حمید فرازنده: خارپشتی لای چرخ پریشیده زبان

کاری از احمد بارکی زاده

درباره شعر «این شعر نیست» اثر فاطمه شمس (+)

شعر فارسی در ۱۵۰ سال گذشته سه لحظه‌ی سرنوشت‌ساز از سر گذرانده است- به ترتیب: نهضت مشروطیت، جنبش‌های انقلابی در اوایل قرن گذشته به خصوص در خطه‌ی شمال، و ایام آینده سازِ «جنبش انقلابی ژینا» (چه بسا بعدها در تاریخ، این جنبش به همین نام در کتاب‌های تاریخ ثبت شود.)

نهضت مشروطیت تکانی جدّی و نه اساسی به شعر فارسی داد: بهار، فرخی یزدی، میرزاده عشقی، عارف قزوینی و ایرج میرزا نگاه خود را از گیسوی یار و آینه‌ی صافی قدح به سوی کوچه چرخاندند و ثبت کردند آنچه را باید می‌دیدند، و حتا در این راه جان باختند. بااین همه نتوانستند تکانی بنیان‌کن به ریشه‌های شعر فارسی دهند. باید صبر می‌کردیم تا در دهه‌های آغازین قرن پیش از وسط دره‌های یوش مرد نتراشیده نخراشیده‌ای با دو دست تنومند به ریشه‌های شعر بچسبد و بکند آن کار را که شاعران نسل پیش‌تر از پسش برنیامده بودند. نیما می‌دانست اما چقدر مرهون زحمات آن شاعران مشروطیت بوده است.

پرسشی در چند دهه‌ی اخیر بین خوانندگان و منتقدان شعر هر از چندگاه یک بار مطرح و مدیاتیک می‌شود با شکل‌های گوناگونی که مضمون همه این است که آیا بعد از نیما پیدا می‌شود کسی که دوباره یک انقلاب در شعر نو پدید آورد؟ – تا به امروز پاسخ‌های قانع کننده‌ای به این پرسش داده نشده است، زیرا به خصوص پس از بهمن ۵۷ و واژگون شدن جهان‌بینی‌های گوناگون، در اثر اختناقی که شاعران برای جا نماندن از قافله خود را به ندیدنش می‌زدند، دکترین هنر ناب[هنر برای هنر] مثل نفتی لزج و کدر روی آب‌های روشنی را که نیما از دل کوهساران زبان جاری ساخته بود، پوشاند و همه‌ی سوراخ سنبه‌ها، همه‌ی زوایا و کنج‌ها را کیپ گرفت. حال آنکه پاسخ به آن پرسش کذایی آنچنان هم دشوار نبود. کافی بود نگاهی به تاریخ ادبیات خطه‌های دیگر بیندازند. ادبیات، هنر و فرهنگ مؤلفه‌های جدابافته از تاریخ اجتماعی هیچ ملتی نیستند. در هر کجای دنیا «رخداد»‌ی در عرصه‌ی هنر افتاده، در پیوند و در زمینه‌ی رخدادی اجتماعی بوده است. نگاهی به شعر روسیه و فرانسه در آغاز قرن بیستم یا شعر اروپا -آلمان و فرانسه- در خلال جنگ دوم و بعد دهه‌ی ۱۹۶۰ برای رسیدن به پاسخ بسنده بود.

حجم زیاد کارهای هنری که در ایران در همه‌ی شاخه‌های هنر در این چند ماه شاهدش بوده‌ایم، بشارت دهنده‌ی تغییرات ریشه‌ای در شعر و موسیقی و هنرهای نمایشی و تجسمی است. و باید منتظر بود و دید این حرکت در کدامیک از این عرصه‌ها تبدیل به یک راه جدید می‌شود. البته این را هم نباید ناگفته گذاشت که درست مانند همین جنبش انقلابی ژینا که فاقد یک رهبری تکینه است، به احتمال زیاد رخدادی نیز که انتظار می‌رود در قلمرو هنر پیش بیاید، در هر عرصه با چند سر از خاک بلند خواهد شد، و نیماهای گوناگون در پهنه‌ی زبان شعر به وجود خواهند آمد یا در حال به وجود آمدن‌اند.

