جهان را زادم، تو زاده شدی
زمین را کِشتم، تو زاده شدی
زمان را کُشتم، تو زاده شدی
که زادگاه تو زبان من بود ژینا
که زادن تو برای زندگی دادن بود
در ازای هر آن کجا که نازادگیام بود
گفتم ژن
در خانهای که وادگیام بود
گفتم ژیان
هلا زنی که گیسو گشادهای در ماه
صدای نسلها در تکرار خون تو جاری
صدای پای اسبانی که از یک هزاره تاختهاند به هزارهای دیگر
برای آزادیدن زادیدن یا یکبار برای همیشه دیدن
بگو ای گیسو کمندت که در برابر مرگت ایستادهام
بگو ای تاریخترین معبری که با نام تو ریخته خونهای بسیار
دختری که با گیسوانش تار میزد و با استخوانش پیکار
پسری که مدالهایش را مادرش بر مزارش میچید
دختری که میخواست فیزیک بخواند و قانون افتادن را نقض کند
میگویند افتادن تو بهانهای است کوچک برای مردن
برای صرف کردن آزادیدن ایستادهام با سنگ
آنکه نمیخواهمش در مقابل من با تفنگ
در این جهانی که زادنش از مصدر مرگ میآمد
تاریخ را ریختهاند در تارهایی که گریختهاند از گفت و گو
گفتی که گو ندارد و مقدس است!
که این آزادن گفت و گو ندارد و این زندان
فقط یک کلمه نیست
نام زنی است که جان داد و زندگی بخشید
از مویی که نامیدن دوبارهی آدمهاست
عبارتی تازه که هربار گفتنش به یک معناست
در جایی که آزادی فقط یک میدان دارد
هیچکس نمیداند که خیابان را به نام چه کسی میزنند
تو را به نام چه کسی بر زمینی که میافتی چرا میزنند
و این دو جور زدن برای جانی است که هم میشود گرفت و هم داد
صرف کردن جهانی که از ریشهی جان میآید
برای بوییدن
برای فقط یکبار دیدن
نفس بکش که دو روی سکه است این برد و باخت
هیچ چیز ارزش کشیدن ندارد جز این نفس
هیچ چیز ارزشش بیشتر از این نیست که یک نفس
پایت را از گلویم بردار
می خواهم نفس بکشم بگویم
آزادیدن، زادیدن، یکبار برای همیشه آدیدن