انقلاب مینا، نوشته مهرنوش مزارعی، داستان زندگی پرتلاطم دختری است که در آستانه انقلاب بهمن ۵۷ با مشکلات شخصی و اجتماعی درگیر است و به تدریج در سالهای بعد از انقلاب از اعلام حجاب اجباری تا وقوع جنگ و کشتار زندانیان سیاسی و سرانجام تبعید به قوام و انسجام شخصیتی دست پیدا میکند.
تحول شخصیتی مینا، راوی این داستان در مقابل تثبیت حاکمیت جمهوری اسلامی دو روایت در دو جهت مختلف را رقم میزند: انقلاب اسلامی و انقلاب مینا. اولی مصادرهای، دومی اکتسابی و به جبر فراز و نشیبهای زندگی.
نسخهی فارسی این رمان به تازگی در نشر باران منتشر شده. در زمان انتشار این اثر کمتر کسی گمان میبرد که انتشار آن مصادف شود با جنبش زن، زندگی، آزادی که انقلابیست در نطفه زنانه و در همان حال خواهان برابری اجتماعی و مذهبی و ملی و رفع تبعیضها هم هست. انقلاب نوین مردم ایران هم مانند انقلاب مینا در پی دگرگونی ساختارها و هنجارهاست.
نشریه ادبی بانگ میزگردی به این رمان اختصاص داده است. در این میزگرد علاوه بر نویسنده، پیمانوهابزاده، جامعهشناس و نویسنده و شاعر و خالد رسولپور، نویسنده و همچنین شهریار مندنی پور، نویسنده حضور دارند. ابتدا مهرنوش مزارعی به ما میگوید که تا چه حد «انقلاب مینا» برآمده از تجربه زیسته و تا چه حد برآمده از تخیل است.
مهرنوش مزارعی –
دختری به نام مینا زاده ذهن من هست اما در این زایش ازتجربه بسیاری از زنان همنسلم وام گرفتهام. قهرمان داستان انقلاب مینا یک نسل از زنان ایران (از جمله خود من) است که در موقعیت تاریخی خاصی به دنیا آمدند و رشد کردند و در ضمنِ داشتنِ مشکلات فراوان، پیروزیهای مهمی را هم به دست آوردند. تجربهای که میتواند سرمشقی برای نسل بعدی آنها باشد. زنانی که همزمان با کودتای بیست و هشت مرداد به دنیا آمدند، در کوران تغییرات اساسی اجتماعی رشد کردند؛ انقلاب سفید شاه و انقلاب اسلامی خمینی را تجربه کردند، و برخی در شرایطی سخت مجبور به فرار از ایران شدند و گاهی با شرایطی سختتر از پیش به زندگی خود ادامه دادند. اما در نهایت به خودشناسی و باور به خود رسیدند. خودی که میخواهد خانه و شغل و روابطش را خودش انتخاب و تنظیم کند.
بانگ:
با این تفاصیل، دوستان اکنون این پرسش پیش میآید که «انقلاب مینا» یک رمان تاریخیست؟ چه چیزی آن را به امروز ما پیوند میدهد؟ آیا انقلاب مینا و انقلاب ژینا با هم تلاقی دارند؟ آیا ما به راستی توانستیم مفهوم انقلاب را از حاکمیت پس بگیریم؟
پیمان وهابزاده –
به نظرم «انقلاب مینا»در ژانر «رمان تاریخی» میگنجد با این تعریف که در چنین ژانری نویسنده با استفاده از تخیل و فیکشن و آفریدن شخصیت تاریخی اما نه واقعی به رویدادهای تاریخی میپردازد. چنین میشود شخصیتهای اصلی رمان با زمانه و زمینههای خود درگیری میشوند و با عبور از گذرگاههای تاریخی دشوار خود را مییابند و به قولی به خویشتن خویش میرسند. مینای مورد نظر ما هم دقیقاً چنین سفر اودیسهای شخصیتسازی را میپیماید. در پیش از انقلاب از جهان پیرامون آگاه میشود و با انقلاب به گونهای بلوغ می رسد و میفهمد که فرد چیزی نیست جز کنش او. کنش فرد است که او را تاریخی میکند، حتی اگر مانند نسل مینا و من وقایعی که خود درگیر آنها بودهایم، ما را از زادگاهمان رانده باشد. از همان تجربهی زیستهی شکلدهندهی مینا، که نه تنها انقلاب ۱۳۵۷ بلکه و مهمتر همانا استبداد پلید و خونریز پساانقلابی است، شخصیت مینا شکل میگیرد، زنی درگیر با پیرامون خود و به ویژه با زن بودن و پس مادر بودن و پس همسر بودن و پس عاشق بودن خود. یک روند خودیابی پیچیده و هیجانانگیز. به نظرم شاید دیگر مهم نباشد که چه اندازه از شخصیت مینا زیسته و چه اندازه پندار باشد. هر دوی اینهاست و در هر لحظه از زندگی مینا هرگز یکی یا دیگری نیست. وقتی این رمان را میخواندم، در شگفت بودم از اثر مهرنوش که چگونه مرز میان واقعیت و پندار را به هم میزند. مینایی که من یافتم یک زن واقعی بود، مبارزی نستوه که دوست داشتم با او آشنا میشدم. در ضمن از یاد نبریم که تجربهی زیستهی و ناگزیر راه مینا در زندگی از پیرامون و پس از انقلاب ۱۳۵۷ آغاز شد و به یک رویدادی تاریخی دیگر به پایان رسید: ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، روزی که بر خودآگاهی جمعی آمریکا زخمی بزرگ به جای گذاشت.
ببخشید زیادهگویی کردم. اما شاید بد نباشد این مشاهده را هم بیفزایم که شخصیت مینا تو گویی شخصیت زنان دلاور و آزادیخواه امروز در جنبش ژینا را هم پیشگویی کرده بود. طبیعی است که این یک مشاهده از بازیهای تاریخ و ادبیات است و پس تنها تفسیر است. اما با کمی جسارت میخواهم بگویم مشاهدهام ابداً تفسیر نادرستی نیست. «زن، زندگی، آزادی»: آیا زندگی مینا تجسم این سه وجه جنبش امروز نیست؟ انقلاب مینا هم انقلاب بیرونی بود که او را به جهان ناشناختهها پرتاب کرد و هم انقلاب درونی که توانست در هر بزنگاهی او را برهاند و بخش تازهای از ناخودآگاهش را بر او آشکار کند. آیا جنبش انقلابی ژینا نیز همین نیست؟ آیا آنچه که امروز در خیابانهای ایران میبینیم این نیست که برای انقلابی که ایران را از ارزشهای پوسیدهی غارنشینان حاکم رها کند، نیاز داریم که انقلابی نیز در درون خود برپا کنیم و تمام ارزشهای کهنه را دور بریزیم و سپس به خودآگاهی جمعی برسیم؟
بانگ:
اگر مبنا را بگذاریم بر اینکه »انقلاب مینا» رمان تاریخی است، به نظر شما، خالد عزیز چرا رمان تاریخی میخوانیم؟ اظهارنظر دربارۀ حال با واسطۀ گذشته، همان طور که داستان علمی-تخیلی با تصور آینده زمان حال را تفسیر می کند؟ این سبک به خصوص به کار نویسندههایی میآید که دستشان در بیان حرفی بسته است. در مورد مهرنوش به عنوان یک نویسنده تبعیدی که چنین نیست. بحث گذشته باشکوه هم در میان نیست. پس جریان چیست؟
خالد رسول پور –
من فکر میکنم در چارچوب تعاریف معمول، شاید نتوان «انقلاب مینا» را یک رمان تاریخی دانست با اینکه به شدت آغشتهی تاریخ است. میتوان گفت که در یک رمان تاریخی، عناصر داستانی (همچون اغلب رمانهای تاریخی معروف و شاخص از «سر والتر اسکات» گرفته تا «جیمز فنیمور کوپر» و بعدتر حتّی «تولستوی» یا «شولوخوف») در برایند نهایی در خدمت روایت تاریخ قرار دارند، اما در «انقلاب مینا» این تاریخ است که در خدمت روایت شخصی قرار گرفته تا جایی که این روایت شخصی به قدری برجسته شده که در مقابل «انقلابِ تاریخی»ِ مشخص (انقلاب ۱۳۵۷) از «انقلاب مینا» (یک انقلاب مطلقاً شخصی) سخن میگوید. یعنی به نوعی «تاریخ» را حتّی به هجو میگیرد. اگر تاریخ در این رمان پا به پای زندگی مینا میآید به خاطر تاثیری است که بر زندگی او گذاشته و حتّی به عنوان پوششی برای توجیه شکستهایش به کار رفته است. یعنی راوی تاریخ را به کار میگیرد تا مینا را از نقشی که در شکستهایش داشته تبرئه کند. به همین دلیل بحشهایی از رمان که اشاره به تاریخهای مشخص دارند بسیار کوتاه و سریع روایت میشوند (چون برای روح رمان اهمیتی ندارند) در حالی که همین روایت در صحنههای خصوصی و شخصی بسیار دقیق و مفصل است. فکر میکنم اینجا بتوان از لطیفهی معروف «زیگموند فروید» بهره گرفت زمانی که دو یهودی لهستانی در ایستگاه قطار به هم برمیخورند و یکی از آنها با آزردگی از دیگری میپرسد «چرا طوری به من میگویی به «کراکوف» میروی که من فکر کنم که میخواهی به «لمبورگ» بروی، در حالی که واقعاً داری به «کراکوف» میروی»؟! رمان «انقلاب مینا» هم با پریدنهای مکرّر از سر تاریخ میخواهد خواننده فکر کند که به اشتباه دریافته که در این رمان تاریخ اهمیتی ندارد و او صرفاً دارد یک زندگی خصوصی را میخواند اما واقعیت این است که قضیه هم همین است و رمان به راستی دارد زندگی خصوصی قهرمانش را تعریف و توجیه میکند. رمان سویههای تمثیلی قدرتمندی دارد که برای گفتن حرفهایی که با صراحت نمیتوان گفت خلق شدهاند اما این ناتوانی از گفتن صریح، نه از ترس نظام سیاسی یا اخلاقیات سنّتی مرسوم، بلکه با هدف پنهانکردن و قابل تحملکردن ناتوانیها و خطاهای عظیمی است که زندگی مینا را به شکست و فروپاشی و در نهایت به مرگ کشانده اما مینا توان و جرات اعتراف به نقش خود در آنها را ندارد، پس راوی تاریخ و برشهای تاریخی را چون تمثیل به کار میگیرد تا اگر نه در زندگی بیرونی، بلکه دست کم در درون خود به آرامش و رضایت برسد. یعنی ترس راوی و دلیل تشبثاش به تمثیل، یک ترس شخصی و درونی است نه اجتماعی و بیرونی.
پیمان وهابزاده –
به نظرم «انقلاب مینا» رمانی است در مورد خودیابی یک زن که سرنوشتش با یک انقلاب پیوند خورده، اما بر آنم که رمان مهرنوش «فمینیستی» نیست. «فمینیستی» نامیدن این رمان ارزش افزودهی بیرون از روایت است و از نظر ادبی چیزی به رمان نمیافزاید. اما کارکرد این ارزش اینست که از نظر اجتماعی رمان را به زندگی امروز پیوند میدهد. همین نکته را هم در جای دیگری در مورد «زن، زندگی، آزادی» گفتهام: این شعار فراتر از فمینیسم است چرا که حقطلب و هویتی نیست. ریشههای «ژنولوژی» در روژاوا (که این شعار از آن برمیآید) در تجربهی زیسته زن کُرد است در زمان و زمینهای نه تنها پدرسالارانه، بلکه اقتدارگرا، سرمایهدارانه و خشن. بنابراین «زن، زندگی، آزادی» نظر به رهایی زن و پس ناگزیر انسان دارد. جامعهی نوی را در نظر دارد.
مردهای «انقلاب مینا» پیچیده هستند. پرویز رفیقی است زلال که علاقهی مینا به او مانند دوست داشتن معلم است. محسن رفیق سازمانی که به مینا علاقه دارد، اما رابطهی مینا با او بیرون از رابطهی قدرت نیست، پس مینا تسلیم او میشود. در نظر مینا، محسن یک «رهبر» است. «عشق» محسن به مینا فراتر از سکس نمیرود، تازه همین هم جایی میان سکس و تجاوز است که مهرنوش با دقت تصویر میکند تا، به نظرم، دقیقاً همین ابهام را برساند. محسن خودبین است و خویش را بیشتر یک کادر سیاسی میداند تا یک عاشق متعهد. آیا در اینجا یک رابطه مردسالارانه نداریم؟ بیتردید داریم: محسن هم برآمده از همان مردسالاری همهگیر فرهنگ ایرانیست، حتی وقتی کمونیست باشد. ازدواج حمید و مینا هم ازدواجی بود که تنها در زمینهی معینی از زندگی هر دوی اینها میتوانست انجام شود، و با وجود آنکه حمید شوهری موجه و پدری مهربان برای شیرین دختر مینا بود، اما نمیتوانست همسر مینا باشد. این دو همساز نبودند. نکتهام آنکه دنیای مینا دنیای سیاه و سفیدی نیست.
خالد رسولپور-
زنانگی یکی از محورهای اساسی این رمان است تا جایی که توجه خواننده تقریباً همه جا و مدام به این سویه جلب میشود. البته نقد راوی به جامعهی مردسالار روشنگر و تحلیلی نیست. خلّاقانه نیست. بیشتر متکی به تصویرهای معروف و متداولی است که پیشتر هم بر زبان زنان و در جریان مبارزات پیشین آنان جاری شده بود. «انقلاب مینا» در این زمینه سخن نویی ندارد. اما جنبهی مثبت (و ادبی-شدهی رمان) به عنوان یک روایت زنانه، آن است که راوی در پی متهمکردن و محکومکردن «مردان»ِ داستانش نیست. تقریباً همهی مردان ایرانی ِ رمان زندگیها و سرنوشتهای نادلخواه و ناخوشایند دارند و با وجود اینکه خود بخشی از ساختار مردسالار هستند اما همزمان قربانیِ آن هم شدهاند. چنین نگرشی رمان را از دست یکجانبهنگری فرمایشی (که فراتر از منطق هنری و خارج از ساختار متن) بر بسیاری از آثار فمنیستی (مثل «طوبی و معنای شب») «تحمیل» شده نجات میدهد. «محسن» خود را در فاجعهای که برای «مینا» خلق کرده بیتقصیر میداند، همانطور که متوجه فاجعهای که گریبانگیر خودش هم شده و نابودش میکند نیست. «چپ غالب»ِ ایرانی مسئلهی «زن» را فرعی میدانست و موکولش کردهبود به آیندهی طلایی قدرتگیری خودش، همانطور که مسئلهی «ملّی» و در نهایت «پرولتری» را هم فدای مبارزهی ضد امپریالیستی کردهبود و کرد. بازماندههای آن «چپ» در «قیام ژینا» هم چنین کردند و آن را نفهمیدند و از خویش راندند، تا همچون دورانهای پیش، قیام هم آنها را از خود براند یا در مقابل زوال و انهدامشان بیتفاوت بماند.
«انقلاب مینا» نشان میدهد که «ناهنجاری» در بخشی از یک اندیشهی رهاییبخش، دیر یا زود همهی ابعاد رهاییبخشانهی آن اندیشه را از بین میبرد و آن را با ارتجاع همسو یا در مقابل آن خلع سلاح میکند. به همین دلیل من فکر میکنم «انقلاب مینا» نه یک اثر فمنیستی بلکه اثری فراتر از افقهای محدود و مشخص «فمنیسم غالب» است. قیام ژینا هم (همانطور که آقای وهابزادهی عزیز به درستی گفتند) بسیار فراتر از یک جریان فمنیستی است. در واقع ترکیب پیچدهی دیالکتیکی «زن/ زندگی/ آزادی» را نمیتوان به اجزای سهگانهاش تجزیه کرد. این پلتفرم زائیدهی شرایط تاریخی کاملاً مشخصی است و در منطقهای (کردستان سوریه) ظهور کرد که چند کیلومتر آنطرفترش زنان را در بازار به بردگی میفروختند، مردان را به جرم تولّد در مذهبی دیگر به صلابه میکشیدند، زندگیهای سادهی مردمان را در هاویهی تجاوز و کشتار و آوارگی و تبعید خاکستر میکردند، بدیهیترین حقوق انسانی انسانها (از قبیل حق انتخاب پوشاک و خوراک و عشق و تفاوت) را انکار میکردند و سر میکوبیدند. «انقلاب مینا» هم (به دلایلی که گفته شد) میتواند در این پلتفرم وسیع رهاییبخش جای بگیرد هرچند جنبههای خصوصیتر آن بر ابعاد اجتماعی و عامش سایه افکنده باشد و البته که این وضعیت هیچ تاثیر منفی بر «ادبیّت» آن ندارد.
بانگ:
درباره ساختار رمان بحث کنیم. به نظر میرسد مجموعهای از حوادثی که ما همه آن را از سر گذراندهایم یا درباره آن خواندهایم، یعنی فکت تاریخی است، از مرگ خمینی بگیر تا برس به حادثه یازده سپتامبر در کنار هم دکوپاژ شدهاند و بعد در این قاب از تاریخ، روابط شخصی آدمها با توجه ویژه به زندگی مینا ساخته میشود. آیا در رمان مهرنوش با تاریخنگاری و با ترفند مونتاژ سینمایی امر خصوصی به یک امر عمومی تبدیل شده؟ به لحاظ تئوریک چقدر میتوانیم در رماننویسی تاریخنویس و چقدر داستاننویس باشیم؟
پیمان وهابزاده-
«مونتاژ» رویدادهای تاریخی به مهرنوش مزارعی این فرصت را داده که وقایع تاریخی را از تاریخ بگیرد به زندگی زیسته و تاریخ فردی بیاورد. یعنی رویدادهای تاریخی میشوند زمینهها و کانتکستهای زندگی مینا و دیگران، پسزمینههایی که نه تنها تصمیمهای مینا را شکل میدهند، بلکه تصمیمهای مینا پاسخی به آنها هستند. به نظر من اگر مهرنوش رویدادهای این رمان را خطی و کرونولوژیک مینوشت، داستان موفق نمیبود. بر هم زدن زمان خطی و انبارهای به نویسنده این فرصت را میدهد تا رویداد را از تاریخ بگیرد و آن را زیرنهشت زندگی مینا کند. بنابراین ساختار روایت چنان است که نقش زندگی مینا و نقطه عطفها و تصمیمهای او را برجسته میکند. در ضمن از یاد نبریم که بسیاری از شخصیتهای رمان افراد واقعی بودهاند که یا با نام راستین خود و یا با نام داستانی خود در رمان جای میگیرند. پس به نظرم باید مرزها را در هم ریخت: رماننویسی و داستاننویسی در مقولههای از پیشدادهی انتزاعی ما وجود دارند. روایت مینا این مرز را در هم میریزد.
خالد رسولپور –
گئورگ لوکاچ به این قضیه بسیار پرداخته، هرچند البته پژوهشهای او ذیل ژانر «رمان تاریخی» جای میگیرد اما مسئلهی ورود تاریخ به ادبیات فقط مختص «رمان تاریخی» نیست. اصولاً رمان زمانی به تاریخ پرداخت یا تاثیرات تاریخ را بر زندگی کاراکترهایش بررسید که به سیاست بدگمان شد. یعنی تاریخ رسمی را نپذیرفت، همانطور و همان زمان که حکومت فردی و اقتدار مرکزی زیر سوال رفت و تودههای مردم وارد تاریخ شدند و بر سیاست تاثیر گذاشتند. بنابراین یکی از برجستهترین ویژگیهای رمان مدرن، سیاسیبودن و تاریخیبودن آن بود که در بررسی ِ تاثیر متقابل انسان و سیاست خود را نشان داد. رمان «انقلاب مینا» هم از همین جایگاه و موضع است که تاریخ را به درون خویش میکشد و از آن ادبیات میسازد. پاره پاره بودن و برش-محور بودن تاریخ در این رمان، به تبعیت و تاثیر از زندگی «مینا»ست یا شاید بتوان گفت به قصد تمثیل آن است. زندگی مینا فروپاشیده و پاره پاره است، تا جایی که میتوان با برجستهکردن نقاط ویژهای از آن (نقاطی که پارگیها در آنها به هم میرسند و از نو فاجعهای دیگر خلق میکنند) کلیّتی پیوسته از آن نمایش داد. یعنی این سبک مونتاژ سینمایی برجوشیده از منطق زندگی «مینا»ست تا بتواند معنا و نشانههای راهی از آن به دست دهد برای فهمیدن و بهسامانکردنش. داستاننویس قطعاً مورّخ نیست همانطور که تاریخ هم داستان نیست. واقعیّت تاریخی «مجموعه»ی اتّفاقی و بیسامان دهها رویداد و روند و سرنوشت و شانس است که هیچ معنای واحدی را نمیسازد، امّا واقعیّت در رمان، «ترکیب» پیچیده و بهسامانی از ساختاری اندیشیده و انتخابی دقیق ازمیان آن انبوههی بیسامان و بیمنطق است. تاریخ در رمان مدرن تبدیل به ادبیات میشود همانطور که انسان هم چنین میشود. «تاریخ»، «جامعه» و «انسان»ی که وارد رمان شده دیگر نه تاریخ است، نه جامعه است و نه انسان: فقط «ادبیات» است.
بانگ:
از مهرنوش خواهش میکنیم به ما بگوید چقدر تاریخنویس بوده و چقدر رماننویس؟ برای او امر خصوصی مهم است یا امر عمومی؟ خالد در صحبتهایش به «فمینیسم غالب» در ایران اشاره کرده بود.
مهرنوش مزارعی-
من کتاب را به انگیزه تاریخ نویسی شروع نکردم.ای. ال. دکتراوف نویسنده بزرگ آمریکایی میگوید: «تاریخنویس به شما خواهد گفت که چه اتفاقی رخ داده. رماننویس به شما خواهد گفت آن اتفاق چه حال و حسی داشته است.»
اولین ایده در خلق شخصیت مینا برای من بیان موفقیت بسیاری از زنان اطرافم بود که اغلب به خاطر شرایط سیاسی بعد از به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی از ایران گریخته و در اینجا با کینه و خشم آمریکائیها روبرو شده بودند. زندگی مینا از بدو تولد به طریقی به تاریخ مبارزات سیاسی یک دوره مهم ایران گره خورده. او درسالهای کودتای ۲۸ مرداد در شهری کوچک در جنوب ایران به دنیا میآید. شهری که در آن «کاروانسرای تاریخی مشیرالملک» در سالهای بعد از کودتا تبدیل به زندان برازجان میشود و بسیاری از انقلابیون آن زمان از جمله رهبران نهضت آزادی، اعضای جبهه ملی، و افسران نظامی و جوانان انقلابی حزب توده به این شهر تبعید، و زندانی میشوند. این روند بعد از انقلاب سفید سرعت گرفت و صدها نفر زندانی شامل گروههای چپ (از جمله دستگیر شدگان واقعه سیاهکل) و گروهای ملی و مسلمان به آنجا کشانده شدند. من خودم به عنوان یک دانش آموز در پیادهروی روزانه به مدرسه بارها از جلو این دژ رد شده بودم، بدون آنکه از وقایعی که در این زندان میگذرد خبردار باشم. مینا در زمان انقلاب سفید دانشآموز بوده، در دوره انقلابی قبل ار انقلاب ۵۷ دانشجو، و بعد از انقلاب کارمند. او یکی دو هفته بعد از واقعه حمله به سفارت آمریکا از ایران فرار میکند و پس از تحمل یک دوره سخت و تنهایی، به نوعی خودآگاهی میرسد که خود را از چمبره رسوم و باورهایی که شخصیتاش را به زیر سئول برده رها کند. من در رمان فقط از وقایع تاریخیای یاد کردهام که در روند رشد فکری (و گاهی هم در خمودگی فکری او وقتیکه به باور انقلاب اسلامی میرسد) موثر بودهاند. تاریخ در اینجا پسزمینه روند رشد و بلوغ میناست.
«انقلاب ژینا» هرچند بسیاری ازجلوههای فمینستی را در خود دارد تا جایی که از آن به عنوان اولین انقلاب فمینیستی جهان یاد میکنند، اما تحت تاثیر باورهای برخواسته از دانش تئوریک افراد درگیر آن نبوده است. این فمینیسم از تجربه و خودآگاهی جنسیتی عناصر شرکت کننده در آن بر آمده. جهانبینی فرد با تجربیاتی که در زندگی به دست آورده شکل میگیرد. «انقلاب مینا» هم به دنبال بیان و یا تدریس فلسفه و تئوری فمینیستی نیست و تنها به بیان تجربه خود زیسته مینا میپردازد. اما از تفاوتهای یک انقلاب تاریخی با یک اثر ادبی یکی این است که قهرمان کتاب برخلاف راوی/نویسنده آن لازم نیست که با تئوریهای حاکم بر کتاب آشنا باشد.
مردان جوانی هم که این روزها اعدام شدهاند و یا در خطر جدی اعدام هستند نه چریک هستند و نه دنبالهرو ایدئولوژی خاصی. انسانهایی هستند عادی، تبعیضکشیده، و دارای شجاعتی بینظیرکه از زندگی و تجربهی خود زیستهی آنها برآمده.
بانگ:
دوستان در روند میزگرد، از ژانر آغاز کردیم به ساختار رمان و به مسأله فمینیسم راه بردیم و در همان حال به تصوری کلی از اثر مهرنوش دست یافتیم. آخرین چالش: مساله قهرمان و ضد قهرمان با توجه به نهضت چریکی که متاسفانه به انقلاب بدخیم ۵۷ منتهی شد. مهرنوش به مسأله شجاعت مدنی زنان و مردان در قیام ژینا اشاره کرد. قهرمان کیست؟ چه ویژگیهایی دارد؟ با توجه به قیلم ژینا آیا درک ما از قهرمان ممکن است دگرگون شده باشد؟ آیا مینا از ویژگیهای یک قهرمان برخوردار است یا در حد یک شخصیت باقی میماند؟ اگر قهرمان است، نمود آن در اثر چیست؟ اگر شخصیت است، ویژگیهای او چیست؟
پیمان وهابزاده –
پرسش عمیق قهرمان و ضدقهرمان را نمی توان در چند سطر توضیح داد. امروز در جهانی رسانهای زندگی میکنیم که چند رسانه مقتدر که معلوم نیست هزینههای هنگفتشان از کجا تامین میشود، بیست سال است به «تاریخسازی» پرداختهاند تا آن نسل دلاوری که انقلاب ۱۳۵۷ را علیه یکی از دیکتاتوریهای بزرگ قرن بیستم بر پا کرد، احمق جلوه بدهند و تاریخ را از پس به پیش بخوانند و انقلابیهای سال ۱۳۵۷ را که از مسلخ جمهوری اسلامی جان به در بردهاند اما قادر به بازتاب در مورد کنش خود نیستند را با شرمندگی به عنوان «کارشناس» به برنامههای خود بیاورند. این رسانهها قهرمانکش هستند و نظر به تعویض رهبر ارتجاعی با رهبر شیک دارند. از سوی دیگر، یکی از ژانرهای محبوب بیست سال و اندی گذشته در رمانهای نویسندگان زن، رمانهای به قول حسین نوشآذر «آپارتمانی» بوده که حتما آنها را میشناسید و خواندهاید. تازه به چاپهای بیستم هم رسیدهاند و جایزه هم گرفتهاند. حالا بگذریم که از دیماه ۱۳۹۶ تا امروز که جنبش ژینا ایران را به لرزه درآورده ارزشهای نوینی به جامعه آوردهاند که در آن نه تنها انقلاب و رهایی جمعی امری خواستنی است، بلکه هزینه دادن و جان دادن برای آزادی و وجدان هم کرداری است ستودنی
رمان مهرنوش مزارعی موجشکن است: بر علیه این هر دو موج چیره (سیاسی و ادبی). از همین روست که من پیشتر اشاره کردم که «انقلاب مینا»انگار که جنبش ژینا را پیشگویی میکند. جنبش انقلابی ناگاه (به قول هگل) پیکرزایی رمان ادبی میشود. البته باز هم بگویم این تنها یک تفسیر است از دو پدیدهی ناهمجنس که به یُمن رویدادها به هم نزدیک میشوند.
من نمیدانم معنای «قهرمان» در رمان چیست یا چه باید باشد، حتماً در پاسخهای پیشینم هم دیدهاید که چندان پایبند تعریفهای قراردادی نیستم. فکر میکنم مینا بیتردید قهرمان است. نه از جنس کسانی مانند محسن که قهرمان بودنشان را وفاداری ایدئولوژیک و سازمانی تعیین میکند و میزان آن هم تحمل سختی و شکنجه و پذیرش مرگ. مینا اما قهرمانانه با هر مانعی در زندگیش روبرو میشود. میدانید هنگامی که رمان را میخواندم، واقعاً لذت بردم از این که از یک گام تا گام بعدی معلوم نیست مینا چه تصمیمی خواهد گرفت. تمام تصمیمهای مینا زمینهای (contextual) بود. مینا نقشهی راه ندارد و هر گامی کمکی است به شناخت او از خود. در اینجا بیآنکه بخواهم داستان رمان را لو بدهم، خواننده علاقمند را ارجاع میدهم به مینا بر لب پنجره هتل. در میان یونانیهای باستان واژهی «اودیسه» به معنای سفری پر مخاطره بود که مسافر خام و جوان را پس از خطرات بسیار دست آخر به خانه میبرد اما همچون فردی پخته و روزگار چشیده. آیا این داستان مینا نیست؟ و آیا تن دادن به چنین سفر پرمخاطرهای خود قهرمانانه نیست؟ در مفهوم قهرمان در پی چه هستیم؟ ارج نهادن و فدا کردن خود برای مبارزهای بزرگتر از خویشتن خویش؟ آیا حتماً باید قهرمانی را در ارزشی فناناپذیر بجوییم؟ مبارزه امروز ایران انقلابی است «برای یک زندگی معمولی» که هم انقلابی علیه نظام پدرسالاری غارنشینان حاکم است و هم انقلابی درونی در ارزشهایی که چهل سال است تحمیل شدهاند. امیدوارم به پرسش شما پاسخ داده باشم.
خالد رسول پور –
زندگی و یا شاید درستتر آن که بگوییم داستان مینا با یک شکست آغاز میشود (کودتای ۲۸ مرداد) و با یک شکست هم پایان میپذیرد (انهدام برجهای دوقلو). در بین این دو شکست هم دهها شکست ریز و درشت دیگر روی میدهند. «انقلاب مینا» داستان شکستهای پیاپی مینا و اطرافیان اوست. در واقع «امر تراژیک» بر سرتاسر رمان چیره است: جهانی که در آن «قهرمان» اسیر نیروهـایی است کـه بر او غالب هستند، سرنوشتش را رقم میزنند و به تدریج نابودش میکنند. از چنین موضعی، «انقلاب مینا» یک تراژدی مدرن است و مینا هم «قهرمان» این تراژدی، که به دلیل «نقطه ضعف» تراژیکش (انفعال در برابر جریان آرمانگرا که نخست مامنی برای او در برابر جامعهی سنّتی مردسالار بوده اما سپس خود به زندان دیگری از سلسلهی مردسالاری تبدیل میشود) او را به فاجعههای پی در پی میکشاند. نقش «قهرمان» تراژدی اغلب با یک یا چند «ضد قهرمان» برجسته و تکمیل میشود امّا در «انقلاب مینا» همهی «ضد قهرمان»ها ناتمام هستند چون بدی و تباهکاری آنها نه برجوشیده از کنشگری آگاهانهی خودشان بلکه اغلب تحت تاثیر سرنوشتی عمومی ظهور میکند و به همین خاطر قادر نیستند برجستگی قهرمانانه به مینا بدهند، پس در نهایت خود نیز چون او گرفتار بندهای ناپیدای سرنوشت تراژیک یک دوران تاریخی میشوند. مینا همواره در حاشیههای تاریخش راه میرود و نمیتواند به متن آن وارد شود و تاثیر تاریخی بر جا بگذارد، به همین دلیل نهایتاً زیر یکی دیگر از چرخها و در یکی دیگر از چرخههای محتوم سرنوشتی که دیگران برایش رقم زدهاند سقوط میکند. وجه حماسی این سقوط امّا، کسب «خودآگاهی» عظیمی است که مینا را به بازخوانی نمادین رمان «آناکارنینا» در آستانهی یک امید جدید (آشتی با دخترش که فرزند ناخواستهی انقلاب اول بود) وا میدارد: یعنی از پیش بر این شکست نهایی آگاه است امّا همچون «آناکارنینا» همچنان به سوی ایستگاه آخر میرود و در نهایت سرنوشتش را خود رقم میزند.
