محسن جعفرى: روی گرده‌ی این اسب

روایت شناسنامه مى‌گوید در پنجمین روزِ بهمنِ هزار و سیصد و شصت و یک در تهران به دنیا آمده‌ام. دوره‌ى کارشناسى ارشد زبان و ادبیات فارسى را با ارائه‌ى پایان نامه‌ى “سیر تحوّل غزل فارسى از مشروطیت تا انقلاب ١٣۵٧” دردانشگاه “علوم و تحقیقات و فن‌آورى” تهران به پایان رسانده‌ام. پاره‌اى از کارهایم در مطبوعات و رسانه‌ها از جمله “نوآوران” “فرهیختگان” “ایران” “انشاء و نویسندگى” “کرگدن” همچنین سایت‌هاى “چوک” “کندو” “گفت‌وگو نیوز” و چند جاى دیگر منتشر شده‌اند. از سال ١٣٩١ تا ١٣٩٣ با مجلّه ى “بخارا” همکارى داشته‌ام. در حال حاضر ساکن کشور انگلستان هستم؛و همچون همیشه گاهى با شعر، نیرومندترین پهلوان فرهنگ ایران دست و پنجه نرم مى‌کنم.

۱

روى گُرده‌ى این اسب

با ناخن پلنگ

خوب گوش کن

با ناخن پلنگ

تا ناخن از پلنگ قرض نگیرى…

نه

نمى‌خواهم کلاهمان توى هم برود

آن یکى را بردار

نه آن لبه‌دار پهن با نوار ساتن سیاه

فکر مى‌کنم به موهات…

شب‌هاى دراز

کلاف سر در گم

آى ى ى موهات

چتر آرامش من و تمام مورچه‌هاست

زیر رگبار بمب‌هاى حرام‌زاده‌اى که خاک را

چاک چاک مى‌خواهند

و هر روز یک مرز به مرزهاى جهان

اضافه مى‌کنند

ایشان همچنین در سخنرانیشان افزودند

” مُعظّمٌ لَهْ ” که آن خرهاى فرتوت نیستند

” ه ” اشاره به آن قلّه‌هاى حماسه دارد

کفترانى که سینه به سینه مالامال از شکوه باستانى تو

پیراهنت را دیدنى تر کرده‌اند

اسم تو را

روى گرده‌ى این اسب

توى بازارهاى خوشبوى دارچین

با ناخن پلنگ‌ها

از حلب

عبور مى کنم و گریه

نه از زن‌ها خبرى هست

نه از ” نزار قبّانى “

نه از زیتون‌ها خبرى هست

نه از شب هاى عربى

کجا مى توانى

سرم را روى زانو بگذارى

و کلاهت را پر کنى از نفس هاى من

ببین چه شعبده اى به راه انداخته اى!

سر در مى‌آورم از کلاهت

و خودم را توى جاده ى ابریشم مى بینم

زنجیرهاى سیاهت را آماده کن

مى گویند دیوانه اى روى گرده ى این اسب

با ناخن پلنگ‌ها…

۲

از این همه مردن

خسته نشدى؟

از این همه حرف نزدن

این خط صاف لعنتى

این باریکه‌ى باریک تر از ابروى جادوگران جارو

سوار

این طناب نازک

این سطر سیّال بدون کلمه…

مى‌بینى؟

اینجا هم

دست از سرت برنمى‌دارند

لیوان خالى شراب

پر از صداى ارواح سرگردان است

اولى را به سلامتى ” سه راه سرگردان “

دومى را به سلامتى ” ذراتِ معلّقِ در هوا “

لیوان سوم را به سلامتى ” خط نستعلیق “

چهارمى را…

لیوان پنجم را…

لیوان ششم را به عشق ” باغ‌هاى معلق بابل “

و بعد از لیوان هفتم

روح معلقم را

از دیواره ى تنم

آ

وى

زان

خواهم کرد

۳

براى بالا آمدن

به هیچ حبل‌المتینى چنگ نمى‌زنم

اینگونه که

دستِ غارت باز کرده‌ام

اینگونه که

چنگ به درون مى‌زنم

همه چیز بالا مى‌آید

نفت

شعر

استفراغ

و از همه مهم‌تر

فریاد…

زمین

نفت و شعر استفراغ مى‌کند و

فریاد بالا مى‌آورد

همیشه همین‌طور است

همیشه همه چیز

از پایین بالا مى‌آید

و بالا را پایین مى‌کشد

۴

پشتم را به آن‌ها کرده‌ام

و حرفى دارم با تو

که مى‌خواهم بى‌واسطه

ببینى یا بشنوى!

تلاش کن حرفم را

از بازى دست‌هایم بفهمى

از حالت اندامم

حرفم را توى چشم‌هایم بشنو

لاى موهایم جستجو کن

و در گوشم ببین

حرفى را که نمى خواهم با آن‌ها برایت بگویم

کمى زور بزن

حرف را از توى مشتم بیرون بکش

تا کى مى‌خواهى فقط ظاهر قضیه را ببینى؟

نگاه ندارد که

سر و ته ندارد این حرفى که فصل الخطاب شد

براى چهار فصل مملکت

” گور باباى همه‌شون

مرد این را گفت و سیگارى آتش زد “

و من که عاشق تابستان بودم از آن چهار فصل

حرفى دارم با تو

حرفى که فصل‌الخطاب نیست

حرفى که همیشه از گفتن آن عاجزم

باز هم مى گویم

حرفى دارم با تو

که مى خواهم بى واسطه

ببینى

یا

بشنوى

تنها به من نگاه کن

چرا که پشتم را به آن‌ها کرده‌ام

خودِ حرف را ببین

بى واسطه‌ى همه‌ى کلمات جهان

در بانگ:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی