در معادلات اجتماعی همیشه در یک سو نان ایستاده و حیثیت در یک سو. اما چندان هم نمیتوان به قطبیت بین آنها إصرار کرد، چراکه اگر دقت کنیم، متوجه میشویم ارزش حیثیت همیشه معطوف به فقراست. میگوییم حیثیت فلان کس اجازه نداد تا صدقه را قبول کند. چرا؟ چون هیچ پولی نمیتواند حیثیت کسی را بخرد. این کس البته همیشه یک آدم فقیر است. پس ارتباطی بین نان و حیثیت وجود دارد. حیثیت جایزهی غرور تهیدستان است. فقرا در تمام طول زندگی خود در ستیز بین این دو سرِ حیثیت و نان به سرمیبرند.
اما مسئله اینجاست که غرور یا حیثیت را نمیشود خورد. اینها پاسخ شکم گرسنه نمیشود. پس نویسندهی نقاد نمیتواند این دو قطب را به حال خود رها کند و به آنها قطعیت یا مطلقیت ببخشد. پرسش اصلی این است که: چرا «پاترولِ حیثیت» همیشه در محلههای فقرا گشت میزند؟ چرا یک فقیر باید چنین بهای گزافی بپردازد تا سرش را بتواند بالا بگیرد؟ کاش ضربالمثلهایی بهتر از این در زبانمان بود: «تهیدستیِ آبرومندانه بهتر است از داراییِ بدون آبرو». کاملا معلوم است مخاطبان این ضربالمثل تهیدستاناند. هدف تسلّی آنان است. ویا معروفتر، این ضربالمثل که: «هرکه نان از عمل خویش خورد، منّت حاتم طایی نبرد.» جالب اینجاست که نقل کنندهی این جمله کسی نیست جز حاتم طایی: ما ثروتمندان به حیثیتِ شما فقرا، شما خارکنان افتخار میکنیم. حاتم طایی میگوید: «من او را به همّت و جوانمردی از خود برتر دیدم.» اگر این سخن حاتم طایی را واسازی کنیم، میفهمیم حاتم طایی میپذیرد که آدم بیهمّت و ناجوانمردی است. اما او باز هم تغییری در چیزی نمیدهد: ما به ثروت خودمان، شما خارکنان هم به همّت و جوانمردی خودتان؛ البته سفرهی صدقهی ما گسترده است، هروقت از حیثیتتان کمی فراغت پیدا کردید، بفرمایید سر سفرهی ما…
این اخلاقْ معیوب است و ذهن را کرخت میکند. اخلاق نقادانه آن اخلاقی است که تهیدستان را مجبور به دوشقّه کردنِ نان و حیثیتشان نکند.
به نظر میرسد نظامی متوجه این دغلکاری بودهاست که میسراید: «از تلخگواری نوالهم/ در نای گلو شکست نالهم.» از یک مرحله به بعد، نان که سر سفره نباشد، حیثیت هم در نای گلو میشکند.
تیری که نظامی پرتاب میکند، قرنها روی زمین میماند تا بالاخره شاملو آن را از زمین برمیدارد، به کمانِ شعرش میگیرد و به سوی ما پرتابش میکند:
«مرا دیگر گونه خدایی میبایست
شایستهی آفرینهیی که نوالهی ناگزیر را گردن کج نمیکند
وخدایی دیگر گونه آفریدم!»
شاملو نان را «ناگزیر» میداند: آنچه ناگزیر است، چشمپوشی ناپذیر است. هم باید نان را به چنگ آورد، و هم از سرِ حیثیت نگذشت. اما شاملو یک چیز دیگر هم میافزاید: حیثیتِ تو در گرو چنگ انداختن به نواله، به حقّت است؛ و برای این کار باید خدای دیگری بیافرینی؛ زیرا در سیستم کنونیِ حاکم بر جهان حیثیت ونان یکجا جمع نمیشوند.
حیثیت انسانی در خدمت هدفی قرار نمیگیرد و از همین روی اصلیترین هستهی درونی فرد است. حیثیت تنها در رابطهی متقابل با حیثیت دیگران صاحب معنا میشود. من وقتی میتوانم از حیثیت خود دم بزنم که حیثیت دیگران را خدشهدار نکنم. حاتم طایی وقتی به خارکن میگوید: «به مهمانی حاتم چرا نمیروی که خلقی بر سماط او گرد آمدهاند؟»، با گفتن این جمله، حیثیت خارکن را خدشهدار میکند، و خود نیز بیحیثیت میشود.
از آنجا که از یک طرف بین حیثیت و نان یک ارتباط پرتنش وجود دارد، و از طرف دیگر، عرصهی تاریخ و تجربهی زیستی، حیثیت افراد را به بازی میگیرد، لذا میتوان نتیجه گرفت که توانمند شدنِ حیثیت انسانی منوط است به حسّ وظیفهی ما در برقراری عدالت اجتماعی.
از همین نویسنده:
- حمید فرازنده: «مرگ دستهجمعی» در شعری از آزاده طاهایی
- وسعت اُو. بِنَر: «ذغال» به ترجمه حمید فرازنده
- حمید فرازنده: بازخوانیِ داستان «ذغال»ِ وسعت اُو. بِنَر
- ایتالو کالوینو: «استفادههای درست و نادرست سیاسی از ادبیات»، به ترجمه حمید فرازنده
- حمید فرازنده: تراژدی و حماسهی خیابان در «چشمان باز، چشمان بسته» فاطمه شمس
- حمید فرازنده: فراموش نکنیم، نبخشیم!
- حمید فرازنده: خارپشتی لای چرخ پریشیده زبان
- حمید فرازنده: ادای دین به راهگشا – «فراسوی متن-فراسوی شگرد»ِ منصور کوشان
- حمید فرازنده: راز خطوط شتابان احمد بارکیزاده
- حمید فرازنده:دستیابی به آرامشِ فردی و آشتیِ جمعی – رمان «پاتریا»، اثر فرناندو آرامبورو
- ویلیام وُلمن: «زیر علفزار» به ترجمه حمید فرازنده
- حمید فرازنده: دربارهی ویلیام ت. وُلمن و داستان «زیر علفزار»
- وسعت اوُ. بِنَر: «رفیق» به ترجمه حمید فرازنده
- حمید فرازنده: «وسعت اوُ. بِنَر» و ادبیات جوان ترکیه
- حمید فرازنده: در معرفی عزیز نسین