این شاعران در درجه‌ی اول زخم زبان بر تن دارند: چرا که «زوال زبان» برایشان به معنای زوال هستی است:

«این شعر نیست
اعتراف اجباری یک شاهد عینی است
از حجم زوال زبان در روایت شلیک‌های پی‌در‌پی
کرم ِ‌چاقی در این شعر راه می‌رود و موریانه‌ها را یکی یکی از صورت کلمه‌ها می‌بلعد»

این شعر نیست، فاطمه شمس

عاملان این زوال زبان تنها پنجاه سال بوق و کرنای «گاوگندچاله دهانِ» شبانه‌روزیِ حاکمیتی آدمخوار در تمام بلندگوهای شهر و ده و سیاهنامه‌های روزانه‌ی پایتخت نبوده است؛ شاعرانی هم که از دهه‌ی خونبار شصت به این سو به هزار زبان در رؤیای دستیابی به زبان نابِ شعر، می‌سرودند که: «گاهی تنها باید بود»، ناخواسته نگاهبان این زوال بوده‌اند. زوالی که در هر دو جبهه بر پایه‌ی برابرِ یکدیگر نهادن درون و برون عمق یافته است تا یکی برون را به تصرف خود در آورد و آن دیگری درون را.

اما شعر چون یک تجربه‌ی نو است -همچون یک سفر- دیگر نه به خانه بازمی گردد و نه به زبان رسمی پا پس می‌نهد؛ دیگر نه شاعرانگی، و نه دویدن در پی حقیقت مجاز یا یافتن زبانی در خور حقیقت آن طور که هایدگر اندرز می‌داد. همان طور که دریدا درباره‌ی سطری از شعر سلان می‌گوید: شعرهمه قلب شدن است. نه آن قلب باطن و نه آن قلب خون رساننده؛ ضرباهنگی که زمان را تبدیل به فضا و مکان کند؛ این شعر نو کتابخانه‌های شعر را همه در این «قلب» آتش می‌زند، اما گرمای سوختبار آن را حفظ می‌کند. هیچ شعری تصادفی نیست؛ به خصوص شعرهایی که در سر فصل‌های تواریخ نوشته می‌شود. هیچ شعری نیست که خود را همچون زخمی نگشاید؛ اما در ضمن، هیچ شعری هم نیست که چون «خارپشت» زخم زننده نباشد:

«شب که از نیمه بگذرد کلمه‌ها بی‌رحمانه به هم تجاوز خواهند کرد
روی هم اسلحه‌خواهند کشید
افعال ِماضی و حال‌های مضارع را به گروگان خواهند گرفت
و گیج‌گاه قیدهای زمان و مکان را با گلوله‌های جنگی نشانه خواهند رفت.»

همان

کار ما از برکردن این زخم است تا دوباره شعر به مکتبخانه‌های دنج سُرایش بازنگردد: نه به شعر ناب، نه به زبان ناب و نه بسان هایدگر در صددِ حقیقت-را-به-زبان شعر-ریختن. شعر فلسفه نیست؛ در خانواده‌ی سوژه جای نمی‌گیرد. از مالارمه آموخته است که خود را به تمامی به زمین بخت و اقبال بسپارد و شبرو باشد؛ از بیخ منحرف. کلماتش سازش ناپذیر‌ند و تا بن دندان مسلح. «غرقه‌ی اشک و خیس مرارت» دیگر نمی‌گذارد انبان مکتبخانه‌های سُرایش چارسوی حافظه را تصرف کند: و سرانجام صحن حافظه‌ی راستین را از آنها پس خواهد گرفت.

در همین زمینه:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی