن؛ (پُل) که در درجهی دوم اهمیت قرار میگیرد. و در ذهن عقب میرود تا در پس زمینهی آن زیبایی و اجرای هنری آرام گیرد.
پس، شهرت سیوسه پل، نه تنها بهخاطر محتوا؛ یعنی عبور از روی آن-که آن هم هست، بلکه برای شکل و ساخت هنری (تکنیک) به کار رفته درآن است که بیانی یگانه دارد. به این خاطر شهرت جهانی دارد که از محتوا (پُل بودنِ) خودش در همان ابتدا در شکل و ساخت عبور میکند. اگرچه محکمتر از هر پلی در محتوا، ایستاده است.
بیشک اگر سی و سه پُل چنین شکل یا ساخت و اجرای هنری نداشت، هیچوقت به جهانِ سفر در زمان و مکان نمیرفت؛ به جهان سفر در سفرِ جهان.