شاید بتوان بر اساس نظریهی «سفر قهرمان» از «جوزف کمبل» (۱۹۸۷-۱۹۰۴) رمان «انقلاب مینا» را چنین نیز فهمید: «کمبل» برای آغاز تا پایان داستان (اسطورهی قهرمان) مراحل متعددی برمیشمارد که همهی آنها را ذیل سه مرحلهی اساسی «جدایی»، «تشرّف» و «بازگشت» مقولهبندی میکند. مینا مراحل «جدایی» (از خانوده و ورود به مبارزه و زندگی مشترک) و «تشرّف» ( تجربهی عشق قدرتمند و آشتی با ریشهها و ملاقات شخصیت والا و رسیدن به خودآگاهی) را به خوبی طی میکند امّا در مرحلهی «بازگشت» درمیماند. او برخلاف قهرمان اسطورهی کلاسیک به میان مردم بازنمیگردد تا تجربههایش را با آنها در میان بگذارد و یاریشان دهد (برخلاف عیسی مسیح یا اولیس یا محمد بن عبدالله یا زرتشت نیچه)، چرا که هیچ امیدی نیافته و هیچ خبر رهاییبخشی ندارد تا به گوش دنیا اعلام کند. پس در حالی که خود را همسرنوشت «آناکارنینا» کرده به برجهای دوقلو میرود تا همراه با فرزندش توطئهی ناتمام ِ اهریمن را بپذیرد و تسلیم شود. قهرمان مدرن، امید واهی به کسی نمیدهد چرا که رشتههای پیوندش با آسمان قطع شده و هیچ بهشتی نمیشناسد. آیا حق با میناست؟ من میگویم نه. امّا این انتخاب اوست.
بانگ:
شهریار با تاخیر به میزگرد پیوست اما روند بحثها را از آغاز پیگیری کرده است. از شهریار خواهش میکنیم یک تحلیل کلی از «انقلاب مینا» به دست دهد. شهریار جمعبند لطفاً.
شهریار مندنیپور-
اگر که مینا شخصیت رمان «انقلاب مینا» در فاجعۀ حمله به «مرکز تجارت جهانی» کشته شود، بار دیگر و برای آخرین بار، به زندگیاش تجاوز شده و باز هم تجاوز ایدئولوژیک مردسالارانه و این بار از نوع مکتب اسلامیاش.
از همین معناست که بخش پایانی رمان، برخلاف شروع آن، بهترین قسمت آن است و چه خوب که فقط به «ما»ی خواننده میگوید که مینا دارد به یکی از آن دو برج میرود قبل از شروع فاجعه.
از «چه گفتن» رمان میرسیم به «چگونه گفتن» یا فرم روایتی آن.
گذاشتن تاریخ در شروع هر بخش، خواهناخواه خواننده را به گمان خواندن یک خاطرهنگاری میاندازد. که اگر هم چنین باشد عیبی نیست. در ایران، به خاطر وحشت تاریخیمان از برجا گذاشتن مستندات زندگی، ژانر زندگینامه/خاطرهنویسی جلوهای نداشته؛ که اما در غرب نوع مهمی است. نمونه شاهکارش «ضد خاطرات» مالرو است و نمونه موفق ایرانیاش «لولیتاخوانی در تهران» اثر آذر نفیسی.
فرم بُر خوردن خاطرهها در رمان انقلاب مینا، کاملن بجا و براساس عملکرد تداعیهای ذهنی مغز است. تداعیها هر جا که با لولایی (دلالت ضمنی) با هم اشتراکی مییابند و به هم وصلمیشوند به جای بودن فرم را ثابتمیکنند. هر تداعی در خود انگیزه و دلیلِ روایتی دارد برای بخش بعدی و از بخش قبلی.
سبک بیان رمان روایی/محاکاتی است و نثر آن خوشخوان است و در آن گرتههای نحو انگلیسی نقشمند نیستند (که بخصوص در نثر ادبیات مهاجرت/تبعید ایرانی واردشده است). به عبارت دیگر، فارسی روانی در این اثر جاری است؛ اَمای اَما، در نثر آن، آشنازدایی از زبان و نمود ادبیت کمرنگ است. (معنای ادبیت را به یک نثر فاخر مزین و نگارین محدود نکنیم.)
وجه دیگر ارزشمندی این رمان در تحقق یک نگاه زنانه به جهان و زبان است.
در این که نثر نویسندگان زن با نثر مردانه تفاوت دارد یا نه، هنوز بحث و نگرهپردازی ادامه دارد. اما از یک تفاوت مطمئنم و آن همانا تفاوت نگاه یک نویسنده زن با مرد است.
البته در دنیای ادبیات هستند نویسندههایی که اگر اسم زنانهشان را از اثر برداریم، خواننده گمان میبرد که نویسنده مرد است.
اما، به عنوان مثال، در آثار سیمین دانشور، مهشید امیرشاهی، گلی ترقی، غزاله علیزاده و شهرنوش پارسیپور از نسل پیشین، کم و بیش، نگاه و سبک خاص زنانه به جهان و زبان داستانی متمایز است. در نسل جدید نویسندگان زن، این تبلور برجستهتر است.
زمانی، تهدل ناراضی، داور یک مسابقه داستاننویسی شدم و برای من نیمه تمام ماند. در میان چند صد داستانی که خواندم وجه مشترک تلخی پیدا کردم. مکان داستانها یک آپارتمان یا اتاقی بود، شخصیت اصلی حال و حالتی بوف کوری داشت، در مرز خودکشی و شکستخورده در یک عشق سانسورشده. این طور بود که اصطلاح «داستان آپارتمانی» به ذهنم رسید.
اشکال آن داستانها در این نبود که ماجرایشان در یک فضای محدود مثل یک آپارتمان رخ میداد. مکان و فضای صدها داستان و رمان شاهکار جهان یک چهار دیواری است. اشکال این گونه داستانها در این است که دقیقن به خاطر سیطره سانسور، داستان، نگاهِ بیرونی ندارد. ذهن و یا حافظه شخصیت به بیرون از یک مکان بسته نمیرود؛ که اگر برود لاجرم تصویرهایی به یاد میآورد از فقر و اعتیاد و بگیر و ببند و در مقابل اینها، تصویرهایی از جولان تازه به دوران رسیدههای بیریشه و بیفرهنگ که معمولن از فساد حاکم به ثروت رسیدهاند.
در کنار اینگونه داستانهای آپارتمانی، پدیدۀ «داستان آشپزخانهای» هم رواج یافت، معمولن با یک راوی زن، با شرح مو به موی کارهای خانهداریاش و خیلی محتاط و خودسانسور، با رگهای از یک عشق…
این همه گفتم که بگویم که با رواج این دوگونه داستاننویسی (که البته نمیباید به کل جریان ادبیات ایران تعمیمش داد) پروژه موازیسازی رژیم تا حدی به ثمر رسیده بود. پروژۀ ساختن و برآوردن نویسنده و شاعرانی که ظاهرن دگراندیش هستند و تفاوت دارند با نویسندگان دولتیِ نوالهخوار؛ اما آثارشان نه نیش و چنگ ادبیات ناب را دارد، نه تشخص شخصیتهایی که وجودشان ضد کلیشۀ آدمیوارهای ترسیم شدۀ مکتبی باشد؛ و همچنان فاقد بینش اجتماعی-تاریخی و بینش زمان حال…
نمونههای رمان انقلاب مینا، خط بطلانند بر آن دو نوع داستان و رمان. و نه فقط از لحاظ موضوعی و معنایی که دقیقن بر اساس فرم آنها که از قاعده زمان خطی، تخطی میکنند. دقت کردهاید که «زمان داستانی» در داستان و رمانهای دستآموز رژیمها و حکومتهای ایدئولوژیک، معمولن خطی است و نه حجمی. فرم زمان مشوش و حافظۀ کروی، ضد احساس امنیت و ثباتی است که رژیمهای توتالیتر به آن و وانمود کردنش، نیازی حیاتی دارند…
حادثۀ خجستۀ دیگری که در ادبیات زخمی معاصر ما رخداده، برآمدن داستاننویسان زن است. ستم مضاعفی که در چهل و اندی سال گذشته بر زن ایرانی تحمیلشده، بخش مهمی از هیمۀ این آتش است. بخش دیگر آن به گرتۀ «تولدی دیگر» فروغ، متصل است به جنبش جهانی زنان: هویتیابی و دانایی به جسم و جان زنانه. و جالبتر این که این جنبش، باعث تجلی سویۀ زنانه مردان داستاننویس هم شده است.
انقلاب مینا، از تکنیک جزءنگری داستان مدرن بهرهگرفته. آن چه که به آن میتوان مجاز جزء به کل گفت. این گونه تصویرهای جزیی و ظریفکار، در رمان کم نیستند. خواننده را تشویق میکنند که سفیدی بین سطرها را هم بخواند و خود بر آنها بنویسد. و رمان هنوز هم بیشتر از اینها جای استفاده دارد از این شگرد تا آن تصویرها بیشتر بر هم سایه و نور بیاندازند. به یکدیگر دلالتدهند و سازۀ ترکیببندی رمان را تقویتکنند.
دوستان عزیز، نشریه ادبی بانگ صمیمانه از شما سپاسگزار است که در این میزگرد شرکت کردید. خوانندگان میتوانند انقلاب مینا نوشته مهرنوش مزارعی را از طریق نشر باران تهیه کنند. (+)
خوانندگان ساکن آمریکای شمالی رمان را میتوانند از طریق لولو دات کام تهیه کنند (+)
ترجمه انگلیسی این رمان در آمازون
درباره انقلاب مینا در بانگ:
ملیحه تیرهگل: تمثیل، تاریخ و فمینیسم در «انقلاب مینا»ی مهرنوش مزارعی