به یاد بیاور آن رویا
که در پیشانی مردگان طلوع خواهد کرد
تو را که آمدهای تا گردن صبح بوسه زنی
پیش از ذبح
ای خون تراویده در تقلای بغض
برفا!
تأنی کن، که آب شدن با شوری اشک، دشوارترین هاست
تو را که در وضوح نور، وضو شدهای
بی صلات به زفاف زهر و نیش بردهاند
چرا که نکوهیده و مکروهی
عروس دجالی بطالت دوار
آبستن مولود زخم هایی
که از عقرب خوردهای
فرونشسته در سعادت فصل
مرا که با اسبی مرده دویدم
که در فواصل هر رجمت ابتر شده
به چلیپای آخرین هزاره بکش
که تاجگذاری کیهان را طالبم
برگردای موسی
کلام، در تلفظ محکوم قلهها فروگذار
زبانت گشوده خواهد شد
تا به نور بگویی
از قوم و نیل و عصایت بیزاری
از من بپرس
تاریخ تاریک ماه چگونه گذشت؟
چگونه گذشتیم از تقارن سیارهای که سر به زانوی خورشید میگریست
و در یال اسبهای وحشی خون مویه شدیم
از تصادم چپ پهلویش در عدم
با تیری در جگرهایمان زندهایم
هنوز زندهایم
اینک من
زعیم زخمهای نبی
رامشگر معبد آرامشم
با بکرترین بوسه هایی که در وراثت لبهام پنهانند
رویت کنای همیشهی مکتوم!
رویت کنای محتوم!
در همین زمینه: