دو عامل تعیین کنندۀ توفیق ادبی است: نخست برخورداری از توانایی ذاتی، و سپس نیاز به پرورش همۀ ابعاد این تواناییِ ذاتی تا به نهایت، از طریق تلاش ایثارگونه.
نویسندگان نویسنده میشوند یا نویسنده به دنیا میآیند؟ این سؤال به صورتهای گوناگون از گذشته دور مطرح بوده است. در کلیۀ کلاسهای مربوط به نویسندگی که من ادارۀ آنها را بر عهده داشتهام، در کلیۀ کنفرانسهای نویسندگان که تاکنون شرکت کردهام، و تقریباً در کلیۀ گفتوگوهایم با نویسندگان جوان و جویای نام این پرسش مطرح شده است. میتوانم با طرح چندین پرسش دیگر، پاسخی تلویحی به این سؤال بدهم (یک ورزشکار قهرمان میشود یا ورزشکارِ قهرمان به دنیا میآید؟ یک جراح مغز برجسته چطور؟ یک متخصص خوب فیزیک هستهای، یا معمار، یا آهنگساز خوب چطور؟). اما این شیوۀ برخورد عادت ناپسندی است، بنابراین سعی میکنم نظرم را با قاطعیت بیشتری بیان کنم: چیزی به نام حادثۀ ادبی وجود ندارد. در تاریخ ادبیات مکتوب، وقوع حوادث ادبی همان قدر نامحتمل است که، برای مثـال، طی کردن “تصادفی” یک مایل ظرف مدت چهار دقیقه در مسابقۀ دو و میدانی، یا پریدن “تصادفی” به ارتفاع پانزده پا در پرش با نیزه، و یا پریدن “تصادفی” به ارتفاع هفت پا در پرش ارتفاع.
یک دانشجوی سال دوم که به تازگی تحقیقی در باب ادبیات انگلیس یا آمریکا را به پایان رسانده است ممکن است در کلاس بلند شود و سؤال کند، “پس نظرتان دربارۀ “قوبیلای خان” چیست؟ آیا این شعر در حالت رؤیا یا چیزی شبیه به آن به کالریج الهام نشده است؟ و دربارۀ ادگار آلنپو چه میگویید؟ آیا این مطلب حقیقت ندارد که وقتی “سقوط خاندان آشر” را مینوشت کاملاً از خود بی خود شده بود؟ “
پاسخ به این قبیل اظهارنظرها این است که این قبیل موارد استثناهایی نادر یا تصوراتی نادرستاند. مانند حکایتی که دربارۀ مرگ مارک تواین میگویند، یا خیلی اغراق شدهاند یا خیلی بد فهمیده شدهاند. یکی از شایعترین سوءفهمهای متعددی که عامۀ بیاطلاع را از قرار مجذوب خود میکند، این باور است که آثار هنری و ادبی بهگونهای خودانگیخته و بیتلاش، به صورت کامل شده پا به عرصۀ هستی میگذارند، درست مثل ونوسی که از دل دریا بیرون میآید. این تصور نادرست به یک اسطوره تبدیل شده، و هر از گاهی نویسندگان “به مناسبتنویس” که اساساً شیادند به آن شاخ و برگ دادهاند، و افراد عامیِ ساده دل و هزاران “نویسنده بعد از اینی” که با ولع در آرزوی کسب ثروت و شهرت ادبی به سر میبرند، اما شکیبایی لازم برای کارکردن و پاداش گرفتن را ندارند زنده نگاه داشتهاند. ریشه کن کردن تصور نویسنده به منزلۀ نبوغ محض که در لحظاتی از جذبه و الهام یک شاهکار ادبی از آستین درمیآورد که برندۀ جایزۀ کتاب سال میشود یا در فهرست کتابهای منتخب ماه قرار میگیرد و میلیونها دلار نصیب نویسنده میکند یا سفر به هاوایی یا حضور در نمایش ادسولیوان را برایش به ارمغان میآورد، از قرار ممکن نیست مثل همۀ اسطورهها ابعادی غیر واقعی دارد و واقعیتر از خودِ واقعیت است، و به نظر میرسد که مانند افسانههای آدمِ برفیِ نفرتانگیز یا هیولای دریاچۀ لخ نس، همواره بخشی از اندیشۀ ما را تشکیل میدهد.
واقعیتی که نمیتوان از آن فرار کرد این است که توفیق در نوشتن شباهت زیادی به توفیق در حوزۀ دیگر دشوار و تخصصی تلاش انسانی دارد. به گمان من این توفیق اساساً توانایی، قریحه و استعداد فردی است که با خود را وقف هدف خود کردن، باور داشتنِ خود و میلی سیریناپذیر برای موفق شدن همراه شده است. این توفیق مستلزم گذراندن یک دورۀ طولانی کارآموزی است که طی آن شخص مبانی هنر یا صنعت خود را یاد میگیرد؛ ساعتها، روزها، ماهها و اغلب سالها تلاش خستهکننده و بیپاداش، توجه داریم و وسواسی به جزئیات؛ آغازهای کاذب، آزمونها و خطاها؛ ساختن و ویران کردن؛ تردید و نومیدی، و باز کار سخت، جلسات طولانی و فرسایندۀ تجربه و تمرین پیش از وارد شدن به همان کار اصلی. بدیهی است که بعضی نویسندگان تازهکار بسیار سریعتر از دیگران مهارتها را کسب میکنند؛ چون از قریحه یا نبوغ بیشتری برخوردارند. ترومن کاپوتی، زمانی که هنوز ریش و سبیل در نیاورده بود چنان مهارتهای فنی نفسگیری کسب کرده بود که بسیاری از نویسندگان حرفهای برای بدست آوردن آنها سالها عرق ریخته بودند. اما به رغم این قبیل تفاوتهای فردی، ادبیات تنها حوزۀ مهم تلاش انسانی است که بسیاری از مردم احساس میکنند حق دارند در آن موفق شوند، صرفاً به این دلیل که سخت میخواهند که موفق شوند. فقط یک آدم بسیار ساده دل یا خام انتظار دارد، بدون سالها تدارک و مطالعات تخصصی، پزشک، مهندس یا فیزیکدان برجستهای شود، با این همه بسیاری از نویسندگان جوان چنانچه در یک چندمِ زمانِ لازم برای تبدیل شدن یک دانشجوی پزشکی به یک پزشک، یا ورود یک بازیگر خوب بیسبال به لیگهای بزرگ به موفقیت دست نیابند نومید یا خشمگین میشوند. همان طور که ارسکین کالدول در مقالهاش دربارۀ نویسندگان و نویسندگی که اخیراً منتشر شد نوشته است، “وقتی به یک نویسنده گفته میشود که برای آماده کردن خود همانقدر به مطالعه، کارآموزی، و پشتکار نیاز دارد که یک حقوقدان یا پزشک وقف حرفۀ خود میکند” آیا چیز خیلی زیادی از او خواسته شده است؟
هر قدر هم این واقعیت را مؤکداً تکرار کنیم باز کم است: یک نویسنده باید بتواند و بخواهد همان فداکاریهایی را بکند که توفیقجویان در هر حوزۀ دیگری میکنند و در غیر این صورت باید قابلیتها و تواناییهای خود را به حوزۀ دیگری منتقل کند. او باید صدها ساعت خواندن و نوشتن، و مشاهده و بررسی را ثبت و ضبط کند تا بتواند هنر خویش را به کمال برساند. درست مانند یک بازیکن آماتور بیسبال یا فوتبال که علاوه بر بازی کردن در میدان، ساعتهای زیادی را به بررسی، مشاهده، و اجرای حرکات بازیکنان حرفهایِ معروف اختصاص میدهد، هر نویسندۀ جوان نیز باید مرتباً از مطالعه دقیق، منضبط و تحلیلی آثار ادبی بزرگ درس بگیرد. هنر رشتهای بسیار بسیار بلند و زمان در گذر است، و یکی از بهترین راههای نیلِ یک آماتور به منزلت حرفهای آن است که در هر روزی از زندگی خود چیزی یاد بگیرد. نویسنده آماتور علاوه بر آنچه لاجرم از آزمون و خطا میآموزد، چنانچه اراده کند بزرگترین آموزگارانی را که هر دانشجو در رویای خود میتواند تصور کند در اختیار دارد که میتواند از آنها کمک بگیرد ـ همان نویسندگانی که با آثارشان بر غنای حوزۀ مورد توجه او در ادبیات افزودهاند همۀ مسائل و مشکلات فنی را که رویاروی او قرار خواهند گرفت قبلاً نویسندگانی بهتر از آنچه امید رسیدن به آنها را در سر میپرورد حل کردهاند؛ تمامی الهام و راهنمایی و انگیزهای که او نیاز دارد، در داستانها، رمانها و اشعار منتشر شدهای که او رؤیای نوشتن آنها را در سر دارد یافت میشود.
هنگامی که نویسنده کمکم دارد بر مسائل فنی صنعت خود سلطه مییابد ـ بر هزار و یک نکتهای که در کارِ خلق یکی داستان کوتاه، رمان، نمایشنامه یا مجموعه شعر خوب میشود ـ بهتر است پندهای موفقترین هنرمندان حرفهای روزگار خود را آویزۀ گوش کنند. نمونه بارز آن جیمز میچنر است که توفیق بزرگش در قصههای جنوب اقیانوس آرام و هاوایی مایه احترام نویسندگان و منتقدان و رشک آماتورهایی شد که از فکر آن همه فروش دهانشان آب افتاد. آقای میچنر در گفت وگو با گروهی از دانشجویان نویسندگی در دانشگاه میسوری، از کار طاقتفرسایی سخن گفت که در خلق کتاب هاوایی متحمل شده بود. آقای میچنر اظهار داشت که کار نوشتنِ این کتاب را پس از طی چند سال کار تحقیقی توان فرسا و پر زحمت آغاز کرد. پس از شروع کار نیز به مدت پانزده ماه هر روز از ساعت هفت و نیم صبح تا یک یا یک و نیم بعد از ظهر؛ بدون وقفه، حتی شنبهها و یکشنبهها و روزهای تعطیل کار کرد؛ خواه کار خوب پیش میرفت یا بد، حالش خوب بود یا بد، یا تعهدات دیگری برایش پیش میآمد.
به جز چند استثنا، هر آدم حرفهای موفقی که میشناسند یا دربارهاش شنیدهام، این تأکید آقای میچنر بر کار، کار و باز هم کار را تأیید میکند. خواه یک نویسنده از نیمهشب تا ساعت بامداد کار کند یا از صبح سحر تا ظهر؛ خواه در اتاق اجارهای زهوار درفتهای بالای یک سالن بولینگ کار کند یا در اتاق کاری با تهویۀ مطبوع یا در وان حمام؛ خواه با یک مداد سه سنتی بنویسد یا ماشین تحریر برقی پانصد دلاری، اغلب حرفهایها بر این نکته تأکید میورزند که از میان کلیۀ حرفههایی که به مهارت نیاز دارند، حرفۀ نویسندگی شاید از لحاظ میزان عواطف نیروی جسمی محضی که باید هر روز مصرف کرد از همه کارهای دیگر سنگینتر و از همۀ آنها هم کمتر فهمیده شده است؛ علاوه بر این، از نظر مالی نیز کم بازدهترین آنها است.
از طرف دیگر، کار سخت و تمایل زیاد غالباً کافی نیست. فرد باید اول از همه استعداد نویسندگی داشته باشد، و فقط و فقط به این مفهوم، میتوان گفت نویسندگان نویسنده نمیشوند بلکه نویسنده به دنیا میآیند. یکی از غمانگیرترین منظرهها در جهان منظرۀ کسی است که میخواهد نویسنده شود اما به کل استعداد این کار را ندارد و متقاعد هم نمیشود که نیروها و تواناییهایش را باید در عرصههایی غیر از نوشتن خلاق به کار اندازد. من افراد فوقالعاده هوشمند و فهمیدهای را میشناسم که آرزو میکردهاند داستاننویس، رماننویس، شاعر، یا نمایشنامهنویس باشند، و برای نیل به این آرزو به شدت و از دل و جان کار کردهاند، اما هرگز نتوانستهاند به چیزی بیش از قابلیتی سطحی دست یابند. در واقع اصلاً فاقد آن کیفیت تعریفناپذیری بودهاند که در تحلیل نهایی مردان را از پسر بچهها متمایز میکند.
با این همه نمیشد آنها را قانع کرد که این حماقت را کنار بگذارند. من شاهد بودهام که چگونه این قبیل افراد با پافشاری بر ادامۀ حرفهای که ابداً به دردشان نمیخورد به زندگی خود لطمه زده و در مواردی آن را نابود کردهاند. شاهد از هم پاشیدن زندگی زناشوییها، از هم پاشیدن خانوادهها، رها شدن کودکان به امان خدا، اضمحلال سلامت جسمانی و عاطفی به دست مردان و زنانِ گمراهی بودهام که در آستانۀ فاجعه اصرار داشتهاند برایشان “نوشتن در درجه اول اهمیت قرار دارد”؛ مردان و زنانی که اطمینان داشتهاند نوابغی هستند که به درستی درک نشدهاند و هیچ چیزی نباید سد راه آنها شود. جای تأسف است که اینگونه تلاشِ وسواسآلود برای تضمین ذرهای موفقیت هم کافی نیست، و این واقعیت اسفانگیز به قوت خود باقی میماند که با گوشِ خوک نمیتوان کیف ابریشمی ادبی تولید کرد. تلاش، انضباط، ایثار، مطالعه فایدۀ چندانی نخواهد داشت مگر آن که نویسنده قریحه، استعداد و نبوغ فردی ـ یا هرچه میخواهید اسمش را بگذارید ـ داشته باشد. بدون آن تلاش نویسنده حاصلی به بار نخواهد آورد. بدون آن، باید نوشتن خود را سرگرمیای دلچسب و بی دغدغه قلمداد کند، مانند جمعآوری برگهای پاییزی یا پرورش اسبهای کوچولوی دریایی؛ یا این کار را به کلی کنار بگذارد و خود را وقف کاری کاملاً متفاوت کند.
نویسندگان نویسنده میشوند یا نویسنده به دنیا میآیند؟ به طور خلاصه، ظاهراً بدیهی است که دو عامل تعیین کنندۀ توفیق ادبی است: نخست برخورداری از توانایی ذاتی، و سپس نیاز (تمایل واژۀ ضعیفی است) به پرورش همۀ ابعاد این تواناییِ ذاتی تا به نهایت، از طریق تلاش ایثارگونه. تمامی نبوغ نهفته در جهان ـ نبوغی چون نبوغ کیتس یا شارلوت برونته یا توماس وولف ـ برای فرد یا جامعۀ او ارزش چندانی نخواهد داشت، مگر نویسنده مصمم باشد که کار کند و سخت هم کار کند.
در همین زمینه: