کانون نویسندگان ایران در بیستوسومین سالگرد درگذشت احمد شاملو، یاد شاعر بزرگ آزادی را گرامی داشت و اعلام کرد: «امسال نیز، با وجود راهبندان و بسیج نیروهای امنیتی و انتظامی در سالهای گذشته، در سالروز درگذشت این شاعر بلندآوازهی آزادی روز دوشنبه دوم مردادماه ۱۴۰۲ ساعت ۵ عصر در گورستان امامزاده طاهر کرج» مزار او را گلباران میکند.
در بیانیه کانون نویسندگان ایران آمده است:
«بیستوسه سال از درگذشت احمد شاملو (الف. بامداد) شاعر بزرگ آزادی میگذرد. شاملو شاعری آگاه و معترض، روشنفکری آزادیخواه و ناوابسته به قدرت، روزنامهنگاری شجاع، مترجم و فرهنگنویسی چیرهدست و از اعضای برجستهی کانون نویسندگان ایران بود که در سراسر حیات حرفهای خود هرگز از پیکار بیامان با سانسور، جهل و خفقان باز نایستاد.»
کانون نویسندگان ایران در ادامه این بیانیه نوشته است:
«حکومتهای مستبدِ پهلوی و جمهوری اسلامی همواره احمد شاملو را آماج بدترین اتهامها قرار دادهاند و با ساخت برنامههای تلویزیونی و انتشار متنهای فرمایشی در نشریات و مجلات زرد کوشیدهاند جایگاه شاعر را در اذهان عمومی خدشهدار کنند. اما این تلاشهای مذبوحانه ثمری نداشته و شعر احمد شاملو، بیآنکه هرگز “رسمی” و “درسی” شده باشد، در متن جامعه جریان یافته است تا رساترین فریاد آزادیخواهی مردمان بهجانآمده از تبعیض و ستم و بیعدالتی در کوی و برزن شود، چنانکه در جنبش آزادیخواهانهی نیمهی دوم سال گذشته شاهد بودیم: «قصه نیستم که بگویی/ نغمه نیستم که بخوانی/ صدا نیستم که بشنوی/ یا چیزی چنان که ببینی/ یا چیزی چنان که بدانی/ من درد مشترکم مرا فریاد کن.»
کانون نویسندگان ایران با اشاره به مقاومت مدنی زنان آزادیخواه ایرانی در برابر حجاب اجباری و با توجه به تضاد طبقانی در جامعه ایران نوشته است:
«اینروزها که اخبار مجازات زنان برای حق پوشش آزادانه و اعدامها و خودکشیها در فضای جامعه بیداد میکند؛ این روزها که تیرگیِ فقر “احتضار فضیلت است” و سفرههای مردم را از هم دریده است؛ این روزها که حاکمیت با سرکوبهای گستردهی فعالان حوزههای گوناگون در شهرها و اخراج و تعلیق و محرومیت از تحصیل در دانشگاهها بذر نومیدی در جامعه میپراکند، او را به یاد میآوریم:
احساس میکنم/ در بدترین دقایق این شامِ مرگزای/ چندین هزار چشمهی خورشید/ در دلم/ میجوشد از یقین؛
احساس میکنم/ در هر کنار و گوشهی این شورهزار یأس/ چندین هزار جنگل شاداب/ ناگهان/ میروید از زمین.»
تا پیش از نطفه بستن فکر آزادی و پیدایش دولتهای ملی در سدههای اخیر، شاهان تنها “ملکالشعرا” داشتند و نامی از “شاعر ملی” در میان نبود. حتی اطلاق نام “شاعر ملی” به هومر، فردوسی و شکسپیر، در یونان، ایران و انگلستان، پدیدهای مدرن است و تنها وقتی ضرورت یافته که فکر هویت ملی و تشکیل دولت ملی مدرن، مردم این سرزمینها را به جستجوی شاعر ملی در تاریخ گذشته کشانده است. برای نمونه در ایران، در دوران فتحعلی شاه تنها وقتی ملک الشعرای دربار، فتحعلی خان صبا به سرودن شاهنامهای به سبک “شاهنامه”ی فردوسی روی میآورد که میخواهد برای ستایش از عباس میرزا و مقاومت ملی او در برابر اشغالگران روسیه تزاری “حماسۀ ملی” بیافریند فقط از این زمان است که “شاهنامه” فردوسی، آرام آرام به عنوان “حماسه ملی” ایرانیان شناخته میشود و حال آن که در هشتصد سال پیش از آن کسی در ایران یا انیران، شاهنامه را “حماسه ملی” و فردوسی را “شاعر ملی” نمیخواند.
برخلاف لقب “ملک الشعرا”ئی که چون صلهای از جانب دربار به شاعر داده میشود، این بر عهدۀ خود شاعر است که به یمن نبوغ ادبی و حساسیت اجتماعی خود، لقب “شاعر ملی” را از سوی ملت، بگیرد. در ایران، زمینۀ اطلاق این لقب ملی، تنها در آستانۀ انقلاب مشروطیت به وجود آمد. هنگامی که عارف قزوینی با تأثیر از مشاهدات خود در استانبول به نوشتن “تصنیفهای میهنی” و “غزلهای سیاسی” پرداخت و به شور ایرانیان برای ایجاد دولتی ملی و مردمسالار بیانی شاعرانه بخشید.
به گمان من پس از عارف، تنها این احمد شاملو و سیمین بهبهانی [۱] هستند که شایستۀ لقب شاعر ملی میباشند. هیچیک از شاعران معاصر ما، از نیمایوشیج گرفته تا فروغ فرخزاد، سزاوار چنین لقبی نیستند، نه از این جهت که شعرشان لزوماً از شعر شاملو کمدرخششتر است، بلکه به این دلیل که احمد شاملو از زمانی که نخستین کتاب شعرش “آهنگهای فراموش شده” را در سال ۱۳۲۶، منتشر کرد تا آخرین مجموعۀ شعرش “در آستانه” که کمی پیش از مرگش در سال ۱۳۷۹ انتشار یافت، با جنبش مردم ایران برای به دست آوردن آزادیهای فردی و عدالت اجتماعی، همراه بود و در برابر سرکوب رژیمهای پهلوی و اسلامی، به صورت صدای شاعرانۀ جنبش درآمد.
خوشبختانه شاملو از دهه ۱۳۲۰ تا آخر دهۀ ۱۳۷۰، زنده بود و هیچیک از چالشهای فردی و اجتماعی در طول این نیم سده او را به خاموشی نکشاند و دچار آن پدیدهای نشد که زنده یاد هوشنگ گلشیری در “ده شب شعر گوته”، پائیز ۱۳۵۶، از آن به عنوان “جوانمرگی در ادبیات ما” یاد کرده است.
شاملو یک شاعر ملی بود اما یک شاعر ملیگرا نبود. او از هنگامی که دومین کتاب شعرش “قطعنامه” را در سال ۱۳۳۰ انتشار داد، مشخصاً به سوسیالیسم گرایش داشت و تا پایان عمر نیز در این طیف باقی ماند. با این همه از آنجا که او صدای آزادی بود نه تنها چپگرایان، بلکه ملیگرایان نیز او را دوست داشتند و او را صدای شاعرانۀ خود میدانستند. اما شاملو از ابتدا چپگرا نبود، بلکه در دورۀ نوجوانی تحت تأثیر پدر که در ارتش رضا شاه خدمت میکرد از یک سو، و فضای آلماندوستی سالهای پایانی سلطنت رضا شاه از سوی دیگر، تمایلات آلمانگرایانه داشت و در پیوند با گروه فاشیستی “کبود” کار میکرد. هنگامی که در سال ۱۳۲۴ ارتش سرخ شوروی بخش شمالی ایران را اشغال کرد، شاملو از سوی روسها در گرگان دستگیر شد و به زندان افتاد. در همین زندان بود که شاملوی جوان، دچار تحول فکری شد، همانطور که در شعر بلند “سرود مردی که خودش را کشته است” در کتاب “قطعنامه” میگوید:
نه آبش دادم
نه دعائی خواندم
خنجر به گلویش نهادم
و در احتضاری طولانی
او را کشتم.[ ۲]
مجموعههای بعدی او “آهنها و احساس” از سوی رژیم شاه، توقیف شد و پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، او نیز همراه صدها روشنفکر ملی و چپ، به زندان افتاد. شاملو شاید برای جبران مافات، سالها بعد، در سال ۱۳۵۲ به ترجمه کتاب “مرگ کسب و کار من است” اثر روبر مرل پرداخت تا جوانان ایرانی را با اردوگاههای مرگ هیتلری آشنا کرده و از درغلطیدن آنها به ورطۀ یهودستیزی رهائی بخشد. در آن سالها متشکلترین سازمان چپگرا، “حزب توده” بود اما شاملو احتمالن به دلیل سابقۀ فعالیتش در گروه “کبود” هرگز نتوانست به این حزب بپیوندد و پس از آن نیز هیچگاه به صورت بلندگوی حزب یا گروهی، درنیامد.
