مهرک کمالی: شاملو، ضحاک و رد پای اساطیر

نگاهی به کتاب ضحّاک در تاریخ: بررسی تطبیقی-تاریخی اسطوره‌ی ضّحاک[۱]نوشته‌ی هایده ترابی

دوشنبه دوم مرداد ۱۴۰۲ در سالگرد درگذشت احمد شاملو، جمشید برزگر و پدرام فرهادی‌فر اتاقی با عنوان «گوهری که شاملو را شاملو کرد» در کلاب‌هاوس داشتند تا یاد وی را گرامی بدارند. سخنرانان اصلی اتاق، فرج سرکوهی و جمشید برزگر بودند اما دیگران هم می‌توانستند درباره‌ی موضوع نظر بدهند. من هم دست بلند کردم تا درباره‌ی دو موضوع «شاملو و خوانندگانش» و «نظر شاملو درباره‌ی ضحّاکِ شاهنامه» حرف بزنم. قبلا در مورد ارتباط شاملو با خوانندگانش در کتاب جمعه تحقیقی کرده و مقاله‌ای نوشته بودم که سه سال پیش در بی‌بی‌سی فارسی منتشر شده بود.[۲] همین‌طور اخیراً حاصل تحقیقات دقیق هایده ترابی در مورد ضحّاک و دگرگونی نقش او در طول زمان را در کتابش به نام ضحّاک در تاریخ: بررسی تطبیقی-تاریخی اسطوره‌ی ضّحاک خوانده بودم. ضحّاک در تاریخ نشان می‌دهد که نظر شاملو درباره‌ی شاملو بیراه نبوده است. متاسفانه انتظارم در اتاق بیش از حد به طول انجامید و وقتی نوبتم رسید که مجبور به ترک اتاق بودم. این مقاله بخشی از آن‌چیزی است که می‌خواستم در اتاق بگویم و نگاهی است به کتاب ضحّاک در تاریخِ هایده ترابی.

حرف اصلی احمد شاملو در سخنرانی مفصلش در دانشگاه برکلی با عنوان «حقیقت چقدر آسیب‌پذیر است»[۳] ضرورت تردید درهمه‌ی پذیرفته‌ها و بی‌چون و چراها و ضحّاکِ شاهنامه مثال او بود. او روشنفکران را از اعتماد به تاریخِ نوشته‌ی حاکمان برحذر می‌داشت و آنان را دعوت به بازبینی و نقد هر آن‌چه تا به حال به عنوان واقعیت‌های مسلم پذیرفته‌ شده‌ استْ می‌کرد. بخش جنجال‌برانگیز سخنان او آنجا بود که به عنوان شاهدی بر بحث خود و بر پایه‌ی تحقیقات علی حصوری مدعی شد که، بر خلاف تصور عمومی، ضحّاک قهرمانی ضد اشراف و برهم‌زننده‌ی نظم طبقاتی مطلوب شاهان بوده است. او ادعا کرد که در تمامی این سال‌ها، تاریخ‌نگاران و شاعرانی چون فردوسی، به دروغ، از ضحّاک تصویری اهریمنی ساخته‌اند. هجوم سهمگین طرفداران روایت رسمی از اسطوره‌های ضحّاک، کاوه و فریدون مانع از تحقیقات جدی در این زمینه نشد. یکی از این تحقیقات، کار هایده ترابی در واکاوی اسطوره‌ی ضحّاک است.

شهریار مندنی‌پور: اسیاوشان بر برف‌های مرگ (خفیه‌‌خوانی اسطوره کیخسرو در شاهنامه)

آذر ۳۰, ۱۴۰۰

هوهوی باد چهار سلحشور خفته بر کنار چشمه را بیدار می‌‌کند . و ناگاه برف ـ دیوزادـ بر آن‌‌ها می‌‌‌تازد. گفته شده بود که در این وادی درنگ نکنید . گفته شده بود که بادی از کوه فرو می‌وزد که شاخ و برگ درختان را می‌شکند و از ابری سیاه، برفی می‌بارد که راه ایران زمین را گم‌‌می‌کنید. کیخسرو شاه گفته بود این‌‌ها را و خود دیگر ناپدید بود.

هایده ترابی با تحصیل در دو رشته‌ی «مطالعات شرق کهن» و «مطالعات شرق کهن و خط میخی» دریافت که بسیاری از آنچه ما «ایرانی ناب» تصور می‌کنیمْ «برگرفته از آئین‌ها واساطیر بین‌النهرین» است و «اسطور‌‌هٔ ضحّاک» به مثابه یکی از مهم‌ترین پایه‌های زنده‌ی هویت ایرانی نیز از این قاعده مستثنا نیست.[۴] این اقتباس، چنان که در اسطورهٔ ضحّاک می‌بینیم،‌‌ می‌تواند کاملا وارونه‌ی‌ اساطیر پیشینیان باشد: شاه ماربردوشی که در اساطیر سومری مظهر زندگی  و نیکی و راستی است در اساطیر بعد از اسلام تبدیل به اهریمنی مغز آدمی‌خوار می شود. در مقدمه‌ی ضحّاک در تاریخ: بررسی تطبیقی-تاریخی اسطوره‌ی ضّحاک، ترابی اهمیت تحقیق درباره‌ی نقش ضحّاک را چنین بیان می‌کند:   

«ضحّاک شاهنامه نقشی دوگانه در فرهنگ پارسی‌زبان ایران داشته است: هم سرمایه‌ای در دست سیاستگذاران دینی-قومی در تاریخ استبدادی ایران بوده و هم در عصر مدرن به زبان تمثیل و شعر در نقد دیکتاتوری سلطنتی پهلوی و مقام ولایت فقیه در جمهوری اسلامی به کار رفته است. لیک هر دو سو، با وجود ناسازگاری آشکار، در اسطوره-زدگی مدرن والگوبرداری هویتی به یک آبشخور می‌رسند. در نتیجه، در هر دو سو، گرایش بیگانه‌ستیزی و پندار خود-محوری تاریخی دیده می‌شود. هر گونه نقد و بررسی تاریخی که تکّه‌ای از این روایت شاهنامه را (درست یا نادرست) به چالش بگیرد، در هر دو جبهه‌ی سنتی و مدرن،‌ با سدّ آهنین ممنوعیت روبرو خواهد شد. چنانکه سی سال مناقشهٔ سخیف علیه احمد شاملو به دلیل نقدش بر روایت ضحّاک در شاهنامه تا به امروز کماکان ادامه دارد…»[۵]

ترابی بر آن است که تحقیق در مورد ضحّاک به دلیل نیاز به منابع میان-رشته‌ای و روش‌شناسی تاریخی و اساطیری نمی‌تواند کار ویراستاران و به قول خودش «نسخه‌خوان»هایی مانند جلال خالقی مطلق و فریدون جنیدی باشد.[۶] تاکید او بر تنوع اساطیری است که پیش از ورود قبایل ایرانی (آریایی) در هزاره‌ی اول قبل از میلاد در منطقه‌ی بین‌النهرین وجود داشته است.  نویسنده به ما می‌‌اموزد که تمدن عیلامی از «دو سه هزاره پیشتر [از ورود ایرانیان]» در منطقه وجود داشت، مهاجرت «مردمان سامی به بین‌النهرین از نیمه‌های هزاره‌ٔ سوم ق.م آغاز شده بود»، فرهنگ و تمدن سومر قدیمی‌تر بود، و «تاریخ بابلیان و آشوریان نیز از دوره‌های بعدتر آغاز» شده بود.[۷] همین تنوع است که در رویکرد به اسطوره‌های به اصطلاح «ایرانی ناب» یا «هند و ایرانی» نادیده گرفته می‌شود: «دربارهٔ سرچشمه‌ٔ ودائی اسطورهٔ «اژی‌ دهاکه» یا ضحّاک، بسیاری سخن گفته‌‌اند … آنچه که مطرح نشد، نقش اساطیر غیر ایرانی برخاسته از منطقه‌ای است که امروز عراق و سوریه و ایران نام دارد.»[۸] به نظر ترابی، که به رویکرد شاملو و حصوری نزدیک است، اسطوره ضحّاک- به مثابه شخصیتی مثبت – پیش از ورود ایرانیان به بین‌النهرین وجود داشته که با حضور و تسلط آنان بر منطقه، گذشت زمان، و تاثیر رخدادهای تاریخی«واژگون» شده است. «دیوسازی» از ضحّاک حاصل این روند است: «دگردیسی عناصر اسطوره‌ای و تاریخی «اژی دهاکه» یا ضحّاک را باید در شکافها، برشها و تقاطعهای جغرافیایی، فرهنگی و تاریخی فرمانروایان و مردمان گوناگون دنبال کرد.»[۹] ترابی دوآلیسم نیکی و بدیِ ریشه‌دارِ «در باورهای شمنیستی قبایل هند و آریایی»[۱۰] را منشاء وارونه‌سازیِ اسطوره‌‌ی ضحّاک و دیوسازی از او می‌داند. او نشان می‌دهد که در تکثر بینشی مسلط بر الهیات منطقه تا قبل از تهاجم آریایی‌ها

« … پدیدهٔ دیوسازی برای دشمنان بسیار نادر است … یک بینش دوآلیستی «نیک» و «بد» با مرزهای عبورناپذیر وجود ندارد، اهریمنی در کار نیست. نیروهای سازنده و نابود کننده در همهٔ خدایان هست … نه امیدی به پردیسی بود و نه هراسی از دوزخی … خدایگان (زن و مرد) این منطقه، نماینده قبیله و تبار ویژه‌ای نبودند …»[۱۱]

پیدایش دیوی به نام ضحّاک در تضاد با فریدون محصول تسلط این دوآلیسم هند و آریایی است.

ترابی ضحّاک را ترکیبی از «خدایان ماربردوش» وارونه شده‌ی تمدنهای بین‌النهرین و «اژی دهاکه»ی اساطیر اوستایی و پهلوی می‌داند. او از «خدا-مرد مابردوش» سومری، «نین.گیش.زیدا، خداوندگار درخت زندگی یا درخت نیکی و راستی» و «اینشوشیناک» [خدای] ماربردوش عیلامی وهمسرش نپیرشه آغاز می‌کند[۱۲] که در الهیات [سومری و عیلامی] هیچ پیوندی با آدمخواری و مغزخواری ندار[ن]د.»[۱۳] سپس به «اژی دهاکه» می‌پردازد که  معنای بخش اول آن اژدها یا مار است و «پلیدترین، ناپاک‌ترین، و فریبکارترین آفریدهٔ اهریمن «اژی دهاکه» است. «آن زورمندترین دروجی» که اهریمن برای تباهی جهان «اشه» (نیکی/راستی) آفرید … با سه پوزه، سه کلّه وشش چشم …»[۱۴] نویسنده منابعی را وامی‌کاود که نشان از خاستگاه و جایگاه «اژی دهاکه» دارند و نتیجه می‌گیرد که «این نشانه‌ها (نه در اوستا و نه در متون دیگر پهلوی) سامی‌تباری اژی دهاک را ثابت نمی‌کند …»[۱۵] اما ثابت می‌کند  که او به منطقه‌ی بین‌النهرین و عیلام نقل مکان کرده و به دشمن اصلی جمشید تبدیل می‌شود.[۱۶] دراوستا از اژی دهاکه‌ی ماربردوش خبری نیست اما در ادبیات پهلوی پایان دوره‌ی ساسانی «(مانند دینکرد و بندهش) … اژی دهاکه تبدیل به یک شاه اهریمنی ماردوش شده است.»[۱۷] که ما دیگر او را به نام ضحّاک هم می‌شناسیم. ضحّاک به روشنی ترکیبی از وارونه‌شده‌ی «نین.گیش.زیدا» سومری و «اینشوشیناک» عیلامی با اژی دهاکه‌‌ی حاصل «آمیختن نژادهٔ انیرانی اهریمنی مادری با نژاده‌ٔ ایرانی پدری …»[۱۸] است. ضحّاکی که ما می‌شناسیم، اما، یک سلف تاریخی هم به نام آستیاگ دارد[۱۹] که در روایت اویسیبوس، یکی از عالمان مسیحی شرقی (سده‌ی سوم – چهارم میلادی)[۲۰] و «تورات (کتاب دانیال،‌ ۱۴:۱)[هم] آمده است.»[۲۱] ردّ ا‌ژی دهاکه/اژدهاک/آژداهاک «به عنوان آخرین پادشاه ماد»[۲۲] را در دو روایت موسی خورنی در کتابش با عنوان تاریخ ارمنیان، هم می‌توان یافت.[۲۳]

خورنی یکی از دو روایت را «تاریخی و مستند» و دیگری را «مبتنی بر «افسانه‌های پوچ و بی‌معنی» پارسیان …» می‌داند.[۲۴] در روایت افسانه‌ای خورنی، ما با آژداهاک که «می‌خواهد همه از «زندگی عمومی» برخوردار شوند و مخالف مالکیت خصوصی است.»[۲۵] آشنا می‌شویم. او درد شکم می‌گیرد و «بچه شیطان» یا «روان پلیدی کارآزموده» بوسه بر شانه‌هایش می‌زند و «اژدهایان می‌رویند و یا اینکه آژداهاک خود اژدها می‌شود و مردمان را قربانی دیوها می‌کند.»[۲۶]

ترابی، شاملو و حصوری می‌کوشند ریشه‌ی تاریخی اسطوره‌ی ضحّاک را به بردیای دروغین (گئومات) بازگردانند. ترابی تصریح می‌کند که در روایتِ هرودوت، کمبوجیه پادشاه هخامنشی و جانشین کورش به مصر حمله کرد و پس از آن «… فریب و عهدشکنی پارس و ماد وسرزمینهای دیگر را فراگرفت. یک مغ به نام گئومات … به دروغ گفت که من بردیا پسر کورش [و جانشین او] هستم.»[۲۷] در ترجمه‌ی بابلی روایت بیستون، مردم با گئومات همراه می‌شوند،

«این گزارش با توجه به باج و خراجهای سنگین و رشد بنگاههای رباخواری دردورهٔ کمبوجیه ونارضایتی اقشاری که ازامتیازات برخوردار نبودند،‌ به دور از تصور نیست. آنچه بردیا ضبط می‌کند شامل گله‌ها، کارگران و خانه‌ها می‌شود که در اختیار بخشی از سران قبایل پارسی بود.»

به نظر ترابی، « … پیامد این اقدامات می‌توانست یک جابجائی طبقاتی باشد و نه بی‌طبقه‌ شدن جامعهٔ باستانی در دورهٔ هخامنشی.»[۲۸] هایده ترابی بر آن است که « … عناصری از دو روایت هرودوت درباره‌ی سقوط آستیاگ به دست کورش و سقوط بردیا/اسمردیس به دست داریوش اول در داستان موسی خورنی  به هم پیوسته و داستان پیروزی تیگران ارمنی بر آخرین پادشاه ماد (آژداهاک) را ساخته‌اند.»[۲۹] او همچنین اعتقاد دارد که روایات تاریخی بردیا و مزدک و متهم کردن آنها به «ردّ مالکیت خصوصی» در اسطوره‌ی آژداهاک بازتاب یافته‌اند.   اما این استنادات، دلایل کافی برای اثبات یکی بودن گئومات و ضحّاک را فراهم نمی‌کنند. ترابی‌، بدون دلایل متقن، تنها با تاکید بر شباهت‌های بردیای دروغین (گئومات) و ضحّاک و بدون نام بردن از منابعِ اثبات یکی‌بودن این دو، ادعا می‌کند که « … در همهٔ روایات تاریخی و اساطیری می‌خوانیم که بردیا/اسمردیس یا اژدهاک/ضحّاک همهٔ مناطق و مردمان را همراه خود داشت تا این که شورش و کودتای داریوش اول (فریدون/تیگران) رخ داد.»[۳۰] احمد شاملو در سخنرانی‌اش، روشن‌تر از ترابی، شباهت روایت ابوریحان بیرونی درباره‌ی ضحّاک و روایت بیستون درباره‌ی گئومات را دلیل بر یکی بودن آن دو می‌داند اما در توضیح این همانندیْ به جای استناد به گئومات،‌ از مزدک  سخن می‌‌گوید و رشته‌های خود را پنبه می‌کند:

«اگر شما به‌ آن‌چه‌ ابوریحان‌ بیرونی ‌ درباره‌ی‌ ضحاک‌ نوشته‌ نگاه‌ کنید از شباهت‌ مطالب‌ او با مطالب‌ سنگ‌نبشته‌ی‌ بیستون [روایت بیستون درباره‌ی گئومات مغ] حیرت‌ می‌کنید. یک‌ نکته‌ی‌ بسیار بسیار مهم‌ متن‌ ابوریحان ‌ اصطلاح‌ «اشتراک‌ در کدخدایی‌» است‌ در دوره‌ی‌ ضحاک، و این‌ دقیقاً همان‌ تهمت‌ شرم‌آوری‌ است‌ که‌ به‌ مزدک‌ بامدادان ‌ نیز وارد آورده‌اند. توجه‌ کنید به‌ نزدیک‌شدن‌ معتقدات‌ مزدکی‌ و ضحاکی‌! ـ مزدک ‌ هرگونه‌ مالکیت‌ خصوصی‌ بیش‌ از حد نیاز را طرد و مالکیت‌ اشتراکی‌ را تبلیغ‌ می‌کرد.»[۳۱] 

هوشنگ گلشیری: داستان طلخند و گو

بهمن ۲۷, ۱۳۹۹

آورده‌اند که هرگاه ملکه هند یاد فرزند درگذشته می‌کرد، می‌فرمود تا نطع صدخانه بیاورند، خانه‌ای سرخ و خانه‌ای سپید. پس به کردار جنگ دو برادر، طلخند و گو، از پشت دو شوی او، جمهور و مای، مهره‌ها بچینند در دو سوی نطع. صفی همه سواران: رخ و اشتر و پیل و دستور و شاه در پس و پیادگان در پیش.

به رغم مقدمه‌چینی‌های درست، هم ترابی و هم شاملو در اثبات ادعایشان مبنی بر یکی بودن گئومات و ضحّاکِ تاریخی شکست می‌خورند، اما این شکست نباید مانع از توجه به کار دقیق ترابی در باب وارونه‌سازی اسطوره‌ها در گذر زمان و «بنا به نگاه و جایگاه راویان»[۳۲] شود.

ترابی نشان می‌دهد چگونه نماد مار و خدای ماربردوش سومریان و عیلامیان در اساطیر ایرانیان وارونه شده و « … نقشی سراسر منفی و اهریمنی یافته است. به همین روال از کهن-نیروهای بومی منطقه یا رقبای سیاسی خودی (به فراخور زمانه) در روایت اژی‌دهاک پهلوی / آژداهاک ارمنی و ضحّاک شاهنامه دیوسازی شده است»[۳۳] پژوهش هایده ترابی نشان می‌دهد هر گونه برداشت از اساطیر بدون توجه به دگردیسی آنها در طول زمان، عوض شدن راویان و بازسرایان و نقش حاکمان مذهبی و سیاسی در تثبیت روایت مورد قبول خود ناممکن است.[۳۴] در موردِ مشخصِ ضحّاک و دلیل دگردیسی نقش او،‌ ترابی بر تفوق دوآلیسم متصلب قبایل آریایی بر تکثر بینشی مسلط بر الهیات منطقه‌ی بین‌النهرین تا قبل از حمله آریایی‌ها تاکید می‌‌کند.

ضحّاک در تاریخ: بررسی تطبیقی-تاریخی اسطوره‌ی ضّحاک تاییدی است بر هسته‌ی اصلی آن‌چه احمد شاملو در سخنرانی برکلی بر زبان راند. سخنان شاملو، فارغ از بعضی جنبه‌های تحریک‌آمیز آن، بر ضرورت نگاهی سیّال و نقّاد به تاریخ و اسطوره‌ها دلالت داشت. هایده ترابی نیز در تحقیق خود، دنباله‌ی کار شاملو را گرفته و بحث او را به سطحی پیچید‌ه‌تر ومستدل‌تر ارتقا داده است. او در این کتاب نشان می‌دهد که چگونه روند پیچیده و چند لایه‌ی برهم‌کنشِ عوامل مختلف در طول زمان و بنا به مقتضیات قدرت می‌تواند یک روایت را کاملا از عناصر اولیه و اصلی تشکیل دهنده‌ی آن تهی کند. خواندن ضحّاک در تاریخ فرصتی فراهم می‌آورد که هم بر دانش‌مان درباره‌ی اسطوره‌ی ضحّاک بیافزاییم و هم به پیچیدگی‌های مباحث اسطوره‌ای-تاریخی واقف شویم.  

پانویس:

[۱] ترابی، هایده. ضحّاک در تاریخ: بررسی تطبیقی-تاریخی اسطوره‌ی ضّحاک. انتشارات زاگرس آتلانتا، آمریکا، چاپ اول، ۱۴۰۰. ص ۱۱.

[۲]  https://www.bbc.com/persian/arts-53545388

[۳]متن کامل سخنرانی احمد شاملو در دانشگاه برکلی به تاریخ ۱۸ فروردین ۱۳۶۹:
https://iranglobal.info/node/30404

[۴] همه می‌دانیم که در سال‌های اخیر بسیاری از مردم ایران، خامنه‌ای را با ضحّاک همسان می‌کنند. نزدیک‌ترین مثالْ سپیده قلیان، یکی از مبارزان سیاسی و قهرمانان انقلاب زن، زندگی، آزادی، است که پس از آزادی از زندان در روز بیست و چهارم اسفند ماه ۱۴۰۱ شمسی، شعار «خامنه‌ای ضحّاک، می‌کِشیمت زیر خاک» سر داد و بلافاصله مجددا بازداشت شد.  

[۵] همان. صص ۱۱ و ۱۲و ۱۳.

[۶]  همان. ص ۲۲.

[۷] همان. ص ۲۳.

[۸]  همان. ص ۲۷.

[۹]  همان. صص ۳۰-۲۹.

[۱۰]  ص ۴۸.

[۱۱] صص ۵۵- ۵۳

[۱۲]  ص ۵۸.

[۱۳]  ص ۶۰.

[۱۴] ص ۶۵.

[۱۵] صص ۷۰.

[۱۶] ص ۷۱. ترابی به دقت تبار و معنای اژی دهاکه را در صفحه‌های ۶۵ تا ۸۸ کتاب می‌کاود.  

[۱۷]  ص ۱۰۹.

[۱۸] همان.

[۱۹] ص ۱۲۵.

[۲۰] ص ۱۲۶.

[۲۱] ص ۱۲۷.

[۲۲]  ص ۱۳۳.

[۲۳] ص ۱۲۹ و ۱۳۱.

[۲۴]  ص ۱۳۳.

[۲۵]  ص ۱۳۴.

[۲۶] ص ۱۳۵.

[۲۷]  ص ۱۳۸.

[۲۸]  صص ۱۴۰ – ۱۳۹.

[۲۹]  ص ۱۴۲.

[۳۰]  صص ۱۴۱- ۱۴۰.

[۳۱]  https://iranglobal.info/node/30404

[۳۲]  ص ۱۴۴.

[۳۳]  صص ۱۶۴ – ۱۶۳

[۳۴]  ص ۳۵.

بیشتر بخوانید:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی