«تندادگی» نوشته ری را عباسی یک ساگای خانوادگی است که در سالهای دهه اول شکلگیری و تثبیت انقلاب در ایران اتفاق میافتد. داستان عاشقانهای که میخواهد با فراموشی مقابله کند. چاپ نخست این رمان بعد از آنکه ۱۰ سال در انتظار مجوز نشر بود و سرانجام هم مجوز نگرفت در کابل و توسط انتشارات آیخانم منتشر شد اما با اشغال مجدد افغانستان توسط طالبان در محاق قرار گرفت. الهه بیرانوند این کتاب را معرفی میکند. میخوانید:
من از او به جا ماندم
تندادگی، روایتی از سرسپردگی و دلدادگی یک دوره تاریخی و معاصر است. روایت مقاومت و مهاجرتِ تلخ آدمهای دردمند در شروع جنگ ایران و عراق است که در مرز آبادان و خرمشهر اتفاق میافتد و اثر مخربِ ناتمام آن به زندگی چند نسل رسیده و هنوز درد مشترکی از یک عمر زندگی مردمیست که انگشت اتهام به طرفشان دراز است. مردمی که از استقلال به سرسپردگی، از عشق به فراموشی، رسیدند و جز آتش جنگ و خاکستر آن چیزی نصیبشان نشد. رمان تندادگی با یک شروع قدرتمند از همان ابتدا ذهن مخاطب را درگیر میکند و غیر قابل پیشبینی پیش میرود و مخاطب را به درونیترین نقطه نادیده خود وارد میکند، جایی که همهی ما نُه ماه از دوران زندگیمان را آنجا گذراندهایم و این بار، ما وارد دوران و رازهای جنین می شویم.
نویسنده در شروع، با شیئ نمادین، مثل چند قورباغههای حلبی، داستان را آغاز می کند و مخاطب با شیئ که نشان از جهیدنها و پریدنهای رو به جلو دارد و نمایی از تولد و حرکت و قرار گرفتنهای ما در صفِ زندگی را نشان میدهد. قورباغههایی که کوک آن به دست انسان است: “برای هر تولد یک قورباغه کوکی می خریدم، پیرمرد سه قورباغه برایم آورد. در اتاقِ تاریکم کوکشان کردم و به صدای کوک هر کدامشان گوش دادم، صدای جهیدنشان، صدای زنده بودنشان و رسیدن هر کدام پشت صفهای بیشمار زندگی. درست مثل نوزادی که در ابتدای تاریکی در حرکت است و شاید روزی آنطور که میخواهد به روشنایی برسد.”
و اینگونه وارد داستانی میشویم که از همان ابتدا خلاصی از آن ساده نیست. نویسنده با فضاسازی، شخصیتپردازی و تعلیق و توصیف عینی و لحنِ درخور شخصیتهای متنوع میسازد و روایت داستان را تا پایان حفظ میکند. با استفاده از جریان سیال ذهن و با استفاده از تکگوییهای مستقیم، داستان را با ریتم خاصی به جلو میبرد و لحظههای دراماتیک را برجسته میکند. راوی رمان جنینی است که در زهدان زهره به حیاتش ادامه میدهد، نطفهای که حاصل عشق زن و مردی جوان و روشنفکر است مثل مراد و زهره. عشقی خالص و عمیق که با ورود به خانوادهای مردسالار و سنتی از یک سو و دیگر سو در محاصره جنگ قرار گرفته و دچار آشفتگی و گمشدگی شدهاند. روایت بیحد و مرز زنانی که تمنای خواستن و عشقورزی در رگ و خونشان جاریست و هیچکدام میلی به زندانی بودن در چارچوب خشک قواعد خانواده و اجتماع را ندارند و میخواهند زندگی مستقل و به دور از آسیبهای خانوادگی، تعصبی و قومی، اجتماعی را در هوایی که به آنها تعلق دارد تجربه کنند. تجربهای که به تعویق میافتد و زیر پوست شهرهای ایران عشقهای بیفرجام یک پس از دیگری در حال خاموش شدن است. زهره یکی از شخصیتهای اصلی این رمان است که خود حامل جنین است، زنی جوان، پرشور و سرزنده که تحمل شکست و برگشتن به سنتها را ندارد او هم مثل زن جوانی بنام شریفه که در شرایطی سخت به پسرک نوجوان مهاجر دل می بندد، گویی در این مسیر، زندگی مهاجران جنگ، نیاز به مهر و عشق دارد و با مهر، التیامِ موقتی پیدا میکند در این تغییر تاریخی، زنانِ جوان، دچار عصیان و آسیب جدی میشوند و عشق این تنها گریزگاه یا پناهگاه که ناگزیر جنگ سر راهت میگذارد طولی نمی کشد که آن را میبلعد. زهره و شریفه نیز به مانند زنان گمنام تنها عاشقانی هستند که برای نسلی دیگر چیزی را به جا گذاشتهاند. اتصال عاطفی میان شخصیت های قصه، زنجیر محکمیست که هر گرهاش با وجود دیگری باز میشود و اگر همان یکی نباشد خیال باز شدن ندارد (عاشق و معشوق)
چیدن زاویه دید که در ابتدا با “من راوی” جنین، شروع میشود، براساس مقتضیات داستان تغییر میکند و نویسنده به راحتی از زاویه دید گردشی استفاده کرده و بیآنکه خدشهای به نوع پرش در روایت بشود، دریچهای باز میکند که شخصیتها بیواسطه در داستان دیده و شنیده بشوند.
تندادگی، رمانی پر از رنگ، صدا و تصویر است و انعکاس آن استعارهای قوی و معنادار از سرنوشت تمام انسانهاییست که در این تو در توی دنیای بیرحم بارها مرگ را زندگی کرده و هر بار سیاهی بر دیواره زندگیشان سایه انداخته است. در این هرج و مرج، زن و مرد تاوان تسلیم شدنشان را هر کدام به نوعی به جامعه پس میدهند. نویسنده در روایتی بدون سانسور و هوشمندانه به دغدغههای زنان و روابط عمیق آنها میپردازد و این نوع نگرش و درایت قابل تحسین و تامل است. او منیت زنان، تعصب و غرور، سرگردانی و پوچی، بیهدفی و بلاتکلیفیشان را به زیبایی به تصویر میکشاند و در نهایت مخاطب به دنبال “زن و هویت گمشده” است.
این رمان دارای چندین شخصیت داستانی و محوریست که نویسنده در خلق تصویرهای تلخ، طنز و گاه سرد وُ سخت و عاشقانه با جزیی نگری، فرم و محتوا و اجرا به زبانی روان دست پیدا میکند و به کمک لحنِ خاص هر کاراکتر و دیالوگها مخاطب را با خود همراه میکند.
از نمادها و نشانههای دیگر نیز میتوان به تقابل تولد و مرگ که نخ اصلی داستان است از آب و خون، که انگار نسبت ها را فقط به خون داده میشود “پدر خونی” در هم آمیخته و بافتی ایجاد کرده که یکبار دیگر به من مخاطب به وقت اولین گریه نوزاد، درک درستی از حقیقت و فلسفه مرگ و زندگی و بازگشت را یادآوری میکند. این رمان با وجود طولانی بودن و تعداد شخصیتها و دیالوگهای تاثیرگذار، نثری روان دارد و خواننده به راحتی با داستان ارتباط برقرار میکند و از آمیختگی خیال و واقعیت، حکایتی ناب خلق کرده است. منِ مخاطب، همراه شخصیتهای مرد داستان مثل الیاس، مراد، یوسف، همایون و اِبُو … و زنانی مثل زهره و شریفه و دختر خانواده که همیشه آشپز است و زنانی مثل مادران و مادربزرگهای پر نفوذ، همان گونه سفر میکند که روزگاری مردم رانده شده از کاشانهشان سفر کردند،گاهی با خشم و گاهی با مهر روبرو شدند. در از این رهگذر مخاطب با جغرافیای زیبای هر شهر شریک میشود. دیدن تصویرهای ملموس، فرو رفتن در فرهنگ فولکلور در گذر زمان که اگر آبادان، خرمشهر، اندیمشک، خرم آباد، اصفهان، شهرکرد را ندیده باشی آن را در این داستان کاملا به تصویر کشانده است و تاثیر مهاجرت از جنوبیترین به غربیترین منطقه که تا کنون جنگ زدگان برف را ندید و تجربه نکردهاند…
انتخاب این نام بر این یادداشت”من از او به جا ماندم”برگرفته از سطرهای اولیه داستان است:
«نه، دیگر نمیتوانستم برگردم. بین بریدگی نفس و مرگ گیر کرده بودم. دست و پا میزدم. صدای خفگیام را کسی نمیشنید. جمع شدم. کوچک، کوچک شدم و در درونش جا ماندم. جا ماندم. من از او به جا ماندم»
ذره بین نویسنده از روی آدمهای داستان با مهارت میگذرد و به بزرگ نمایی قسمتهایی میپردازد که چند روای از لایه لایههای زندگیشان با ماجراهای تکان دهنده بیرون میآورد. داستان با محوریت”خود را پیدا کن” از نبض یک جنین و نجاتش از مادری عاشق به روایتی دیگر راه پیدا میکند و در ناتمامی به پایان میرسد. بعد از خواندن این رمان، قطعا مخاطب با پرسشهایی مثل زندگی و عشق، میهن، حماسه و ایثار، تولد و مرگ روبرو خواهد شد که چالش برانگیز است.
در جنگ عاشق شدن، همواره یکی از دراماتیکترین موضوعاتی بوده که نویسندگان به آن پرداختهاند و جنگ در ذات خود هم میتواند به غایت انسانی و بینهایت با قساوت همراه باشد.
در این رمان ارزشمند شخصیت زهره را می توان شبیه شخصیت اسکارلت در رمان مشهور”بر باد رفته” دید. زهره دختری بی پروا که برای رسیدن به خواستهها و آرزوهایش هیچ مرزی نداشت.
اسکارلت نیز زندگی و عشقش به جنگ پیوند خورد. در رمان بر باد رفته جنگ به عنوان بستر داستان به ماجرای عشق اسکارلت و اشلی میپردازد و مشکلات بعدی در اثر تبعات جنگ بوجود میآید.
“تن دادگی” را بدون اغراق تا همیشه میتوان در ردیف بهترین رمانها در ادبیات جنگ و عاشقانهها دانست. خواندن این رمان با ارزش و قدرتمند را به دوستداران ادبیات توصیه میکنم. در پایان با عبارت زیبایی از مارگارت میچل، زمانی که رمان برباد رفته منتشر شد، تمام میکنم: «اگر قرار باشد برای این رمان مضمونی انتخاب کنیم من بقا را ترجیح میدهم چه چیزی باعث میشود یک فرد بتواند در مقابل این فجایع دوام بیاورد و هم چنان شجاع قوی و توانا باقی بماند. در هر تغییر و تحولی عدهای دوام میآورند و عدهای دیگر از بین میروند. آنهایی که در این نبردها سربلند بیرون میآیند در مقایسه با بقیه چه ویژگیهایی دارند از نظر من بازماندهها یک ویژگی دارند، قوه ابتکار. من درباره مردمی مینویسم که ابتکار دارند.»
بیشتر بخوانید: