احمد خلفانی در کافه شالپلاته در شهر کلن آلمان در حضور جمعی از علاقمندان به ادبیات داستانی ایران بخشهایی از رمان «گربههای پرنده را خواند. این رمان به تازگی در نشر مهری در لندن منتشر شده است.
این کتاب در ۱۵۶ صفحه بیانگر پیچیدگیهای روابط اجتماعی به ظاهر ساده اما پر تنش گروهی از انسانها در یک جامعه صنعتی است:
داستان در یک عمارت شش طبقه در یکی از شهرهای آلمان اتفاق میافتد. زندگی شخصیتهای داستان با وجود ارتباطات کاملاً اتفاقی عمیقاً درهم تنیده است. آقای بادن و خانم هابل هم دوست و هم دشمن یکدیگرند. عکس گربهای گمشده در مرکز این رمان است، گربهای که هم حضور دارد و هم غایب است، هم پیوند میدهد و هم باعث جدایی است. راوی که ظاهراً فقط گزارشگر وقایع است و نسبت به همهچیز بیاعتنا، داستانش را بیواسطه از گفتوگوها و بگومگوها و دوستیها و دشمنیهای پنهان و آشکار ساکنان خانه مینویسد. او، درعینحال که خود نیز درگیر زنی مرموز به نام «لانا»ست، در آخر رمان به راز گربه پی میبرد. از آنجا که بادن شاعری شکستخورده و ناامید است، ادبیات نیز، در کنار موضوع همسایگی، به یکی از محورهای اصلی رمان تبدیل میشود.قرار است به زودی در کتابفروشی هدایت در برلین نیز این رمان رونمایی شود. متن سخنان احمد خلفانی در کلن را میخوانید:
رمان ـ زندگیهای آن سوی واقعیت
یکی از دلایل این که ما، چه به عنوان خواننده و چه به عنوان نویسنده، هر بار ناچاریم به چیستی رمان بپردازیم، از آنجا میآید که این گونهی ادبی با امکانات بیپایان سروکار دارد. رمان در حقیقت، در کنار خط زندگی ما، یک حجم را به نمایش میگذارد. حجمی از امکانات مورد استفاده قرار نگرفته، رویاهای به عمل نیامده و آرزوهای فراموش شده، از ممکنها و ناممکنها. با این وصف، این که رمان آینه است و چه بسا آینهی رویدادها و وقایع، با مشکل مواجه میشود؛ آنچه شخص پنهان میکند، در عمل، از دید آینه نیز پنهان میماند، و آن چه در پس و پشت روابط اجتماعی است، در هیچ آینهای آشکار نمیشود. پس ما در صورتی میتوانیم رمان را با آینه مقایسه کنیم که مدّنظرمان آن آینهای باشد که بیش از آن که روشنیها را منعکس کند، تاریکیها را نشان دهد، بیش از آن که آشکارشدهها را به نمایش بگذارد، نهفتهها را بنمایاند و بیش از آن که واقعیت را منعکس کند، هستی را نشان دهد. و چنین کاری از عهده آینهی معمولی برنمیآید. اینکه گاهی در توضیح رمان از اصطلاح “آینهی تمامنما” استفاده می شود، بیشک ناشی از همین دید است. و به راستی اگر قرار بر خصلت انعکاسی رمان است، باید گفت که، به همانگونه که بارها گفته و نوشتهاند، اخبار روزنامهها، بدون هیچ شکی، منعکسکنندهای مناسبتر، و بر این منوال، آینه بهتری هستند. نقصان در اخبار روزنامهها ناشی از این نیست که نادرست و غیرواقعی هستند (چرا که بسیاری از آنها واقعی و درستاند)، بلکه به آنجا برمیگردد که اخبار، همان اخبار واقعی، بیشتر مربوط به سطوح آشکار جامعه است و نه حجم پنهان آن. و جامعه، در حقیقت، بیشتر در عمق است تا در سطح، و بیشتر پنهان میکند تا آشکار سازد. همچون کوهی که ما قلهاش را میبینیم ولی بخش اعظم آن پشت مهی غلیظ پنهان مانده باشد.
و این البته در مورد اشخاص نیز صدق میکند. یک فرد، تنها آن نیست که مینماید. او بیش و پیش از هر چیزی در تودهای از آرزوها، حسرتها، عقدهها، زخمها، سکوتها و تجاربی شیرین یا تلخ، ولی در هر حال از دید ما پنهان، ایستاده است. و در حقیقت، آنچه او را میسازد، همان حجم پنهان است و نه آن سطوح آشکار. با این تفاصیل میتوانیم برای یک تعریف عمومی از رمان از همان عبارتی استفاده کنیم که در مورد موسیقی نیز گفتهاند: “موسیقی آنجایی شروع میشود که زبان از گفتن بازمیماند”. و، بنابراین، رمان آنجایی شروع میشود که واقعیات از گفتن بازمیمانند. و از آنجایی که کار آینه انعکاس وقایع است، چنانچه بخواهیم این توصیف را قدری شاعرانهتر بیان کنیم، باید بگوییم رمان آن جایی شروع میشود که کار آینه به اتمام میرسد.
گفتهاند که انسان دارای سه چهره است؛ چهرهای که او در تنهایی دارد، چهرهای که وی به خانواده و دوستانش نشان میدهد، و چهرهی سومی که او در کوچه و بازار، فروشگاهها، ورزشگاهها و سینماها و غیره به ناآشنایان و بیگانگان به نمایش میگذارد. علاوه بر این معروف است که انسان در طول زندگیاش دارای سه چهره میشود. چهرهی زمان تولد که طبیعت به او داده است، چهرهی دوره جوانی و بعد از آن که جامعه به او القا میکند، و چهرهی زمان پیری، یعنی چهرهای که او به راستی به آن رسیده و “مستحق”! آن است. اگر به نقش و تأثیرات ادبیات نگاه کنیم، متوجه میشویم که ادبیات، این سه چهره را عملا به همدیگر نزدیک میکند: از آنچه سطح و نقاب است میگذرد و چیزی را که نهان است، به روی سطح میآورد و، از این جهت، آنچه را که در ظاهر حاشیهای بیش نبوده است، به اصل مطلب تبدیل میکند. علاوه بر این، اگر ما این نقلقولهای مربوط به دگرگونی چهرهی انسانها را در کنار تئوری فرویدی “من، نهاد و فرامن” (یا “خود، نهاد و فراخود”) قرار دهیم، با توجه به این که طبق این تئوری، کار “من” این است که بین نهاد و “فرامن” واسطه باشد و نتیجه این واسطهگری همیشه به نفع جامعه است، میبینیم که کار رمان، بر عکس، این است که قدرت را، به شکلی، بار دیگر به نهاد برگرداند. و این بدان معنی است که رمان آنچه را که در ناخودآگاه است، باز، تا جای ممکن، از اختفاء در میآورد، آن را آشکار میسازد و به ضمیر آگاه میآورد. چنین چیزی به سهم خود به این معناست که نهاد، بخشی از آنچه را در مصاف با جامعه از دست داده است، بار دیگر به دست میآورد.
همانطور که تأکید شد، رمان چیزی را که تاریخ حذف میکند و از زندگی فرد به حاشیه برده و به فراموشی میسپرد، گرد میآورد و به نمایش میگذارد. پس اینکه رمان، از این نظر، حالتی موزهمانند دارد، کاملا درست است. آنچه که اورهان پاموک در رمانِ “موزه معصومیت” و تآسیس همزمانِ موزهای به همین نام در شهر استانبول انجام داده است، نمایاندن همین مطلب است؛ اشارهای مستقیم و غیر مستقیم به اینکه رمان، مجموع کردن حذف شدهها و نمایش آنهاست در زبان و نوشتار. و اگر به تاریخ موزه نگاه کنیم، میبینیم که نیاز به آن در حقیقت از زمانی شکل گرفت که انسانها احساس کردند چیزهایی در حال حذف شدن و از بین رفتناند. به عنوان مثال، “جسد مومیایی شده” در یک موزه برای ما یک “قطعه نمایشگاهی” است، در صورتی که چنین چیزی در عصر خود، بخشی از زندگی مصریها بوده است. تا زمانی که چیزی بخشی بدیهی از زندگی باشد نیازی به نمایش دادن آن نیست. موزه در وهلهی اول فضای اشیاء حذف شده است. و با وجود این، وقتی ما به آنجا سر میزنیم، موزه، آن چیزی را که از زندگی حذف شده است، باز رو به ما میگیرد و، تا حدودی، به زندگیمان بر میگرداند. کار رمان نیز در حقیقت همین است: بازگرداندن بخش بزرگی از رویاها، آرزوها و اتفاقات به وقوع نپیوسته و امکانات حذف شده به زندگی. و ممکن کردن ناممکنها.