نیاز سلیمی شعر «آمین به خدایی که جز انسان نیست» را از مجموعه «ظلالله» برگرفته است. ابتدا شعر را میخوانیم و سپس نقد نیاز سلیمی را:
آمین به خدایی که جز انسان نیست
مرا به بیرون ازین جا اگر میتوانی هدایت کن! که در بیرون از این جا باید آفتاب باشد، ستاره و زن و کودک و باد و ماهتاب باشد؛ مرا ازین جا اگر میتوانی به بیرون هدایت کن! که دخمه جای انسان نیست، که دخمهای که جای موش نیست، جای انسان نیست. چهرهی مردمم را، که با سرهای به زیر افکنده، به سوی کار، یا منزل، یا بازار حرکت میکنند، و موقع حرکت به بیدهای مجنون سوگوار شباهت دارند، به من ازین دریچهی تنگ، که عنکبوت بر آن تاری سیاه تنیده، نشان بده! مرا از مرگ، از نقص عضو، از بیماری روح، از شکنجهی درون، و از شکنجهی جسم، از دست جلادانی که گاو را از الاغ تمیز نتوانند داد، نجات بده! مرا به جایی ببر که ششهایم سلامت خود را بازیابند، که شانههایم خمیدگیشان را از دست بدهند، که ستون فقراتم راست شود، که زخم پاهایم التیام یابد، که زانوهایم راست شود، که قدمهایم بدوند، که دستهایم پارو بزنند، که روحم سرشار از شادی شود، تا بتوانم باز عاشق باشم، و باز شعرم در بیابانها نطفه افکند، که صدایم را خلق مهربان پاکتر از گلم بشنوند، که دستهاشان را ببوسم؛ به جایی ببر که در آن بتوانم عاشق همه باشم، و در میان همه چرخزنان به رقص درآیم؛ مرا ازین نشستن، در تاریکی، ازین گوش دادن به صدای درهایی که باز و بسته میشوند، و صدای پوتینهایی که به پهلوهای رفیقانم میخورند، نجات بده! مرا ازین برزخ صداها، جیغها، همهی ما را ازین برزخ صداها و جیغها نجات بده! ما را از خوابهایی که در این بیغوله میبینیم، از عضدیها، رسولیها، منوچهریها و حسینزادهها نجات بده! ازین خون آشامان طپانچه و شلاق و باتون به دست که خواب و بیدارمان را اشغال کردهاند نجات بده! ازین اره به دستهای ارقه، ازین جانیان خون به مغز دویده، ازین جاکشهای دزد گردنه، ازین غلامان حلقه به گوش زرگران و زورپرستان، ازین حیوانهای ماقبل تاریخ، که بوی احشاشان را به جای آزادی و حکومت ملی به مشام مردم ما میدمند، نجات بده! مرا و رفیقانم را ازین سرسامخانه بیست و چهار ساعتهی دو هزار و پانصد ساله بیرون ببر! ما را از تمام سنتهای فرسوده، از تمام خدایان دروغین، از تمام شعارهای کثیفتر از استفراغ سگ، رهایی بده! مرا، و تمام رفیقانم را، آرامش، یک آرامش صبح بهاری تازه بده! و به من اجازه بده که سرم را روی شکم زنم بگذارم و حرکت دلانگیز و مرموز جنینی را که به من تعلق دارد، گوش کنم! مرا دوباره در وجود او متولد کن! این بختک سیاه نومیدی را که بر سینهی من نشسته، بلند کن! تمام خدایان عینی و مجرد را از تخیل من به دور نگه دار! و به من تساوی با آدمها، برگها، درختها و رودها عطا کن! آمین به خدایی که جز خود انسان نیست!
نیاز سلیمی: «شاعر جهان را به نظم مینویسد»
کمال رفعت صفایی در منظومهی بلند در «ماه کسی نیست» مینویسد:
تا شاعری شاعر شود
خون هزار کشت و کار
در چوب و
سنگ و
پولاد
تاراج میشود
رضا براهنی در شعر بلند اسماعیل مینویسد:
«مرده باد شاعری که راز سنگ و ستاره را نداند»
رفعت صفایی مینویسد:
تا شاعری شاعر شود
هزار پرنده میمیرد
پس
من هزار بار.
از یک تعهد غمناک بیشترم
براهنی مینویسد:
«مرده باد شاعری که راز نیزه و خون را نداند»
رفعت صفایی چگونگی شدن را تعریف میکند.
براهنی چگونه «بودن» را تکلیف میکند.
و این هر دو بسیار به هم نزدیکاند. هنرمند و مسئول متعهد – عنوان را از خود براهنی نقل میکنم – همزاد یکدیگرند. هر دو در تقارن و همزمانی کامل با جهان پیرامون قرار دارند. هر دو ناهنجاریها را میبینند و هر دو از نمونه آرمانی تصویر روشنی در ذهن دارند.
هنرمند و مسئول متعهد هر دو بی وقفه در کار ساختن جهان آرمانی هستند.
و بنابر این همه همگونی و همخونیست که دو تصویر بر هم منطبق میشوند و در تعریف این تصویر واحد رضا براهنی در «تاریخ مذکر» مینویسد:
«من، مسئول متعهد در جهان کسی را میدانم که قلمش و قدمش در راه مبارزه با شرایط بیمارکننده راه برود و تمام وقوف و هوش و هوشیاری و عواطف و اندیشههایش در مقابل شرایط بیمارکننده جهت بگیرد و تمام همتش در راه رجعت دادن مفهوم اصیل آزادی به کلمهی آزادی به کار رود و تمام نفسش در راه آفریدن مفهوم جدید آزادی و انسان جدید آزاده برآید و فرو رود.
شرایط بیمارکننده عبارت است از شرایطی که در آن هیچکس از بردگی صحبت نمیکند. همه از آزادی سخن میگویند. در حالی که، خود یا مدافعان و مبلغان بردگی هستند و یا عملا حاضر شدهاند به بردگی گردن بنهند. در این مفهوم آزادی به معنای بردهگی ست!»
براهنی، در اولین جمله این متن، آنجا که میگوید: «من، مسئول متعهد در جهان کسی را میدانم که قلمش»… هنرمند و به عبارت دقیق تر نویسنده و مسئول متعهد را به یک واحد تبدیل کرده است.
و من، در این لحظه، به عنوان یک ایرانی، که تا بوده اسیر شاه و شحنه و شیخ بوده و دریده شده و شکسته شده و بریده شده و مچاله شده و پرتاب شده… شهادت میدهم که شاعران و نویسندگان مسئول متعهد ما هماره عرض حالنویس رنج مدام ما بودهاند. تاریخ «روزگار دوزخی» ما را نوشتهاند و در صدایشان ما اگر نه «نان» و «آزادیمان» را اما بیگمان «حرمت» و «حقانیت» مان را باز یافتهایم. من شهادت میدهم که رضا براهنی از همان سالهای چهل و آغاز سرسپردن به تعهد ادبی تا همین دیروز و پریروز که برای آزادی و سلامت زرافشان و دیگر زندانیان سیاسی قلم زده سطری از ادعای خودش فاصله نگرفته. اگر گاهی نیز سخت گرفته و یا وسواسی به کار آورده بجا بوده و برای ما بوده.
دکتر رضا براهنی در نگارش صدها شعر و قصه و رمان و نقد و تحقیق و مقاله از برخی از بدیعترین و فرامدرن ترین شیوههای نویسندگی استفاده کرده است. برخی از نوشتههای دکتر براهنی از نمونههای نادر و تخصصی ادبیات فارسی هستند که برای درک و فهم آن خواننده نیز میباید در امر ادبیات آموخته و مطلع باشد.