واسیلی گروسمن(۱۹۰۵-۱۹۶۴) خبرنگارجنگ، رماننویس و جستارنویس روس، امروز به عنوان بزرگترین نویسندهی روسیه در قرن بیستم شناخته میشود. منتقدان بسیاری پا را از این نیز فراتر گذاشته و او را برجستهترین نویسنده در زبان روسی میدانند. رمان بزرگ «زندگی و سرنوشت» در این داوری منتقدان نقش عمده دارد. رمان مذکور جریانات نبرد استالینگراد (۱۹۴۲-۴۳) را با دقت یک خبرنگار گزارش میکند؛ اما برای اینکه این گزارش تبدیل به یک رمان شود، نویسنده با برگشت به سالهای پیشتر، و شرح زمینهی اجتماعی روسیهی استالینی و مقایسهی عینی رژیم سرکوب او با فاشیسم آلمانی، در روایت نفسگیری که شامل صدها شخصیت حقیقی و داستانیاند، حماسهی بزرگی از پیکار مردمان فرودست روس در دفاع از آب و خاکشان ترسیم میکند.
انتشار این رمان تا دههها پس از مرگ نویسندهاش در روسیه ممنوع بود، و تنها پس از اصلاحاتی که گورباچف مبتکرش بود، در دههی ۱۹۹۰ در مسکو برای بار نخست به چاپ رسید، و پس از آن به سرعت به زبانهای اروپایی ترجمه شد.
ذکر این نکته حائز اهمیت است که گروسمن تا پایان عمر خود وفاداریاش را به آرمان انقلاب اکتبر حفظ کرد.
ما در اینجا تنها برای آشنایی با افق دید گروسمن بخش کوتاهی از این رمان بزرگ را با خوانندگان فارسی زبان به اشتراک میگذاریم.
قبل از کشتار گاوهای عفونتزده، تدارکات گوناگونی لازم است: باید گودال ها و خندقها را حفر کرد؛ گاوها را به کشتارگاه منتقل کرد، و کارگران واجد شرایط را به آنجا گسیل کرد.
اگر دیده میشود که مردم محلی به مقامات کمک میکنند تا گاوهای آلوده را به کشتارگاه منتقل کنند و حیوانات فراری را برگردانند، این کار را نه از روی نفرت از گاو و گوساله، بلکه از روی غریزهی صیانت نفس انجام میدهند.
به همین ترتیب، وقتی قرار است مردم به طور دستهجمعی سلاخی شوند، این نیست که نفرتِ خونتشنه از پیرمردان، زنان و کودکانی که باید نابود شوند، فوراً دامنگیر جمعیت محلی شود، بلکه باید با یک عملیات ویژه جمعیت را آمادهی کشتار کرد. اینجاست که دیگر تکیه بر غریزهی صیانت نفس کفایت نمیکند؛ حالا باید احساسات واقعی نفرت و اشمئزاز را در مردم تحریک کرد.
در چنین فضایی بود که آلمانیها دست به نابودی یهودیان اوکراینی و بلاروسی زدند. کمی پیشتر، استالین، در همان مناطق، خشم تودهها را تا سرحد جنون برای قتل عام کولاکها بهعنوان یک طبقه، و نیز برای کشتار تروتسکیستها و بوخارینیهای خائن و بقیهی خرابکاران برانگیخته بود.
تجربه نشان میدهد که اینگونه برانگیزشها باعث میشود که اکثریت مردم انگار که هیپنوتیزم شده باشند، از هر دستور مقامات پیروی کنند. اقلیت خاصی وجود دارد که فعالانه به ایجاد فضای این برانگیزشها کمک میکند: متعصبان ایدئولوژیک، تشنهبهخونهایی که از تماشای بدبختیهای دیگران لذت میبرند، و کسانی که در پیِ تسویهِ حسابهای شخصی خود اند و میخواهند اموال کسی را بالا بکشند یا خانه و شغلش را تصاحب کنند.
با این همه، اکثر مردم از کشتار دستهجمعی وحشت دارند، اما این را نه تنها از خانوادهی خود، بلکه حتا از خود پنهان میکنند. اینها کسانی هستند که در طول کمپینهای برانگیزش برای کشتار، سالنهای اجتماعات را پر میکنند. هر چقدر هم که این سالنها وسیع باشند یا این جلسات مکرر، باز هم کسی، حتا یک نفر پیدا نمیشود که یکپارچگی رأیگیری را با یک رأیِ مخالفِ بیصدا برهم زند؛ و نه کسی که نگاهش را از نگاه التماسآمیز یک سگ مشکوک به هاری برنگرداند و جرأت کند سگ را باخود به خانه ببرد و او را تیمار کند.
باوجود این، خیلی هم قحط آدم نیست.
نیمهی اول قرن بیستم را میتوان زمان اکتشافات علمی بزرگ، انقلابها، تحولات اجتماعی عظیم و دو جنگ جهانی دانست. با اینهمه، این دوره به عنوان زمانی که – مطابق با فلسفههای نژادی و اجتماعی – کل بخشهای جمعیت یهود نابود شدند، در تاریخ ثبت خواهد شد. قابل درک است که امروز به طور محتاطانه این موضوع را به سکوت برگزار میکنند.
یکی از حیرتانگیزترین خصایل انسانی که در این زمان آشکار شد، اطاعت بود. مواردی از تشکیل صفهای عظیم کسانی که منتظر اعدام بودند پدید آمد – و این خود قربانیان بودند که متصدی نظم و حرکت این صفها میشدند. روزهای گرم تابستانی بود که مردم باید از صبح زود تا پاسی از شب منتظر بمانند. برخی از مادران با احتیاط برای فرزندان خود نان و بطری آب تهیه میکردند. میلیونها انسان بیگناه که میدانستند به زودی دستگیر خواهند شد، پیشاپیش با نزدیکترین و عزیزترین کسان خود خداحافظی میکردند و بستههای کوچکی حاوی لباس زیر و حوله یدکی آماده میکردند. میلیونها نفر در اردوگاههای وسیعی به سر میبردند که نه تنها به دست زندانیان ساخته شده بود، بلکه حتا توسط آنها محافظت میشد.
نه دهها یا صدها هزار نفر، بلکه صدها میلیون نفر شاهدان مطیع این کشتار بیگناهان بودند. آنان صرفاً شاهدان مطیع نبودند: هنگامی که به آنان دستور داده میشد، از این کشتار حمایت میکردند و هلهلهکنان و نعرهکشان آن را تأیید میکردند. در میزان اطاعت آنان چیزی باورنکردنی وجود داشت.
البته مقاومت هم بود: اقداماتی شجاعانه و قاطعانه از جانب تنی چند از محکومشدگان. قیامهایی صورت گرفت. مردانی بودند که جان خود و خانوادههایشان را به خطر انداختند تا جان یک غریبه را نجات دهند. اما این وقایع با اطاعت تودهی عظیم مردم برابری نمیکرد.
این به ما چه میگوید؟ اینکه آیا یک خصلت جدید به طور ناگهانی در طبیعت انسان ظاهر شده است؟ نه؛ این اطاعت گواه بر نیروی جدیدی است که بر آدمی وارد شده است. خشونت شدید نظامهای اجتماعی توتالیتر توانست روح انسان را در سراسر قارهها فلج کند.
کسی که روح خود را به خدمت فاشیسم گمارده است، بردگی شیطانی و مخاطرهآمیز را تنها خیرِ واقعی میشناسد. او با چشمپوشی آشکار از حسیات انسانی، جنایات فاشیسم را بالاترین شکل بشردوستی اعلام میکند. او میپذیرد که مردم را به دو بخش اصیل- شایسته و ناپاک-نالایق تقسیم کند.
غریزهی صیانت نفس توسط قدرت خوابآور ایدئولوژیهای جهانی پشتیبانی میشود. اینها مردم را به انجام هر گونه فداکاری، دست زدن به هر وسیلهای برای دستیابی به بالاترین اهداف دعوت میکنند: عظمت آینده سرزمین مادری، پیشرفت جهانی، سعادت آینده بشر یا یک ملت یا یک طبقه.
یک نیروی سوم جز غریزهی زندگی و قدرت ایدئولوژیهای بزرگ هم در کار بوده است: وحشت از خشونت بیحد وحصر یک دولت قدرتمند، وحشت از جنایات حاکمیتی که تبدیل به اساس زندگی روزمره شدهاست.
خشونت یک حاکمیت توتالیتر آنقدر زیاد است که از حالت وسیله بودن خارج میشود و موضوع پرستش و ستایش عرفانی میشود. جز این چگونه میتوان توضیح داد که برخی از یهودیان هوشمند و فکور کشتار یهودیان را برای سعادت بشر ضروری اعلام کنند؟ که آماده باشند تا فرزندان خود را درست مثل ابراهیم به سلاخخانه بفرستند؟ چگونه میتوان توضیح داد که شاعری بااستعداد و باهوش که خود دهقانزاده است، با اعتقادی صادقانه شعر بلندی را در جشن سالهای وحشتناک رنج دهقانان با افتخار بخواند؛ شعری از سالهایی که پدر خودش را بلعیده بود؛ پدرش، یک کارگر صاف و ساده را.
واقعیت دیگری که فاشیسم را بر مردمان چیره کرد، نابینایی انسانها بود. آدمی نمیتواند باور کند که در شرف نابودی است. ناباوریِ خوشبینانهی افرادی که بر لبهی قبر ایستادهاند حیرتانگیز است. ازخاک امید – امیدی که بیمعنی و گاه ناصادقانه و حقیرانه بود – اطاعتی رقتانگیز سربرمیزد که به همان اندازه حقیر بود.
قیام ورشو، قیامهای تربلینکا و سوبیبور، شورشهای مختلف برنرها، همه ناشی از ناامیدی بود. اما ناامیدی مطلق نه تنها باعث مقاومت و قیام میشود، بلکه به اشتیاق برای هر چه سریعتر اعدامشدن نیز دامن میزند.
مردم سر جای خود در صف، کنار گودال پر از خون با هم دعوا میکردند در حالی که صدایی دیوانه و تقریباً سرخوشانه فریاد میزد: «نترسید، یهودیان! هیچ چیز وحشتناکی نیست فقط پنج دقیقه و بعد همه چیز تمام خواهد شد.»
همه چیز باعث اطاعت میشد – هم امید و هم ناامیدی.
مهم است که در نظر بگیریم که یک آدم باید چه رنجهایی متحمل شده باشد تا از فکر اعدام قریبالوقوع خود خوشحال شود. توجه به این امر به ویژه مهم است اگر بدانیم کسانی پیدا میشوند که تمایل به قضاوت اخلاقی دارند؛ تمایل به سرزنش قربانیان به دلیل عدم مقاومت در شرایطی که خودشان درک کمی از آن دارند.
با پذیرش آمادگی انسان برای اطاعت در مواجهه با خشونت بی حد و حصر، باید به نتیجهی دیگری برسیم که برای درک انسان و آیندهی او اهمیت دارد.
آیا طبیعت انسان در دیگ خشونت توتالیتر دستخوش تغییر اساسی میشود؟ آیا انسان اشتیاق ذاتی خود را برای آزادی از دست میدهد؟ سرنوشت انسان و حاکمیت توتالیتر به پاسخ به این سوال بستگی دارد. اگر ماهیت انسان تغییر کند، آنگاه پیروزی ابدی و جهانی حاکمیت دیکتاتوری تضمین میشود. و اگر اشتیاق او برای آزادی مصون بماند، حاکمیت توتالیتر محکوم به فناست.
قیام بزرگ در محلهی یهودینشین ورشو، قیام در تربلینکا و سوبیبور؛ جنبش پارتیزانی گستردهای که در دهها کشور تحت سلطهی هیتلر شعلهور شد؛ قیام در برلین در سال ۱۹۵۳؛ در مجارستان در سال ۱۹۵۶؛ و در اردوگاههای کارگری سیبری و خاوردور پس از مرگ استالین؛ شورش امروز در لهستان؛ تعداد کارخانههایی که اعتصاب کردند و اعتراضات دانشجویی که در بسیاری از شهرها علیه سرکوب آزادی اندیشه به راه افتاد— همهی اینها گواه زوالناپذیری اشتیاق انسان برای آزادی است. این اشتیاق سرکوب شد اما همچنان وجود داشت. سرنوشت انسان ممکن است او را برده سازد، اما ماهیت او بدون تغییر باقی میماند.
میل ذاتی انسان برای آزادی را میتوان سرکوب کرد اما هرگز نمیتوان از بین برد. توتالیتاریسم نمیتواند خشونت را کنار بگذارد. اگر این کار را بکند، از بین میرود. خشونت ابدی و بیوقفه، آشکار یا پنهان، اساس توتالیتاریسم است. انسان داوطلبانه از آزادی دست نمیکشد. این نتیجهگیری، امیدی برای زمانهی ما دارد، امیدی برای آینده.
از همین نویسنده:
- حمید فرازنده: «مرگ دستهجمعی» در شعری از آزاده طاهایی
- وسعت اُو. بِنَر: «ذغال» به ترجمه حمید فرازنده
- حمید فرازنده: بازخوانیِ داستان «ذغال»ِ وسعت اُو. بِنَر
- ایتالو کالوینو: «استفادههای درست و نادرست سیاسی از ادبیات»، به ترجمه حمید فرازنده
- حمید فرازنده: تراژدی و حماسهی خیابان در «چشمان باز، چشمان بسته» فاطمه شمس
- حمید فرازنده: فراموش نکنیم، نبخشیم!
- حمید فرازنده: خارپشتی لای چرخ پریشیده زبان
- حمید فرازنده: ادای دین به راهگشا – «فراسوی متن-فراسوی شگرد»ِ منصور کوشان
- حمید فرازنده: راز خطوط شتابان احمد بارکیزاده
- حمید فرازنده:دستیابی به آرامشِ فردی و آشتیِ جمعی – رمان «پاتریا»، اثر فرناندو آرامبورو
- ویلیام وُلمن: «زیر علفزار» به ترجمه حمید فرازنده
- حمید فرازنده: دربارهی ویلیام ت. وُلمن و داستان «زیر علفزار»
- وسعت اوُ. بِنَر: «رفیق» به ترجمه حمید فرازنده
- حمید فرازنده: «وسعت اوُ. بِنَر» و ادبیات جوان ترکیه
- حمید فرازنده: در معرفی عزیز نسین