پوریا صالحی‌تبار: «اینا می‌خوان لخت شن» به کارگردانی منوچهر نامور آزاد

۱۶ نوامبر ۲۰۲۴ نمایش «اینا می‌خوان لخت بشن» به نویسندگی و کارگردانی منوچهر نامور آزاد و با حمایت انجمن آزادیخواهان ایران در شهر دارمشتات بروی صحنه رفت و با استقبال تماشاگران مواجه شد.
در این نمایش مرضیه علی‌وردی، حمید سیاح‌زاده، علی کامرانی و منوچهر نامور آزاد بازی می‌کنند.
پوریا صالحی‌تبار این نمایش را در دارمشتات دیده است. او در نقد حاضر نمایش «اینا می‌خوان لخت شن» را با ظرفیت بالا برای طرح موضوعات اجتماعی معرفی می‌کند. شروع قوی، شخصیت‌پردازی دقیق، استفاده مناسب از میزانسن و لحظات اوج‌گیری از نقاط قوت نمایش است. نویسنده در ادامه، برخی ضعف‌های ساختاری مانند عدم انسجام در روایت و پایان‌بندی نامناسب را هم یادآوری می‌کند. نظر پوریا صالحی‌تبار درباره نمایش «اینا می‌خوان لخت شن» را می‌خوانید:

تئاتر با بیانی کمیک، انعکاس‌دهنده‌ی بخشی از مصائبی‌ست که بر جامعه‌ی ایرانی می‌رود و عرصه‌ی پیکار نابرابر زوجی‌ست در برابر تجسد شر جهت رهانیدن خود از شکل معینی از استثمار و ستم. از این رو می‌توانست فرزند زمانه‌ی خود لقب گیرد اما…

گرچه کاراکتر پاسدار محدود به دادن خرده‌اطلاعات گشته و می‌شد حجم اطلاعاتی اندک وی را به دیالوگ‌های مابین بازجو و متهمین منتقل، و نهایتا او را حذف کرد، اما نمایش با شروعی متقاعدکننده، چه در فرم و چه در محتوا، همراهی مخاطبان را در برداشت. ضمن آنکه هر کاراکتر لحنی مجزا و درست دارد که بیانگر شناخت خالق اثر از شخصیت‌های متفاوت است، به لحاظ میزانسن و چیدمان و نور صحنه نیز تماشاگر شاهد ترکیبی درست از عملکردها و مانورهاست.

در لحظاتی که توسط کاراکترها شعار زن، زندگی، آزادی سر داده شد، داستان به اوج تاثیرگذاری خود رسید آنگونه که تهییج تماشاگران را باعث شد. این لحظاتِ باشکوه می‌توانست پایانی دل‌انگیز را رقم بزند، اما چنین نشد و نویسنده در دامِ خنده گرفتن از حضار افتاد و بدین ترتیب فضایی برون‌متنی از نمایش شکل گرفت، آنگونه که خنداندن، ملاکِ نیروی محرکه و پیش‌برنده‌ی داستان شد، تا پیرنگ و پیوند دراماتیک. از این رو می‌توان ساختار نمایش را اپیزودیک دانست. به این ترتیب تماشاگر شاهد فضایی ضمیمه‌ای شد که هم به‌لحاظ شخصیت‌پردازی و هم داستان کاملا در تقابل مستقیم با آنچه تا بحال رفته بود قرار گرفت.

پوریا صالحی‌تبار

باید اذعان کرد که اینگونه دام‌ها در سر راه هر نویسنده‌ی باقریحه‌ای قرار می‌گیرد؛ از آنجا که خالق اثر حین جادوی خلق به دلیل حضور شدید حس و عاطفه و.. از تعادل در پرداخت و مکانیک رشد خارج می‌گردد، و از آنجا که “داستان‌ها هرگز به پایان نمی‌رسند” * پیشنهاد و یادآوری نقطه‌ی قطعِ بموقع یکی از دلایل حضور یک ویراستار مجرب در کنار نویسنده است.

باری… پروانه و بهزاد که به لحاظ تیپیک نمونه‌نمای طبقه‌ی متوسط‌اند، و پیش از این به عنوان زوجی معترض، خارج رفته و تحصیلکرده (مشخصا فیزیک: رشته‌ای که بیشترین میزان دوری از خرافات را داراست) معرفی شده بودند، در اپیزود دوم با دیالوگ‌هایی درخصوص بهشت و حور و غلمان، مهر تایید بر خرافات می‌زنند. همین اپیزود با گسترش موضوع، خود می‌توانست به تئاتری جداگانه و موفق بدل گردد. در اینجا جرقه‌ی جدایی از مخاطب زده می‌شود چراکه یکی از عوامل اعتراض معترضین در جنبش مورد اشاره‌ی اثر، عصیان علیه اینگونه خرافات بوده است.

و.. در ادامه، اپیزود سوم که تنها لحظاتی به طول می‌انجامد و تسلط کامل کمیت بر کیفیت را منجر می‌گردد: پاسدار که پیش از این از امکان حذفش سخن رفت به طرزی رازوارانه متحول شده و آزادیِ دربندان را رقم می‌زند! و این است دامی دیگر: گویی اصلی‌ترین دلیل جهت ادامه‌ی حیات این کاراکتر بر سن همین بوده: به نمایش نهادن یک پایان خوب و فیلمفارسی‌وار و مطابق با استانداردهای یک اثر کمدی، به جای ترسیم درست زندگی…

در عالم نویسندگی، نویسنده همچنانکه چیزی تازه درباره‌ی زندگی به مخاطبین خود نشان می‌دهد، می‌کوشد تا آنان را به عقایدی که خود باور دارد متقاعد سازد. اما در نمایش 《اینا می‌خوان لخت بشن 》 این متقاعدسازی از کار در نیامده است، چراکه پیش از آن هیچ نشانه‌ای مبنی بر متفاوت بودن و امکان تحول پاسدار نمی‌توان یافت. (چه ترکیب عجیبی: پاسدار متفاوت!)

از آنجا که این قبیل آشتی‌سازی‌های اصلاح‌طلب‌گون دیگر در میان اذهان ایرانی نفوذی عمیق و دامنه‌دار ندارد، نه تنها به جدایی مخاطب، که شوربختانه عصبیت وی را نیز باعث شد. این است فاصله‌‌‌ای هولناک بین نیت و خروجی!

بطور کلی گسستی که میان حسن نیت نویسنده و آثاری که از عناصر مردم‌گرایانه بی‌بهره است وجود دارد در نتیجه‌ی عقاید کاذبی‌ست که نویسنده‌ی با ذوق را در سلطه‌ی عاطفی خود نگاه می‌دارد. از این رو لازم است تا وی انگشت خود را همواره بر نبض زندگی مردم، از قضاوت‌ها و شناخت‌شان از آدمها و دنیای پیرامون‌، و آنچه در زیر سطح زندگی می‌گذرد قرار دهد.

در خاتمه نمی‌توان از بازی نقش بازجو توسط منوچهر نامور آزاد یادی نکرد؛ بازیگری که ضمن کنش‌های به‌اندازه و میمیک صورت بسیار خوب، با هر نگاه صحنه را تسخیر می‌کند.

«داستان‌ها هرگز به پایان نمی‌رسند راوی‌ست که معمولا صدایش را در نقطه‌ی جذاب و هنرمندانه‌ای قطع می‌کند:. از: نغمه‌ی غمگین، جروم دیوید سلینجر، ترجمه: امیر مجد و بابک تبرایی، نشر نیلا، اول، ۱۳۸۷، ص ۱۵۴

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی