
«ترانهی آندلسی و داستانهای دیگر»، نوشتهی ابوالفضل منفرد، مجموعه داستانهای کوتاه شامل ۱۴ داستان است که در نشر عینک منتشر شده است. این مجموعه با زبانی سیال و تأملبرانگیز، روایتهایی از انسانهای فراموششده و جستوجوی آنها برای معنا را به تصویر میکشد.
موریسکو (به اسپانیایی: Morisco)های آندلس به معنای مورهای حقیر آندلس، پس از مسیحیشدن، در جامعهی اسپانیا که به شدت بر تبعیض مذهبی استوار بود، به حاشیه رانده شدند. اینان سبکی از موسیقی را ابداع کردند که به موسیقی «طردشدگان» شهرت یافت و از این طریق از زوال قوم خود جلوگیری کردند.
پدیدهی «طردشدگی»، عنصری است که منفرد بیشتر داستانهای این کتاب را بر شالودهی آن استوار کرده است. کتاب، روایت انسانهای راندهشده و پیرامونی است که در خانواده و جامعه به چشم نمیآیند، دچار روزمرگی شدهاند و نامرئی هستند. وقایع کتاب بیشتر در تهران، کرج و خوزستان میگذرد.
داستانها را به لحاظ موضوعی میتوان در چند گروه جا داد:
- – داستانهای فلسفی با محوریت مرگ و تأثیر آن بر زندگی اجتماعی افراد که محور چند داستان کتاب است، مانند: «بوتهسوزان» که به برادرکشی ختم میشود؛ یا تراژدی مدرن «مار و گوگرد».
- – داستانهایی که حول محور مسائل اجتماعی، اخلاقی و خانوادگی میگردد و دغدغهی ذهنی نویسنده بوده است؛ مانند: «نیمساعت دیگه زنگ بزن» و «هاروت و ماروت».
- – داستانهای پراکنده که عموماً در پایان کتاب قرار دارند.
کتاب چند داستان مهم دارد:
اگر نامت در زمرهی مردگان باشد و از تو تنها پروندهای در یک بایگانی به جا مانده باشد، دیگر در هیچ معادلهای به حساب نخواهی آمد؛ و اگر مانند راوی «بوتهسوزان»، کارمند ثبتاحوال باشی و از همه بریده، و به تعبیری «نگهبان مردهها» باشی، و میبایست پروندههای قدیمی مردگان را امحا کنی، احساس طردشدگی دوچندان میشود.
«مار و گوگرد»، یک تراژدی مدرن است. تقدیر، مرگ را از طریق فکس بازرسی دالکی برای حسون رقم زده است. دلدارش هم در خواب دیده است که ماری را در آغوش دارد:
«المقدّرُ کائنُ و الهَمُّ فضل (تاریخ بیهقی)»: آنچه باید بشود، خواهد شد، تلاش (/اندوه) بیهوده است.
حسون نیز به یک پرونده در بایگانی ثبتاحوال تبدیل میشود.
«اینجا اسم تمام زنها لیلاست»، گلایهنامهای است دربارهی وضعیت زنان و مرگ. به تعبیر فردوسی، در «شبی چون شبه، رویشسته به قیر»، سایهای راز میگوید: «شب حرف میزند: همهجا هستم. پشت پلکهای لیلا».
لیلا همان اسطورهی سامی، که با لیل (شب) در ارتباط است و گیسوان شبرنگش را بر همهجا گسترده است. فضایی ذهنی، سیال و بینامتنی تصویر میشود که در آن اساطیر، قهرمانان قصهها و شخصیتهای معروف حاضر میشوند.
«رستم و شبرنگ به روایت آقای نویسنده»، روایتی بینامتنی است که در مرز واقعیت و خیال حرکت میکند. نویسندهای میخواهد رستم را در دنیای مدرن امروزی بیافریند. اسطورههای دیروز دیگر همانی نیستند که در کتابها آموختهایم… ناسازهای متناقض با همسازه شکل میگیرد. میدان رزمی ترسیم میشود که به کمدی بیشتر شبیه است تا به حماسه.
نویسنده به جای قلم، میخواهد با قلممو، طرحی از خوان هشتم ترسیم کند.
رستم با ریش و ابروی غبارنشسته، در جستوجوی نوشدارو، پدیدار میشود. آدرس خیابان ناصرخسرو را به او میدهند. رزمی در کار نیست. رستم باید سر به کوه و بیابان بگذارد و با خویش نبرد کند.