شعری از علی اسداللهی

علی اسداللهی، متولد ۱۳۶۶، نویسنده، شاعر، مترجم و عضو کانون نویسندگان ایران است. او در توضیح این شعر نوشته است:
«کیانوش آسا هم‌دانشگاهی ما بود. ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ به میدان آزادی رفت و گلوله خورد. کسی خبر نداشت کیانوش آسا را کشته‌اند. خانواده‌اش نیز. خبر ششم تیر ماه به دانشگاه و خانواده‌اش رسید. او را کشتند و پیکرش را بیش از ۱۰ روز بعد تحویل دادند».
این شعر در کتاب «پنی‌سیلین»، چاپ ۱۳۹۲ منتشر شده است. نسخهٔ انگلیسی شعر «علم و صنعت» به ترجمهٔ امیر احمدی آریان، زمستان امسال در نشریهٔ ادبی Epoch منتشر می‌شود.

علم و صنعت

«حفره‌ای به کالیبر پنج و چهل و پنج صدمِ میلی‌متر در دهلیز قلبی که خون را بعد از بیست و شش سال به جای رگ‌ها در آسمان پمپاژ می‌کند» را اگر کیانوش صدا بزنید،
«عبور سلانه‌سلانه‌ی گلوله به وقتِ چرخ‌کردنِ گوشت و استخوان دنده با هم» نام خانوادگی‌اش آساست.

جایی از پیکر هیولاییمان زخم شده بود
جایی که نمی‌دانستیم کجاست
و در نقشه‌ی Google به دنبالش می‌گشتیم
از جایی از تنمان داشت خون می‌رفت
جایی از تن که نام علمی‌اش کیانوش آساست
که می‌روی دکتر می‌گویی:
کیانوش آسایم درد می‌کند
کیانوش آسایم عفونت کرده
کیانوش آسا متولد بیست و نُه اسفند هزار و سیصد و شصت و دو از کرمانشاهم گلوله خورده است
و با کمی بتادین وُ یک مشت چرک‌خشک‌کُن، به خانه برمی‌گردی
با حفره‌ای زیر آن پیراهن سفید و
بوی غذای سِلف
با حفره‌ای زیر آن عرق‌گیر آبی و
بوی غذای سِلف
با شهر فرنگ بر سینه
که چشم‌ها را خواهد مکید
وقتی که قلب
از پشت پوستی شیشه‌ای پیداست
قلب جوجه‌ای ده‌روزه در بشقاب
دهانی در هیئت راهروهای تاریک خوابگاه حکیمیه
که در انتهاش عده‌ای سیگار می‌کشند
و عده‌ای با لباس‌های متحدالشکلِ قرمزرنگ
در تجمعی سیال ‌ ‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌ ‌‌به خیابان می‌ریزند
از دماغ
از چشم
از دهانی که اضافه شده به دستگاهِ گردشِ خون
تا با سطل‌های آشغال استعاره برسازد
بی‌.آر.تی استعاره است
کفش کتانی وُ سرکه استعاره‌اند
وَنِ مخوفِ جلاد، با شیشه‌های دودی رازآلود
آنگاه که درش با صدایی مهیب بسته می‌شود و
بوی غذای سِلف
بوی نطفه‌ای نحیف در روغنِ داغِ ماهی‌تابه
در میدانِ ولیِ عصر
در تپیدن قلبی جوان در مشت
قلبی که با عبور وانتی سبزرنگ
چون گوشت چرخ‌کرده
از درز انگشت‌ها می‌زند بیرون
‌ ‌‌
این تن من است، بخوریدش
این تن من است
دست بزنید

از همین شاعر:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی

شعری از محسن عظیمی آریامن احمدی: نگذارید ما را بکُشند! افسانه خاکپور: توماج گفت لعنت بر فساد لعنت بر استبداد علی باباچاهی: ای… هیهات از صبح ریزش، الهام گردی حسن حسام: الوداع شادمانه چه مادرانی تهمینه!