در سال ۱۳۳۶، شاملو “هوای تازه” را انتشار داد که به یکباره نام او را پراکند و زمینه را برای تبدیل او به یک شاعر ملی، فراهم کرد. در این کتاب، ما به شعر “مرگ نازلی” برمیخوریم که شاید به تنهائی نقشی مهم در گسترش محبوبیت شاملو بازی کرد. شاملو در مجموعۀ “کاشفان فروتن شوکران” که پس از انقلاب چاپ شد، این شعر را به “مرگ وارطان” تغییر داده و آن را به وارطان سالاخانیان تقدیم کرده است. وارطان یکی از اعضای ارمنی حزب توده بود که پس از کودتای ۲۸ مرداد، دستگیر شده و میگویند به دست سرهنگ زیبائی، یکی از همکاران تیمور بختیار، فرماندار حکومت نظامی تهران، زیر شکنجه، جان داد. من خود، در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ همراه با مردم وارد ملک مسکونی سرهنگ زیبائی شدم که در تقاطع خیابان ایرانشهر و بلوار کریمخان زند قرار داشت. در میانۀ این زمین که در اطراف آن دیوارهای بلندی بود، سردابی با یک گنبد، قرار داشت که از طریق زیرزمین به ساختمان اصلی میپیوست و ظاهراً، محل بازجوئی و شکنجه بود. من در آنجا همراه با دوستم حسین اخوت مقدم، شعر “مرگ نازلی” را به یاد وارطان خواندیم.
حسین که در سالهای ۵۴- ۱۳۵۲ در زندان شاه به سر میبرد، این ترانه را آنجا آموخته بود و پس از آزادی برای ما تعریف کرد که چگونه زندانیان این ترانه را برای تقویت روحیه فردی و گروهی میخواندند و به خصوص پس از این که یکی از چریکهای فدائی یا مجاهد خلق، در بیرون زندان در درگیری کشته میشده یا پس از دستگیری اعدام میشده است با عوض کردن نام “نازلی” به نام آن شهید، یاد او را گرامی میداشتند.
این سنّت پس از انقلاب هم ادامه یافت و من یکبار به اتفاق حسین و دوستان دیگر پس از این که همسرم عزت طبائیان در ۱۷ دی ۱۳۶۰ در زندان اوین تیرباران شد، در گلابدره بالای دربند همانطور که برف میآمد، سرود “مرگ نازلی” را دسته جمعی خواندیم و تنها نام “نازلی” را به “عزت” تبدیل کردیم. پس از این که حسین در اسفند ۱۳۶۱ تیرباران شد، من فقط توانستم این ترانه را به یاد او به صورت فردی در یک خانۀ مخفی، زیر لب بخوانم. چند سال پیش از یک دوست ارمنی در لس آنجلس شنیدم که واژۀ “وارطان” به معنای “گلسرخ” است و با واژۀ “ورد” که در شاهنامۀ فردوسی آمده، هم ریشه میباشد. در واقع به خاطر نزدیکی ارمنیان و ایرانیان در زمان پارتیان بسیاری از واژههای فارسی میانه، وارد زبان ارمنی شده که تا امروز هم پابرجا است.
به هرحال من نمیدانم آیا شاملو از معنای واژۀ “وارطان” آگاه بوده یا نه، اما شعر “مرگ نازلی” به نحو روشنی این ارتباط را نشان میدهد چرا که در آن واژههای “یاس” و “بنفشه” آمده و شاعر امید گل دادن “یاس پیر” و مژده دادنِ “بنفشه” از شکسته شدن زمستان و آمدن بهار را میدهد.
شاملو در کنار شعر “مرگ نازلی” که برای وارطان سالاخانیان سروده، شعر “از عموهایت” را برای مرتضی کیوان و شعر “عشق عمومی” را به یاد نخستین دستۀ افسران تیرباران شدۀ تودهای، شعر “مرثیه” را به یاد دسته دوم افسران تودهای، شعر “ساعت اعدام” را برای سرهنگ سیامک، سروده است. مرتضی کیوان، رابط حزب توده با سازمان نظامی آن بود و برخلاف بسیاری از زندانیان تودهای که به سفارش حزب ندامتنامه نوشته و آزاد شدند، بر سر عقیدۀ خود ماند و تیرباران شد. همسر او پوری سلطانی بود که در سالهای بعد کتاب “هنر عشق ورزیدن” اثر اریک فروم را از انگلیسی به فارسی ترجمه کرد و این کتاب به چاپهای فراوان رسید.
شاملو در کتاب “کاشفان فروتن شوکران” که پس از انقلاب درآمد، شعر “خطابه تدفین” را که عنوان کتاب از یکی از مصراعهای آن گرفته شده به خسرو روزبه تقدیم کرده است. روزبه مسئول سازمان نظامی حزب توده بود و در سال ۱۳۳۷ تیرباران شد و به صورت مظهر مقاومت از سوی حزب توده درآمد. اما هنگامی که پس از انقلاب، اسنادی رو شد که نشان میداد روزبه پیش از دستگیری، چند تن از جمله حسام لنکرانی، عضو حزب و محمد مسعود، روزنامهنگار مشهور را شخصاً ترور کرده، شاملو پیشکشی خود را از روزبه پس گرفت. من این سخن را از زبان شاملو در بخش “پرسش و پاسخ” پس از سخنرانیاش در دانشگاه برکلی، شنیدم. [ ۳]
شاملو همیشه با جنبش آزادیخواهانۀ مردم همراه بود. هنگامی که در اواخر دهۀ ۴۰، جنبش مسلحانه در ایران شکل گرفت و تا اعتلای انقلابی ۵۷-۱۳۵۶ ادامه یافت، و هرچند وقت یکبار ما شاهد کشته شدن چریکها و مجاهدین در خیابان یا میدان تیربار بودیم، این احمد شاملو بود که با نوشتن شعرهائی به ستایش این مبارزان برمیخاست بدون این که نامی از آنها ببرد. فقط پس از انقلاب بود که او در کتاب “کاشفان فروتن شوکران” نام این افراد را بر بالای شعرها گذاشت و معلوم شد که او “سرود ابراهیم در آتش” را به یاد مجاهد خلق، مهدی رضائی، شعر “شبانه” را به یاد گروه محمد حنیفنژاد، “شبانه”ی دیگری را به یاد تیربارانشدگان اسفند ۱۳۵۰، “شکاف” را به یاد خسرو گلسرخی و شعر “میلاد آن که عاشقانه بر خاک مُرد” را به یاد احمد زیبرم، فدائی خلق سروده است. خبر درگیری و کشته شدن زیبرم در آن هنگام به تفصیل از سوی خبرنگاران روزنامه کیهان در این نشریه منتشر شده و از او چهرهای چهگوارائی ساخته بود.
احمد شاملو در سالهای پس از انقلاب نیز همراه مردم آزادیخواه باقی ماند و با سرودن شعرهائی چون “جدال با خاموشی” و “روزگار غریبی است نازنین! ” به ثبت جنایات رژیم اسلامی پرداخت و از خفقان دینی و سرکوب قرون وسطائی حاکمیت جدید سخن گفت. او در سخنرانی خود که در سال ۱۹۹۰ برای ایرانیان مهاجر در شهرهای اروپا و آمریکا ایراد کرد از ضرورت “اندیشیدن مستقل”، سخن گفت و در برخی از اشعارش به ستایش “شادی” در برابر رژیم مرگپرست خمینی پرداخت. رژیم از محبوبیت یگانۀ احمد شاملو به عنوان “شاعر ملی ایران” آگاه بود و به همین دلیل با وجود این که میکوشید با توقیف کتابهایش از گسترش اندیشه و شعر او بکاهد، اما هرگز جرأت از میان بردن او را پیدا نکرد.
جنبشی که مردم ایران از سالهای پیش از انقلاب مشروطیت برای ایجاد دولت ملی، قانونی کردن آزادیهای فردی و تحقق عدالت اجتماعی آغاز کردند هنوز به سرانجام نرسیده، و شک نیست که در این راه دراز، ملت ما علاوه بر عارف قزوینی، احمد شاملو و سیمین بهبهانی، نیازمند شاعران ملی دیگری نیز هست.
۲۳ ژوئیه ۲۰۱۴
۱-در باره سیمین بهبهانی رجوع شود به مقالات من “بدعت سیمین و انقلاب بهمن” و “تازگی و دیرینهگی در شعر سیمین بهبهانی”
۲-قطعنامه، مجموعۀ شعر چاپ سوم، انتشارات مروارید، ۱۳۶۴
۳- برخورد شاملو در برکلی نسبت به فردوسی ناشایست بود. او با زدن یک انگ “فئودالی” به آن شاعر بزرگ، نه تنها از اهمیت “شاهنامه” نکاست بلکه خود را سبک کرد. البته برداشت او از اسطورهی “ضحاک” بعنوان نماد ضدرت مردم محروم در برابر جمشید خودکامه، بجای خود محترم است، همانطور که هر کس آزاد است برداشت دیگری داشته باشد. همچنین لحن برخورد او نسبت به موسیقی سنتی ما نیز متین نبود، اگرچه من با او همرایم که موسیقی رسمی ما از تک صدایی و عرفانزدگی رنج میبرد. من با وجود ارزش و احترامی که برای کار شاملو قائلم اما از تحلیل انتقادی آثارش خودداری نکردهام. برای نمونه صبح همان روز که او بعدازظهرش در برکلی سخن گفت من در همان سالن در حضور او و آیدا مقالهی “چهرهی زن در شعر احمد شاملو” را خواندم که فکر میکنم او را خوش نیامد، زیرا چند روز بعد در شعرخوانی باشکوهش در دانشگاه “یوسی اِل اِی” بدون اینکه کسی از او تقاضا کند شعر “به شما که عشقتان زندگیست” را خواند با وجود اینکه من در نوشتهام آنرا نمونهی برخورد از بالا نسبت به زنان دانسته بودم.