به دیدارت میآیم
رمز نامت را
با حافظهی خیابان میگشایم
شب چنگالهایش را
با فریاد دخترکان میشوید
و میدان
از التهاب ظهرهای بی پدر
قالب تهی میکند
اه سرباز
مرگ هرگز اینگونه چالاک نبوده است
اسلحهات را به سویم نگیر
من
گیسوهایم را
به میدان آوردهام
۲
سالهای انقلاب لالههای قراضه فروختند
سالهای جنگبر گردنشان پلاک آویختند
و سالهای در به دری
ما را به جای چمدانها هول دادند
من پاهایم را در این سالها گم کردم
و به جای زبان
با چشمانم حرف میزدم
تو در قلب سالها زاده شدی
و از سر انگشتانت
خشم میچکد
بیا تحقیق کنیم
در این سالها
کدام سلاخ خانه را به گمان خانه میپنداشتیم
که تو اکنون در سینهی خیابان افتادهای
و دیگر هرگز بلند نخواهی شد