پنجاه سال پیش اگر کسی در اسپانیا نسخهای از پلیبوی داشت، میتوانست جریمهی سنگینی بگیرد. رژیم ژنرال فرانکو به اخلاق عمومی متعهد و نسبت به آن بسیار سختگیر بود. مرزها با شهرهای فرانسه بسیار شلوغ بود. جایی که گردانندگان سینما و دکههای روزنامه فروشی سود بسیار میبردند از رویآوردن مسافران اسپانیایی به آن دیار برای سیراب شدن از شور ِ تنکامخواهی. سفر به پرتغال، پس از انقلاب میخک نیز برای جوانان اسپانیا نه تنها به دلیل همبستگی، که نیز برای فرونشاندن عطش تنکام خواهی با میوههای ممنوعهای چون فیلم امانوئل و آخرین تانگو در پاریس هم بود.
با مرگ ژنرال فرانکو، معدن درآمد شهرهای مرزی فرانسه پون پرپینیان[۱] خشک شد. اسپانیا آنچه را که زمانی دراز در اروپا عادی بود، به درون پذیرفت. سالهای نخست دموکراسی به رغم اندوه برخی از شهروندان شاهد رونق کار مجلهها و سینماهایی شد که سالهای سال ممنوع بودند. این اما عمر درازی نداشت و مصرف پر هیجان تنکامخواهی چون کشورهای دیگر اروپایی به حال ِ عادی رسید. موج ِ هرزه نگاری فروکش کرد و جای آن را ادبیات تنکامخواهانه با کیفیت خوب گرفت. حدود سی و پنج سال پیش، ناشر مشهور اسپانیا[۲]، در آخرین روزهای اوج هرزهنگاری مجموعهای کتاب تنکامخواهانه با عنوان ‘لبخند عمودی[۳]‘ با ویرایش لوییس برلانگا[۴] سینماگر ِ علاقهمند به تنکامخواهی منتشر کرد. این سری کتابها نشانوارهای گرفت که بسیار مشهور شد: دهان ِ کودکانه که سهگوشه بریده و در حالت عمودی قرار داده شده که تداعی جای دیگری از بدن است. اکنون بیش از صد کتاب در این مجموعه منتشر شده است که نیمی از آنها از زمرهی ادبیات تنکامخواهانهی کلاسیک به شمار میآیند. جالبتر اما نیمهی دیگر است که نویسندگان اسپانیایی و آمریکای جنوبی به تجربهگری در این ژانر پرداختند. ماریو وارگاس یوسا با در ستایش نامادری بی شک شناخته شدهترین است و پس از او آنا روزتی[۵] با مجموعهای از داستانهای تنکامخواهانه برای کودکان با عنوان ‘خیانت[۶]‘.
جایزهی سالانهی ادبی با نام این مجموعه وجود دارد که شاید از معتبرترین نباشد، اما در حوزهی زبان اسپانیولی مورد توجه بسیار است. نویسندگان بسیاری با انتشار در این مجموعه صاحب نام شده و به ثروت رسیدند.
جالبتر اما حضور زنان نویسنده در این مجموعهی کتابهاست. شاید اندکی عجیب باشد. اینکه زنان حس ظریفتری از تنکامخواهی دارند و میتوانند خلاقتر باشند، اثبات نشده است. این دیدگاه حتا میتواند جنسیتگرا هم باشد. اما این را هم باید دید که فیلمهای تنکامخواهانه از کارگردانان زن خواهان بشتری دارند. قابل پیش بینی هم هست، زیرا فیلمهای زنان بیرون از هنجارهای معمول و بی شتاب و آز برای به دست آوردن پول است. برای آنان بر عکس آنچه در صنعت الفیه شلفیه معمول است، کیفیت مهم است. با دقت در کار زنان کارگردان این ژانر، تفاوت بین شکل تولید دیده میشود و نه تنها نگاه به جنسیت.
در ادبیات اما متفاوت است. نسبت به فیلم نیازی به ابزار دست و پا گیر تولید و سرمایه نیست و کاغذ صبور است. از این رو ادبیات تنکامخواهانه آسانتر از سینمای تنکامخواهانه به بلوغ میرسد، مشروط به اینکه ناشر خوب داشته باشد. هر شکل هنری زمانی شکوفا میشود که به اندازهی کافی جدی گرفته شود. از این نظر، جایگاه ادبیات تنکامخواهانه در اسپانیا، نسبت به اروپا و آمریکای شمالی شایستهتر است. به زمانی که تنکامخواهی از پس موج کوتاه مدت و نه چندان قابل اعتماد با رسیدن موج ِ نومحافظهکاری و فمینیسم دههی هفتاد و هشتاد سده گذشته در نطفه خفه شد، اسپانیا انقلاب اقتصادی و فرهنگی تجربه کرد و در این سرخوشی به هیچ روی حاضر به مهار شادخواری ِ به دست آمده نبود.
نقدهای خوب در پیوست پرخوانندهی ‘کتاب’ روزنامه ال پایس[۷] سهم شایستهای ادا کرد به شناخته شدن نویسندگان ادبیات تنکامخواهانه و جنبش زنان که هنوز از آنان انتظار پاکدامنی داشتند. انستیتوی زنان[۸] مجموعه داستانهای تنکامخواهانه[۹] را به شکل رسمی منتشر کرد. این شاید موفقیت نویسندگان زن را توجیه نکند، اما بیان این واقعیت است که آنان نیز توانستند به این ژانر روی بیاورند. تنها با دیدن این نکته است که حضور گستردهی زنان در این ژانر دیگر شگفت نیست. بورژوازی میخواست بباوراند که چنین رویکری برای زنان ناشایست و غیرطبیعی است. زنان اما این شرم کاذب را کنار زدند و جای شگفتی نیست که ببینیم نویسندگان خوب ِ زن هم بی اعتنا به سنگاندازیهای چپ یا راست، ادبیات تنکامخواهانهی خوب تولید میکنند.
درست از این دید، ادبیات دستاورد ِ ویژهی سالهای پس از گذار بود که میراث فرانکو رنگ باخت و نسل جوان جهان ِ نو را کشف کرده و به خودآگاهی رسید. در نیمهی دوم دههی هشتاد اقتصاد به رشد انفجاری رسید و اروپا دیگر منطقهی فریبندهی غیرقابل دسترسی در آن سوی کوهها نبود. این سالها، سالهای دیگرگونی و نوسازی سریع بود و دولت (سوسیالیست) جوان از نسلی بود که زخم خوردهی جنگ داخلی نبود و کمتر به تجربهی مبارزهی مخفی و نیمه مخفی برای دستیابی به آزادی توجه داشت.
در دههی هشتاد آزادی سرانجام به دست آمد. آزادی اقتصادی، فرهنگی و آزادی رابطه. (سوسیالیسم به گونهی درخور توجهی آزاده و بلند نظر بود، طوری که مردم آن را حتا سوسیالیسم بورژوای مینامیدند.) مردم فکرش را هم نمیکردند که چشم بر این لذت به دست آمده ببندند، حتا اگر گاه این لذت به خماری میانجامید. بیکاری و حاشیهنشینی، مصرف مواد مخدر و جرم و جنایت افزایش یافت. دستمزد افزایش یافت و همراه آن بدهیها بیشتر شد. اخلاق از همیشه آزادتر بود، اما انحراف اخلاقی و عاطفی نیز همراه آن رشد کرد.
این واقعیت بیش از هر ژانری در ادبیات تنکامخواهانه بازتاب یافت؛ نوشتهی نسلی که هرج و مرج تلخ و شیرین را تجربه کرده بود. این نکته را در بزرگترین موفقیت مجموعهی ‘لبخند عمودی’ – تا به امروز – میبینیم: نخستین رمان آلمودنا گراندز[۱۰] با نام ‘فرازهایی از زندگی لولو[۱۱]‘ در سال ۱۹۹۰ جایزهی ‘لبخند عمودی’ دریافت کرد و به زبانهای بسیاری ترجمه شد و هنوز از کتابهای پرفروش است[۱۲]. رمان، روایت زندگی بی بند و بار زنی به نام لولو است در مادرید دههی هفتاد و هشتاد که میخواهد شهری از شهرهای اروپا شمرده شود و لذتهای مدرنیتهی تازه یافته را تا نهایت بچشد.
لولو بسیار جوانتر از آن است که دوران فرانکو را تجربه کرده باشد و درست مثل معشوق ِ شاعرش پابلو، تجسم کاملی است از نسل حزب سوسیالیست کارگران اسپانیا[۱۳]. پابلو اصولی را که به آن پایبند بود با فرصتطلبی آمیخته است. لولو هرگز به اصولی پایبند نبوده است. زندگی آنان تجربهگری است در زمینهی کامش و نویسنده فرصت یافته تا طرحی فراگیر به دست دهد از مادرید ِ وحشی با فرهنگ همجنسگرایان، دگرجنسپوشان ِ ایستاده در خیابانهای اصلی، بازیهای جنسی گوناگون، حتا رابطهی جنسی با همخون (برادر و خواهر) و دست آخر صحنهای از بازی سادومازوخیستی.
جذابیت فرازهایی از زندگی لولو در این است که لذت بی هیچ مهاری نوشته شده است (خود نویسنده گفته که آنرا ظرف سه هفته نوشته). این نکته همانی است که بر جذابیت کامش شرح داده شده در رمان میافزاید. هر سطرش چیزی بیش از هر شرح بی پرده در انگیزش احساس تنکامخواهانه دارد. بیش از تولیدات الفیه شلفیه که حضور تنکامخواهی در آن به ندرت از سطح شرح ِ بیرونی فراتر میرود و دیالوگهای باسمهای، پژواک شور ِ واقعی نیست. تفاوت میان الفیه شلفیه و ادبیات (فیلم) تنکامخواهانه در تفاوت میان نمایش یا ملموس کردن شور جنسی در زبان رسانه نهفته است. در نمایش، رابطهای ساده برای انگیزش کافی است، اما در ملموس کردن ِ آن فریبندگی است که با مخاطب قرار دادن خواننده (یا تماشاگر) شور برمیانگیزد. در ادبیات اما تنها شرح بسنده نیست، بلکه باید (دستکم) آهنگ جمله و روایت، گزینش تصویر و خودانگیختهگی تنکامخواهی طنین انداز باشد. نویسنده با انگارهی تنکامخواهی به گزینش میپردازد و آلمودنا گراندز در این رمان به شکل استادانه موفق بوده است. این که آلمودنا گراندز نویسندهی زن است، شاید دلیل موفقیت کارش باشد. این گفتهی ژان پل سارتر شاید درست باشد که ‘تمنای تن ِ دیگری در درجهی نخست اهمیت قرار ندارد بلکه خود ِ تمنا اهمیت دارد’. تنکامخواهی ِ مردانه، وقتی از مرز حیوانی فراتر رود، این پرسش معروف فروید پیش میآید که ‘زن چه میخواهد؟[۱۴]‘
از اینرو کنجکاوی مدام در مورد لذت زنانه باقی است: نه این که شکلی از فضولی باشد (مثل گلهمندی برخی فمینیستها از نگاه ‘بد/ناسالم’ مردانه به جان ِ زن)، بلکه لذت خود ابزار ِ لذت تنکامخواهانه است. کتابی که بازتاب لذت ذهنی تنکامخواهانه باشد، بس خواستنیتر است از مجموعهی روایتها از عملیلت آکروباتیک جنسی.
شخصیت زن و تجربهی شخصی او نقش اصلی در ادبیات تنکامخواهانه دارد، و چون شخصیت اصلی است، به مثابهی کارآزموده در تنکامخواهی معرفی میشود[۱۵] یا تداعی آیینی آغازین[۱۶]. فرقی نمیکند که شخصیت واقعی نویسنده باشد مثل کارهای آناییز نین[۱۷] یا ساختگی – که نمونه بسیار است. گاه آمیزهای است از این همه و گاه ناروشن است و بی سر و ته (مثل بسیاری از نوشتههای ناشناس و حتا کار کسانی چون امانوئل آرسان[۱۸] و پائولین ریاژ[۱۹]).
این همه البته در مورد خوانندگان مرد صادق است که به شکل سنتی مخاطب اصلی بودهاند. اما این دیدگاه برای خوانندگان ‘لبخند عمودی’ صادق نیست. فریبندگی کار ِ آلمودنا گراندز برای خوانندگان زن نیز جذاب است.
این گفته شاید بر حدس و گمان استوار است، اما میتوانم تصور کنم که دگرجنسگرایی زنانه آسانتر از مردانه میتواند رسانندهی منظور باشد. شاید هم این نکته مهم است که زن به نوبهی خود و در جست و جوی تایید بی مهار تمنای خود مجذوب آن شود. آخر هنوز هم زنان تا حد زیادی در خواستههای تنکامخواهانه محدود هستند (هنوز واژگان و مفاهیمی چون شرم / حیا/ ناموس و … در زنان بازتاب دارد.)
زندگی شاد ِ زناشویی
گمانهزنی را که به حال خود واگذاریم، نتیجه میگیریم که نویسندهی زن بودن پشتیبان موفقیت نیست. نه در ادبیات تنکامخواهانه و نه در ادبیات به مفهوم عام. در مورد آلمودنا گراندز نیز چنین است.
پس از فرازهایی از زندگی لولو دومین رمان آلمودنا گراندز؛ جمعه بهت زنگ میزنم[۲۰] از سوی همین ناشر اما بدون نشان ‘لبخند عمودی’ منتشر شد. تنکامخواهی در این رمان عاشقانه حضور دارد، اما نویسنده بیشتر به درام روانشناختی دو شخصیت ِ رمان توجه داشته است: بنیتو مارین[۲۱] بسیار زشت و مانوئلا[۲۲]ی نه چندان جذاب و باهوش که گاه خود را ایریس[۲۳] مینامد و در رابطهی ‘ارباب و بردهشان’ گاه جمعه[۲۴] نامیده میشود. گراندز با این کار، پیرنگ را آسان نکرده و بنیتو و مانوئلا با همهی شرح مفصل جان نگرفتهاند. شاید به دلیل ِ نبود ِ لذت که در فرازهایی از زندگی لولو حضور پررنگ داشت. جمعه بهت زنگ میزنم کشش ندارد و خواننده را جذب نمیکند. رویکرد یکبارهی گراندز به گونهی دیگر ادبیات از گیرایی ِ کارش کاسته است.
در برابر آلمدنا گراندز، مرسدس آباد[۲۵]، نویسندهی اهل بارسلون قرار میگیرد که سال ۱۹۸۶ برای نخستین مجموعه داستاناش بی بند و باری ِ سبک در تعطیلات[۲۶]جایزهی ‘لبخند عمودی’ دریافت کرد. داستانهایی بی ظرافت و اصالت و بیشتر کودکانه و گاه حتا خالی از لطف.
دومین مجموعه داستان مرسدس آباد زندگی شاد ِ زناشویی[۲۷] به سال ۱۹۹۱ و بدون نشان ‘لبخند عمودی’ منتشر شد. شکل و لحن داستانها به نخستین کارش شبیه است، اما مهارت او در روایت به گونهی حیرتانگیزی غیرقابل انکار است. تنکامخواهی کمرنگی در آن هست، اما هدف ِ روایت متفاوت است. با استفاده از واژگان اندک سرعت استادانهای به روایت با امکان تداعیهای گوناگون بخشیده است.
نویسندگان مرد
یک سال پس از فرازهایی از زندگی لولو رمان پشم سرخ ِ شرمگاه[۲۸] از خوزه لوییس مونیِز[۲۹] منتشر شد که جایزهی ‘لبخند عمودی’ دریافت کرد. مکان روایت به جای مادرید، بارسلون است، اما فضای آزاد ِ پسافرانکو همان است. جهان داستانی مونیز خشنتر و بدبینانهتر است. آدا[۳۰]، شخصیت اصلی رمان درست مثل لولو ریشه در رویاها و تجربهگری آزاد جنسی در دوران رو به زوال پاکدامنی فرانکو دارد، اما حسرتاش قویتر و ماندگارتر است. او و پیراموناش هرچه بیشتر در جنایت و روسپیگری ِ روزافزون فرو میروند که به دیگرآزاری با عطش قتل منجر میشود. روایت ِ مونیز تکه تکه است، به شکل داستانهای کوتاه پیوستهای که آرام چون تکههای پازل کنار هم مینشینند. این ترفند ادبی با همهی فریبندگی و پیچ و خمهاش اما آزارنده نیست و مونیز به خوبی از عهدهی چیدمان روایتها بر آمده است.
نقطه مقابل این رمان، کتاب برندهی جایزهی سال ۱۹۹۲ است با نام کنیز ِ کارآمد[۳۱] از خوزه ماریا آلوارز[۳۲] ِ شاعر. در پشت جلد کتاب با افتخار از گزیدهی شعرهای ۶۶۲ صفحهای او نام برده شده است. این تبلیغ تعیین کنندهی لحن کتاب است. کتابی در شکل دفتر یادداشتهای روزانه نویسندهی موفق جهانی که با دختر دوستاناش وارد رابطه میشود. روایتی عالی از عشق تنکامخواهانه با صدای بلند. همه چیز شخصیت اصلی بزرگتر از خود ِ زندگی است؛ از ‘من’ ِ او گرفته تا خودآگاهی و دانشاش که وادارش میکند روایت را بیامیزد با بمباران اندوخته و آموختههاش.
در نگاه نخست شاید کلافه کننده باشد، اما آن را باید تصویری دید از روشنفکران ِ حاشیهی مدیترانه که نمایش ِ متظاهرانهی آموختهها و سلیقهی خوبشان را تبدیل کردهاند به شیوهی واقعی زندگی.
در اسپانیای امروز هنوز هم چنین کسانی یافت میشوند که محصول دوران دیکتاتوری فرانکو هستند.
این رمان تنکامخواهانه نیست، اما طنز ِ محال قوی دارد از روشنفکرانی که چارلی پارکر دوست دارند، به اپرای پوچینی میروند و همراه با سمفونی پنجم بتهوون و گاه خولیو ایگلسیاس عشقورزی میکنند[۳۳].
تنکامخواهی رفته رفته جای خود را به گروتسک داده است. اوج چنین ژانری در ادبیات اسپانیا رمان گروتسک عروسک و نرسالار[۳۴] است نوشتهی خوآن گارسیا اورتلانو[۳۵] که با نام مستعار لوسیانا د لاییس[۳۶] منتشر شد. روایتی آمیخته با عناصری از سریالهای پلیسی و فضای کارهای بزرگ آمریکای لاتین دربارهی دیکتاتور، چون نوشتههای آلخو کارپانتیه. رمان شاید تنکامخواهانه باشد با شرح مدام آمیزش، خودارضایی، لیسیدن و سپوختن در شکلهای گوناگون، اما به عمد چنان خندهدار و مضحک روایت شده که این ژانر را از درون ویران میکند.
در واقعیت اما رابطهی جنسی و کامش و هیجان دیگر جایی ندارد. بیشتر شده است نمایش و تجربهگری زبانی در تداعی ِ لذت از طریق متن. نویسندگان امروز اسپانیا از فلسفه در اتاق خواب[۳۷] مارکی دو ساد فاصله گرفتهاند. رمان دوران پس از سرکوب ِ فرانکو به تنکامخواهی و گاه الفیه شلفیه روی آورد تا واکنشی باشد به سرکوب به بهانهی نوشتن کار ِ جدی (آموزش اخلاق)، اما اندک اندک از انگیزش جنسی فاصله گرفت و به روایت طنزآمیز و گروتسک رسید و با چرخشی ظریف در اسپانیای آزاد از وسواس ِ جنسی دور شد.
شعری از آنا روستی
گلایول سپید ِ نخستین عشای ربانی[۳۸] ِ من بنفش میشود
دیگر نه، آه نه، دیگر هرگز
بهار با سخنگردانی[۳۹] آشکارش فریبم نخواهد داد.
بی اعتمادم به گلایول ِ سپید ِ آماسیده
ردای ِ مات ِ زنان ِ پیر ِ کتاب دعا به دست.
به کفن میماند برای کودک
که جلوهای بس ناب دارد
و با نگاه ِ پاک
تماشا میکنیم دختران فرشتهوار را.
با این همه اما چه فریب ِ حیرت زایی،
هایمن[۴۰] هم هرگز راهنمای خیرخواهتری نیافت.
شبها، در سکوت، سر میکشد حتا به اتاقهای خواب
رخنه میکند در رویاها
و دختران جوان را با تکان از خواب بیدار میکند.
دیگر نه، آه نه، دیگر هرگز
بهار با سخنگردانی آشکارش فریبم نخواهد داد.
از دفتر شعر ماجراهای اراتو[۴۱]
پانویس
[۱] Perpignan
[۲] Tusquets
[۳] La sonrisa vertical
[۴] Luis Berlanga
[۵] Ana Rosetti
[۶] Alevosías
[۷] El País
[۸] Instituto de la mujer وابسته به وزارت برابری اسپانیا
[۹] Relatos eróticos
[۱۰] Almudena Grandes
[۱۱] Las edades de Lulú
[۱۲] این رمان را ترجمه کردهام که به انتظار نشر است. بر اساس این رمان فیلم هم ساخته شده است.
[۱۳] PSOE / Partido Socialista Obrero Español
[۱۴] Was will das Weib?
[۱۵] خاطرات زن شهوتران (Memoirs of a Woman of Pleasure) شناخته شده به فنی هیل (Fanny Hill) رمانی از این دست است. بیهوده نیست که ژانر الفیه شلفیه (پورنو) ریشه در واژهی یونانی ‘روسپی’ دارد.
[۱۶] مثل بانو چاترلی از چارلز دیکنز
[۱۷] Anaïs Nin
[۱۸] Emmanuelle Arsan تایلندی الاصل اهل فرانسه
[۱۹] Pauline Réage اسم مستعار نویسنده و روزنامهنگار فرانسوی با نام اصلی Anne Desclos
[۲۰] Te llamaré Viernes
[۲۱] Benito Marín
[۲۲] Manuela
[۲۳] Iris
[۲۴] Viernes
[۲۵] Mercedes Abad
[۲۶] Ligeros libertinajes sabáticos
[۲۷] Felicidades conyugales
[۲۸] Pubis de vello rojo
[۲۹] José Luis Muñoz
[۳۰] Ada
[۳۱] La esclava instruida
[۳۲] José María Alvarez
[۳۳] خودمان هم داریم. به گوش خود شنیدم از یکی از استادان مدعی ‘بضاعت’ که: مهستی و مالر را به یک اندازه دوست دارم.
[۳۴] Muñeca y macho
[۳۵] Juan García Ortelano
[۳۶] Luciana de Lais
[۳۷] Philosophie dans le boudoir
[۳۸] یکی از هفت آیین مقدس (هفت راز) در مسیحیت که راز خجسته نیز نام دارد.
[۳۹] جای سفسطه یا مغالطه
[۴۰] Hymenaeus / هایمنائوس از اساطیر یونان. ایزد ازدواج، جشن عروسی و موسیقی.
[۴۱] Erato، به معنای دوست داشتن، از اساطیر یونان، یکی از نُه دختر زئوس و موز/میوز غزل و ترانه
در همین زمینه:
آلمودِنا گراندِز: «فرازهایی از زندگی لولو» به ترجمه کوشیار پارسی