
آنچه که میخوانید:
این مقاله به بررسی ریشهشناسی چند واژه کلیدی در زبانهای فارسی و عربی میپردازد و نشان میدهد که بسیاری از این واژهها در اصل ریشه در تمدنهای باستانی بینالنهرین و عیلام دارند. واژه «دبیر» فارسی که امروزه به معنی نویسنده یا منشی به کار میرود، در اصل از واژه عیلامی «تِپیر» (tepir) گرفته شده که به مقامات بلندپایه اداری اطلاق میشد. این واژه در گذر زمان از زبان عیلامی به فارسی باستان و سپس فارسی دری راه یافته است. همچنین، واژه عربی «ادب» و مشتقات آن مانند «ادبیات» و «تأدیب» نیز ریشه در واژه سومری «اِدوبَّه» (edubba) دارد که به معنی «خانه لوحنویسی» یا مرکز آموزشی باستانی در تمدن بینالنهرین بوده است. این مراکز نه تنها محل آموزش خط و نوشتار، بلکه کانونهای فرهنگی و ادبی نیز محسوب میشدند و نقش مهمی در حفظ و انتقال دانش باستانی داشتند.
مقاله همچنین به بررسی واژههای دیگری مانند «ملاح» (دریانورد) میپردازد که ریشه در زبان سومری دارد و از طریق زبانهای اکدی و آرامی به عربی راه یافته است. این پژوهش نشان میدهد که چگونه تمدنهای باستانی بینالنهرین از طریق تعاملات زبانی و فرهنگی، تأثیر عمیقی بر زبانهای فارسی و عربی گذاشتهاند. نویسنده با استناد به منابع تاریخی و زبانشناسی، مسیر انتقال این واژهها را از تمدنهای سومری و عیلامی تا دوره اسلامی پیگیری میکند و نشان میدهد که بسیاری از مفاهیم فرهنگی و ادبی که امروزه به عنوان بخشی از میراث فارسی یا عربی شناخته میشوند، در واقع ریشه در تمدنهای کهن بینالنهرین دارند. این یافتهها نه تنها به درک بهتر تاریخ زبانها کمک میکند، بلکه نشاندهنده پیوندهای عمیق فرهنگی بین تمدنهای باستانی منطقه است.
شماری از واژههائی که پارسی-ایرانی یا عربی انگاشته میشوند، ریشۀ عیلامی یا بین النهرینی و در نهایت سومری دارند. در اینجا به نمونه هائی میپردازم:
tep یاtip در زبان عیلامی به معنی “شکل دادن” است. tuppi/tipi “تیپی” یا توپّی” یعنی کتیبه. این واژه وارد زبان پارسی باستان شده و در کتیبۀ بیستون به شکل dipi “دیپی” ضبط شده است. در عیلامی ریشۀ فعل با پسوند-ir (-یر) حالت اسم فاعلی پیدا میکند. tippir/ dibir/tepir/tipir “تیپیر”، تِپیر”، “دیبیر” یا “تیپّیر” به کسی چون یک قاضی یا منشی که در جایگاه بالائی بود و نظارت بر متون و اسناد داشت، اطلاق میشد. همین واژه در اسناد عیلامیِ دورۀ هخامنشی با نگارش “تِپیر” یا “دِبیر” ظاهر میشود که آن را در پهلوی و فارسی دری به شکل “دپیر” و “دبیر” میبینیم. در دورۀ هخامنشیان، “تپیر” عیلامی دیگر آن پرستیژ گذشته را نداشت و به یک کاتب ساده اطلاق میشد. عیلام شناس بلژیکی، یان تاورنیر، در جدولی شکل نگارش این واژه و گسترۀ مفهومی آن را در نوشتههای عیلامی از حدود ۲۲۵۰ ق.م. تا ۴۹۴ ق.م. (دورۀ هخامنشیان) دنبال کرده است.
این مورد کشف تازهای نیست. از دهۀ شصت سدۀ گذشته عیلامشناسان در بارۀ ریشۀ عیلامی واژۀ “دبیر” فارسی نوشتهاند. امروز نیز اسناد بیشتری در تأیید این وامگیری لغوی خواندهاند، و در نتیجه سایهروشنهای معنائی و اَشکال نگارشی این واژه در گذر تاریخ دقیقتر ردیابی و شناخته شده است. نیز روشن است که “دیپیریه” dipirih (پهلوی) یا “دبیره” (فارسی) به معنی خط، از همین واژه میآید.
در روایت اسطورهای شاهنامه دربارۀ دستیابی تهمورث به هنر رمزآمیز نوشتن (به هر دلیل و مناسبت و شکلی که وارد منابع فردوسی شده باشد) یک عنصر تاریخی واقعی نهفته است: منشأ بکارگیری و آموختن خط برای شاهان ایرانی به “دیوان” میرسد. در بستر تاریخی، اینان همان عیلامیان مغلوب و بعدها سامیان آرامیزبان در هوجستان (خوزستان) و آسورستان (بین النهرین) بودند. در الهیات زرتشتی این جغرافیا با دیوان و کفّار انیرانی پیوند میخورد. در شاهنامه، دیوان به تهمورث میگویند:
که ما را مکش تا یکی نو هنر/ بیاموزی از ما کت آید به بر
کی نامور دادشان زینهار / بدان تا نهانی کنند آشکار
چو آزاد گشتند از بند او/ بجستند ناچار پیوند او
نبشتن به خسرو بیاموختند / دلش را به دانش برافروختند
واژۀ دیگر “اَدَب” و مشتقات عربی آن “ادبیّات”، “تأدیب” (آموزش) و… است. محمد محیط طباطبائی، محمد محمدی ملایری و جلال خالقی مطلق ریشۀ “اَدب” را نه عربی، بل که ایرانی (از پارسی باستان یا پهلوی) دانستهاند. امّا، در حقیقت، ریشۀ این واژه نه عربی است و نه ایرانی. شایان افشار در مقالهای ارزشمند (۲۰۱۹) به بررسی این بحث پرداخته و کوشش کرده است نشان دهد که مفهوم “ادبی” واژۀ “اَدَب” تازه پس از گذشت دو قرن از سیطرۀ اسلام با آغاز “جنبش ترجمه” و بویژه با ابن مقفع پدید آمد. او در پیوند با همین بحث از نهادی به نام “بیتالحکمه” (خانۀ دانائی) در سدۀ نهم میلادی (دورۀ عباسیان) در بغداد میگوید. در آنجا مترجمانی ایرانی و عرب و نسطوری مشغول کار بودند. وی در یک پانویس به درستی و گذرا به ریشۀ سومری این واژه edubba اشاره دارد امّا آن را «شاگرد» معنی کرده که درست نیست. با قدردانی از این بررسی نو و ارجاعات مهمی که به دست میدهد، نگاهی به ریشه «اًدب» میاندازم.
برای اینکه بدانیم “اَدَب” (به این شکل) از کدام زبان باستانی وارد عربی یا فارسی دری شده و چه کاربردی داشته است، باید به منابع سومری و اکّدی و عیلامی نیز مراجعه کنیم. بهر رو، در منابع پارسی باستان جز همان “دیپی” که به معنی خط یا کتیبه در بیستون آمده است، چیز دیگری در دست نیست.
نخست نگاه کنیم به ریشۀ سومری این واژه. در زبان سومری dub (دوب) به معنی لوحِ گِلی است. “دوب” سومری در زبان اَکّدی (سامی) به شکل طوپّو ṭuppu درآمده است که آن هم به معنی لوح گلی (گلنوشته) است. همین واژه در زبان عیلامی به شکل “تِپو” یا “تیپو” tepu(h), tipu(h) ضبط شده است و معنی آجر یا لوح (از گِل پخته) میدهد. در زبان عربی نیز به آجر از گل پخته “طوب” می گویند که احتمالاً از راه آرامی وارد شده است.
افزون بر این، اسمی ترکیبی در سومری هست که در اصل یک جملۀ اسمی است. E2-DUB-ba-a /edubba/ “اِدوبَّه به معنای خانهای است که در آن لوح گلی ساخته و پرداخته میشود. ترجمۀ سرراست آن میشود خانه، کارگاه یا مدرسۀ لوحپردازی و لوحنویسی. در “اِدوبَّه” واژۀ تکهجائی سومری / اِ /با ایدهنگار E2 نوشته میشود و به معنای “خانه ” است. در زبان اکّدی قاعده بر این بود که همین ایدهنگار سومری را میگرفتند و می نوشتند E2 ṭup-pi ، امّا میخواندند بیت طوپّی bīt ṭuppi که ترجمهاش می شود «خانۀ لوح» / «گل نوشته». بیتوم در اکّدی به معنی خانه است. در ترکیب اضافۀ ملکی پسوند آن میافتد و میشود “بیت”؛ همان که در عربی هم هست. امّا مواردی هم هست که شکل نگارش سومری عیناً حفظ شده است. این برای کاتبانی (مانند آرامیان و یهودیان) که زبان مادریشان اکّدی نبود، میتوانست غلطانداز باشد و همان شکل سومری را بخوانند. در چنین حالتی، اگر یک کاتب آرامی واژۀ ترکیبی edubba را به الفبای آرامی برمیگرداند، آن را بدون حروف صدادار مینوشت، زیرا در الفبای آرامی حروف صدادار نشانهگذاری نمیشد. بنابراین آن کاتب تنها مینوشت ʼ dbb یا ʼ db. در این حالت، شکل نگارش عربیِ آن می شد “أدب”.

افشار به یک شکل از این واژه در سرودۀ یک شاعر عرب از دورۀ پیش از اسلام (“جاهلیت”) هم رجوع میدهد:
“أدّب ولیدَکَ!” (فرزندت را بیاموز!) که لزوماً مفهوم ادبی آن را آشکار نمیکند. امّا تردیدی نیست که بار فرهنگی اِدوبَّه فراتر از یک مدرسۀ ساده برای خواندن و نوشتن “میرزا بنویسی” بود. بهر رو، اشکال گوناگون “اَدب” در عربی و فارسی معانی چندگانهای (از آموزش و اخلاق تا ادبیات و فرهیختگی) یافته است که همۀ آنها به ریشۀ معنائی و تاریخ فرهنگی ادوبّۀ در بینالنهرین پیوند مییابند.
اِدوبَّه سومری یک مدرسۀ ساده برای آموزش خط و نگارش یا یادگیری شمارش و ریاضیات نبود. در بنیاد فرهنگ سومری و بینالنهرینی نوشتن یک امر والای آسمانی و مقّدس بود که از الهۀ نگارش، نیسَبَه، به مردمان میرسید. آنانی که به این هنر آموخته میشدند، به نیروی الهی نیسَبَه مجهز میشدند. در زمان بابلیان نیز، هنر و راز نوشتن از الهه نیسَبَه به نبو (پسر مردوک خدای بابل) رسید و کاراکتری مردانه یافت. بهر رو، در این “خانه ها”ی مقدّس مدارجی از شاگردی خُرد تا استادی طی میشد. آن دسته از کودکانی که به اِدوبَّهها روانه میشدند، ناچار بودند سالیان درازی آموزشهای شاقّ را از سر بگذرانند تا زمانی که بزرگ شوند و به درجۀ استادی دو زبانه برسند. چنانکه ضربالمثلی در بابل رایج بود، بدین مضمون: «آنچه کاتبی میشود که سومری نداند!»
اِدوبَّه براستی خانۀ ادبیّت هم بود. زیرا در آنجا فرهنگنامهها، متنهای اسطورهای، نیایشی، رویدادنگاریها یا استوانههای گلی شاهانِ کهنتر از زبان سومری به اکّدی ترجمه یا بازنویسی و نسخهبرداری میشد و یا متنها و داستانهائی نو به نگارش در میآمد. و نیز ژانری هست در ادبیّات سومری که ویژۀ داستانهائی است که پیرامون اِدوبَّه پرداخته شده است. این داستانها در دورۀ کهن-بابلی و بعدتر هم بازنویسی میشدند.
در دورۀ سومریان (سلسلۀ سوم اور، ۲۲۰۰ یا ۲۱۰۰ ق.م.) در شهرهای نیپور و اور، اِدوبَّه به عنوان یک نهاد والای آموزشی از سوی فرمانروای سومری ستایش و پشتیبانی میشد. شولگی شاه سومری مدعی بود که او این نهادها را بنیان گذاشته است. سرودهای هست در ستایش همین شاه که در آن از زبان او گفته میشود:
“خانۀ دانائیِ نیسَبَۀ درخشنده از آن آواز من است
é.géš·tug. dnissaba.mul èn.du.gá.ka
و می افزاید:
اِدوبَّه تا جاودان بنیانش دگرگون نگردد
é.dub.ba.a da.rí ur5 nu.kúr.ru.dam
جای آموختن تا جاودان از کار باز نایستد
ki.úmun da.rí ur5 nu.·šilig.ge.dam
براستی ادبیّت در واژۀ “اَدَب”، تاریخی به دیرینگی “خانۀ دانائی” الهۀ نگارش نیسَبَه دارد. همین سنّت در دورۀ کهن-بابلی (حدود ۱۸۰۰ ق.م.) و بعدتر در آئین مردانۀ نبو (خدای بابلی) ادامه یافت. و بیهوده نبود که شاهان بینالنهرینی (درست و نادرست) در کتیبههاشان و استوانههاشان با تفاخر مدعی میشدند که نیروی الهیِ نوشتن و خواندن را در اختیار دارند و میتوانند کهنترین متون را بخوانند و درک کنند.
اگرچه در دورههای متأخر بابلی اِدوبَّهها در خانههای کاهنان و ثروتمندان نیز برقرار میشد که بیشتر برای رفع نیازهای اقتصادی و روزمرۀ آنان بود. امّا پرستیژ و ارزش والای نوشتن و اَدب در بینالنهرین از دست نرفت. و نیز بیدلیل نیست که پس از اسلام درست در همان بغداد “بیت الحکمه” (خانۀ دانائی) برای امر ترجمه و بازنویسی متون به راه افتاد. جائی که مترجمان مسیحی آشوری و آرامی زبان (نسطوری) نیز کار میکردند.
یکی دیگر از واژههای عربی که در ریشه و فرم یکدست سومری مانده و آن هم احتمالاً از راه آرامی وارد عربی شده است، “مَه لَخ” / MA2.LAḪ۵ به معنای دریانورد است. همان ملّاح عربی. و چند نمونۀ دیگر:
نجّار — اکّدی: نَگاّروم naggāru(m)، سومری: نَگَر nagar و هم ریشه با کلمه عربی نَقر به معنی کندهکاری بر چوب
سُکّان — اکّدی: sikkānu(m)، سومری: زیگان zi.g.anدر اصل به معنای پارو.
واژه های سومری از چند سو (و در دورههای گوناگونی) میتوانستند وارد زبان عربی شوند. این وامگیری بیشتر از راه زبان آرامی بود که واژه های سومری را از راه زبان اکّدی در خود جذب کرده بود.
مهاجرت گروههای بزرگی از آرامیان (سامی زبان) در هزارۀ اول ق. م. به بین النهرین، روند آمیزش زبانی مردمان چند زبانۀ این منطقه را دگرگون کرد تا آنجا که بتدریج مردمان گوناگون برای ارتباطگیری با هم بیشتر به زبان آرامی سخن گفتند و اکّدی بتدریج به عنوان زبان محاوره (میانجی) برای رتق و فتق امور روزمره کنار رفت و آرامی با خط الفبائی که بسیار سادهتر از خط میخی هجائی بود، جای آن را گرفت. زبان اَکّدی (و نیز سومری) در خط میخی به عنوان زبان ادیبان و فرهیختگان و عالمان و کاهنان تا سدههای نخستین پس از میلاد برجای ماند، امّا این زبان آرامی بود که در سراسر منطقه از ایران تا مصر گسترش یافت و بویژه به سرعت میان مردمان سامیزبان به عنوان زبان میانجی پذیرفته شد. دربار آشور نیز در کنار زبان اَکّدی، زبان آرامی را به عنوان زبان اداری بکار گرفت. حال گروههائی از مردمان عرب نیز که در پی جنگهای آشوریان و رفت و آمدهای آنان به عربستان از سدههای هشتم ق. م. به بینالنهرین کوچانده شده بودند و یا اینکه خود به این ناحیه مهاجرت کرده و سکنا گزیده بودند، در معرض این دگرگونیها و بدهبستانهای زبانی قرار گرفتند. بویژه آمیزش زبانهای عربی و آرامی از یک سو و از سوی دیگر آرامی و اکّدی و عبری عمیق بود. جز این، عربهای سبائی (یمن) بودند که از راه بازرگانی با بینالنهرین و آشوریان و آرامیان در تماس بودند. امواج دیگر در دورههای هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان آمدند. یعنی در همان دورههائی که زبان آرامی به عنوان زبان اداری و میانجی در امپراتوری سلسلههای ایرانی بکار گرفته میشد.
عربها و آرامیان چه به عنوان «کامیونیتی»های باستانی، چه به عنوان شاهنشینهائی در بابل (عراق و سوریه کنونی) و چه به عنوان اسیر و برده، در کنار دیگر مردمان (از جمله ایرانیان)، در این منطقه حضور داشتند. میراث زبانی و فرهنگی بین النهرین در این گرهگاههای تاریخی با دگردیسی در گردش و چرخش بوده و ردّ و نشان خود را بر جای گذاشته است.
سعدی نقل می کند که “لقمان را گفتند ادب از که آموختی. گفت از بیادبان.” حال باید گفت ایرانیان ادب را براستی از با ادبان و وارثان آنان آموختند.
به منابع زیر و لینک یک فیلم داستانی از ژانر ادبی “اِدوبَّه” توجه کنید.
Castellino, G. R (ed.) 1972: Two Šulgi Hymns (B), University of Michigan, pp. 3-60.
Tavernier, Jan 2007: The case of Elamite tep-tip- and Akkadian ṭuppu, in: Journal of the British Institute of Persian Studies; 2007; Vol. 44; pp. 57 – ۶۹.
Afshar, Shayan 2019: An Inquiry into the Terms of ádáb, ádīb, ádábīyāt in the Preso-Arabic Languages, in: Iran Namag, Volume 4, Number 1 (Spring 2019).
Daryaee, Touraj 2008: Sasanian Iran, California, P. 79.
تورج دریایی در اینجا به چند منبع اشاره میکند. در یک منبع تعداد اسیران فقط از شهر درعا (در جنوب سوریه امروزی، نزدیک اردن) ۹۸۰۰۰ تن است.
لینک فیلم داستانی بر پایه دادههای علمی:
https://www.baf.unibe.ch/baf_35_mm/index_eng.html