
جویس کرول اوتس (Joyce Carol Oates)، نویسندهای آمریکایی متولد ۱۹۳۸، از برجستهترین چهرههای ادبیات معاصر است. او با بیش از ۱۰۰ کتاب در ژانرهای مختلف (رمان، داستان کوتاه، شعر و نقد ادبی) شناخته میشود. آثارش اغلب به مسائل اجتماعی، روانشناسی و خشونت میپردازند و با نثری قوی و شخصیتپردازی عمیق همراه هستند. برخی از مشهورترین آثارش شامل “آنها” (Them) و “بلک واتر” (Black Water) میشوند. او نامزد و برنده جوایز ادبی متعددی از جمله جایزه ملی کتاب آمریکا بوده است.
راوی داستان «سرماخوردگی خفیف» درگیر یک بحران هویت است. او از یک سو میخواهد مادر باشد، اما از سوی دیگر نمیتواند نقشهای دیگرش (مانند همسر) را با این هویت جدید تطبیق دهد.
داستان به شکلی ظریف به فشارهای اجتماعی و انتظاراتی که از زنان میرود اشاره میکند. راوی داستان احساس میکند که باید مادر شود تا به عنوان یک زن کامل تلقی شود، اما وقتی به این آرزو میرسد، متوجه میشود که این نقش به تنهایی نمیتواند تمام نیازهای عاطفی و وجودی او را برآورده کند.
به نظر میرسد که داستان در نهایت به این نکته اشاره میکند که شادی و رضایت واقعی لزوماً در تحقق آرزوها یا نقشهای اجتماعی تعریفشده نیستند، بلکه در پذیرش خود و یافتن تعادل درونی نهفته است. راوی داستان در نهایت با بحرانهایش کنار میآید، اما این فرآیند بدون درد و سردرگمی نیست. این داستان به شکلی زیبا و تلخ، واقعیتهای زندگی بسیاری از زنان را به تصویر میکشد.
سالها تلاش کرده بود صاحب فرزندی شود، اما این تلاشها بینتیجه ماند و ازدواجش هم به شکست انجامید. البته شاید عبارت «به شکست انجامید» بیان درستی نباشد، زیرا او با اشتیاقی سوزان و — همانطور که برخی ناظران (از جمله شوهرش) اشاره کردهاند، با بیخردی تمام آرزوی داشتن فرزند را در سر میپروراند. به همین دلیل، تصمیم گرفت با مردش قطع رابطه کند و با مرد دیگری بخت مادر شدنش را امتحان کند. همین کار را هم کرد و چند ماه بعد باردار شد و فرزندش را به دنیا آورد، یک دختر کوچک که تنها با او زندگی میکرد، زیرا تا آن زمان فهمیده بود که در زندگیاش جایی همزمان برای فرزند و پدر فرزند وجود ندارد، حتی اگر مردش میخواست با او ازدواج کند، که چندان هم مشخص نبود؛ و او در این میان با دختر کوچکش خوشحال بود، اگرچه نه به آن اندازهای که انتظار داشت، مگر در لحظات ناگهانی که غیرقابل پیشبینی، غیرمنتظره، مسحورکننده و کوتاه بودند. او پیش خودش فکر کرد، این همان لحظاتی است که برای آنها زندگی میکنیم و به این فکر افتاد که آیا کسی قبل از او نیز چنین فکری کرده است؟
در تابستان، او با دخترش به مِین[۱]، به خانه تابستانی والدینش رفت و هر روز صبح او را سوار کالسکه میکرد و در امتداد ساحل قدم میزد، برای دختر کوچکش آواز میخواند و تقریباً بیوقفه با او صحبت میکرد، زیرا در تمام دنیا فقط آن دو بودند و از طریق آن دو و پیوند شیرینشان، دنیا دوباره نو میشد؛ دوباره آفریده میشد. دختر کوچکش را در آغوش میگرفت، او را گاهی از خود دور میکرد، سرشار از پیروزی، قلبش از عشق سرشار میشد. لذت، شادی. میبینی؟ باد، خورشید – حس میکنی؟ مقداری شن، دریا، پروانه، ابر، آسمان. اما یک روز احساس گیجی و خستگی بر او غلبه کرد، تنها پس از چند دقیقه که در ساحل قدم زد به خانه بازگشت و دختر کوچکش را به مادرش سپرد و به رختخواب رفت و ده روز از جای خود برنخاست و همه این مدت را – نه خوابیده و نه کاملاً بیدار — فقط در رختخواب گذراند، در تخت قدیمیاش از روزهای دخترانه، با چشمانی بسته یا اگر باز بودند، به سمت سقف، بینگاه، بیاحساس. مادرش، نوزاد را برای شیر دادن نزد او میآورد، و او با انزجار کودک را از خود دور میکرد و نمیتوانست این حس و حال را توضیح دهد؛ زیرا خودش را در آغوش مادرش دید، همانطور که ناگهان خودش را در دختر کوچکش دیده بود، در آن صبح در ساحل، و فکر کرد، نمیتوانم تحمل کنم. نه دوباره نمیتوانم تحمل کنم. اما یک روز، همانطور که گاهی پیش میآید، طلسم شکسته شد. و او از جا برخاست و دوباره به حالت عادی بازگشت (یا تقریباً عادی)، دوباره به کودکش شیر داد، همانقدر خوشحال (یا تقریباً همانقدر خوشحال) مانند قبل. مادرش با نگاهی تیز او را برانداز کرد و گفت: «تو یک سرماخوردگی خفیف داشتی»، و او لبخند زد و با چشمانی آرام، بزرگ و هوشمند به مادرش نگاه کرد و گفت: «بله، حتماً همین بوده. یک سرماخوردگی خفیف.» و آنگاه دیگر هرگز در این مورد صحبت نکردند.
پانویس:
[۱] مِین(Maine) یکی از ایالتهای واقع در منطقه نیوانگلند در شمال شرقی ایالات متحده آمریکا است. این ایالت از شمال و شرق با کانادا هممرز است، از جنوب به اقیانوس اطلس محدود میشود، و از غرب با ایالت نیوهمپشایر همسایه است. مِین به خاطر طبیعت زیبا، جنگلهای گسترده، خط ساحلی پرپیچوخم و آبوهوای سردش معروف است. همچنین، این ایالت به خاطر خرچنگهای معروفش و مناظر ساحلیاش محبوبیت زیادی دارد.
در داستان، اشاره به سفر راوی و دخترش به «خانه تابستانی والدینش در مِین»، احتمالاً به این دلیل است که این ایالت به عنوان مکانی آرام و دور از هیاهو شناخته میشود و فضایی مناسب برای تأمل و گذراندن اوقات فراغت فراهم میکند.