تری ایگلتون: «آیا زنان متفاوت می‌نویسند؟»، به ترجمه علی لاله‌جینی

در آثار ژولیا کریستوا[۱]، فیلسوفِ فمینیست فرانسوی بار دیگر نظریه‌های روان‌شناسی و سیاسی به هم می‌رسند. کریستوا به‌شدت تحت تأثیر لاکان[۲] است. چنین تأثیری، بی‌تردید برای هر فمینیستی مشکل ایجاد می‌کند، چرا که نظم نمادینی که لاکان درباره‌ی آن می‌نویسد، نظم اجتماعی – جنسی‌ پدر‌سالارانه‌ی جامعه‌ی طبقاتی‌ مدرن است که حول محور دال فرارونده‌ی[۳] مردانگی و قانون پدر سامان یافته است. از این رو برای فمینیست‌ها یا طرف‌داران آن‌ها ممکن نیست که نظم نمادین را به بهای چشم‌پوشی از قلمرو خیالی بپذیرند. بل‌که برعکس، نقد فمینیستی، بیداد‌گری‌ مناسب اجتماعی – جنسی چنین نظامی را هدف می‌گیرد. کریستوا در کتاب خود، «انقلاب در زبان شاعرانه»، نظم نمادین را در مقابل قلمرو خیالی قرار نمی‌دهد. او خیالی را نشانه‌‌ای[۴] می‌خواند. مقصود او از نشانه‌‌ای خواندن خیالی، اشاره به الگو یا بازی نیرو‌هایی است که می‌توان آنها را در زبانی ردیابی کرد که به‌نوعی ته‌مانده‌ی مرحله‌ی پیشاادیپی است. کودک در مرحله‌ی پیشاادیپی هنوز به زبان دست‌رسی ندارد. در زبان انگلیسی کودک[۵] به معنای بدون گفتار است، اما می‌توانیم بدن او را پهنه‌ی تقاطع امواج رانش‌ها[۶]، که کریستوا آنها را دافعه‌ها[۷] می‌خواند، تصور کنیم که در این مرحله هنوز نابسامان ‌اند. این الگوی موزون را می‌توان شکلی از زبان خواند، هر چند هنوز معنایی ندارد. برای آن که زبان به‌معنای کامل آن پدید آید، باید این امواج ناهم‌گون خُرد شود و به‌صورت ترم‌های پایدار درآید؛ طوری که پس از ورود به نظم نمادین سرکوب می‌شوند. البته این سرکوب کامل نیست، چرا که فرایند نشانه‌‌ای می‌تواند به‌مثابه‌ی نوعی نیروی رانشی‌ دافعه‌ای نه تنها در خود زبان، لحن، وزن و کیفیت‌های مادی و جسمانی زبان، که در ناهم‌سازی، بی‌معنایی، اختلال، سکوت و غیاب نیز تشخیص داده شود. نشانه‌‌ای آن دیگر زبان است که عمیقاً در زبان تنیده است. از آن‌جا که  جنبه‌ی نشانه‌‌ای در مرحله‌ی پیشاادیپی ریشه دارد، به تماس کودک با بدن مادر مربوط است؛ در حالی که نظم نمادین، با قانون پدر پیوند دارد. بدین ترتیب نشانه‌‌ای به زنانگی مربوط می‌شود، اما به هیچ عنوان زبانی خاص زنان نیست. چرا که در مرحله‌ی پیشاادیپی ریشه دارد؛ مرحله‌ای که در آن تفاوت جنسیت‌ها روشن نیست.

کریستوا این زبان نشانه‌‌ای را وسیله‌ای برای تضعیف نظم نمادین می‌داند. در نوشته‌های برخی از شاعران سمبولیست فرانسوی و دیگر نویسند‌گان آوانگارد، معناهای نسبتاً ثابت زبان معمول به وسیله‌ی موجی از دلالت‌گری[۸] ضربه می‌خورد و از هم می‌گسلد؛ دلالت‌گری‌ای که نشانه‌ی زبان‌شناسانه را به مرز‌های نهایی‌اش می‌رساند، به ویژگی‌هایی آوایی، موزون و مادی‌ آن ارج می‌گذارد و سرانجام زمینه‌ی بازی رانش‌های ناآگاهی‌ای را در متن تدارک می‌بیند که معناهای معیار اجتماعی را تهدید می‌کنند. زبان نشانه‌‌ای، سیال و چندگانه است؛ نوعی مازاد لذت‌بخش و خلاق که از معنای دقیق برمی‌گذرد و از تخریب و نفی نشانه‌های ثابت لذت سادیستی می‌برد. زبان نشانه‌ای با همه‌ی دلالت‌گری‌های ثابت و متعالی در تخالف است. و از آنجا که ایدئولوژی‌های جامعه طبقاتی مردسالارانه‌ی مدرن برای حفظ قدرت‌شان به این نشانه‌های ثابت ( خدا، پدر، دولت، نظم، مالکیت و …) متکی هستند، حضور ادبیات زیباشناسانه در قلمرو زبان هم‌طراز انقلاب در عرصه‌ی سیاست است. این نیرو‌ی زبان‌شناسانه خواننده را نیز آزار می‌دهد، او را نامتمرکز می‌کند و به تناقض می‌رساند؛ تناقضی که باعث می‌شود خواننده نتواند در ارتباط با این آثار چندریختی خود را تنها یک سوژه‌ی ساده بینگارد.

نشانه‌‌ای همه‌ی تقسیم‌بندی‌های زنانه و مردانه را به هم می‌ریزد و از تقابل‌های دوتایی ساختارزدایی می‌کند؛ تقابل‌هایی نظیر کامل ناکامل، هنجار انحراف، عاقل دیوانه، مال من مال تو، مراد مرید که جوامع ما از طریق آن‌ها به حیات خود ادامه می‌دهند. نشانه‌ای شکل دوجنسیتی‌ نوشتار است.

جیمز جویس[۹]، نویسنده‌ی انگلیسی زبان، تبلور روشن نظریات کریستوا است. البته جنبه‌هایی از این نظریات در نوشته‌های ویرجینا ولف[۱۰] نیز به چشم می‌خورد. سبک سیال، پُرآب‌وتاب و احساس‌برانگیز خانم ولف در برابر جهان متافیزیکی‌ مردانه مقاومت می‌کند. آقای رمسی[۱۱] از طریق حقایق انتزاعی، تقسیم‌بندی‌های تند و تیز و گوهر‌های ثابت عمل می‌کند؛ جهانی پدرسالارانه. نرینگی[۱۲] نماد حقیقت قطعی و با خود یگانه است و قرار نیست به مبارزه طلبیده شود. جامعه‌ی مدرن با اعتقاد بر اینکه گفتمان‌هایش می‌توانند با تأکید بر حقیقت کامل و حضور چیزها مارا سر به راه کنند، به گفته‌ی پساساختارگرایان جامعه‌ای نرینه‌محور و کلام محور است. ژاک دریدا[۱۳] این دو اصطلاح را درهم آمیخته و واژه‌ی مرکب نرینه‌کلام‌محور را ساخته است و ما این واژه را با قدری تسامح به ازخودراضی ترجمه می‌کنیم. ولف در داستان‌های نشانه‌شناسانه‌اش همین ویژگی‌ ازخودراضی بودن جامعه‌ی مدرن را که دست‌افزار کسانی است که قدرت جنسی ـ اجتماعی را در جهت حفظ سلطه‌ی خود به کار می‌گیرند، به مبارزه می‌طلبد.

پرسش پیچیده‌ای که بسیار طرح می‌شود و در نظریه‌ی ادبی‌ فمینیستی مورد بحث قرار می‌گیرد، این است که آیا نوعی نوشتن زنانه وجود دارد؟ آن گونه که ما فهمیده‌ایم زبان نشانه‌ای کریستوا مخصوص زنان نیست. در واقع اغلب نویسندگان انقلابی‌ای که او نام می‌برد، مرد هستند، اما از آنجا که جنبه‌ی نشانه‌ای زبان به‌شکلی تنگاتنگ با بدن مادر ارتباط دارد، و از آنجا که به‌دلایل پیچیده‌ی روان‌شناسانه زنان با بدن مادر رابطه‌ای نزدیک‌تر از مردان دارند، ممکن است آدمی انتظار داشته باشد که چنین نوشتاری بیشتر از سوی زنان ارائه شود. بعضی از فمینیست‌ها این نظریه را آشکارا رد کرده‌اند. آن‌ها هراس دارند که مبادا این نظریه به ابداع نوعی گوهر زنانه‌ی غیرفرهنگی بیانجامد. شاید هم مشکوک هستند که این نظریه تنها یک برداشت دهن‌پرکن جنس‌پرستانه باشد که زنان تکرار می‌کنند. به‌گمـــان من هیچ‌یک از این باورها با نظــــریه‌ی کریستوا انطبــاق ندارد. مهم این است که دریابیم نشانه‌ای نه بدیل نظم نمادین است و نه زبانی که بتوان به جای گفتمان به‌هنجار به کار گرفت. قبل از هر چیز، نشانه‌‌ای فرایندی در درون نظام‌های نشانه‌ای قالبی ما است که محدودیت‌های این نظام‌ها را زیر سوال می‌برد و به آن‌ها تجاوز می‌کند. بر مبنای نظریه‌ی لاکان کسی که به‌هیچ عنوان نتواند وارد نظم نمادین شود و تجارب‌اش را از طریق زبان، نمادین کند، روان‌ پریش[۱۴] خواهد شد. زبان نشانه‌ای را می‌توان نوعی محدوده یا مرز درونی‌ نظم نمادین خواند و زنانه را نیز بر روی چنین مرزی جای داد. چرا که زنانه هم در دل نظم نمادین به وجود می‌آید و هم به حاشیه‌های این نظم رانده می‌شود و زیر نفوذ قدرت مردانه قرار می‌گیرد. زن توأمان در درون و بیرون جامعه‌ی مردانه قرار دارد؛ هم عضو رمانتیک مطلوب این جامعه است، هم قربانی‌ مطرود آن. زن گاهی چیزی است میان مرد و آشفتگی و گاهی تجسم خودآشفتگی. به همین خاطر است که مقوله‌های بدیهی، چنین نظمی را مختل و مرز‌های روشن آن را تیره می‌کند. زنان در جامعه‌ی مردسالار با نشانه، تصویر و معنای ثابت نشان داده می‌شوند، اما از آن‌جا که منفی‌ نظم اجتماعی نیز هستند، همیشه چیزی در آن‌ها هست که پس‌مانده، زائد و غیرقابل نشان دادن است.

این دیدگاه زنانه که یک شیوه‌ی هستی و گفتمان است، لزوماً با جنس زنان شناسایی نمی‌شود؛ بل‌که بر وجود نیرویی که درون جامعه، اما در تقابل با آن قرار دارد، دلالت می‌کند. پی‌آمد‌های سیاسی‌ آشکار چنین وضعیتی در جنبش زنان متجلی می‌شود. متحد سیاسی نظریات کریستوا، یعنی نیروی نشانه‌‌ای که همه‌ی معنا‌ها و نهاد‌های ثابت را مختل می‌کند، تنها می‌تواند نوعی آنارشیسم باشد. اگر براندازی‌ بی‌وقفه‌ی کلیه‌ی ثابت سیاسی، راه‌حلی ناکافی است، پس در حوزه‌ی نظری نیز این فرض که یک متن ادبی به خودی‌ خود تنها به دلیل تضعیف معنا انقلابی است، پاسخ کاملــی نیست. یک متن این امکان را دارد که این کــار را بر مبنای خردستیزی‌ راست‌گرایانه یا کاملاً بدون هدف انجام دهد. بحث کریستوا به شکل خطرناکی صوری و به‌آسانی قابل تحریف است. آیا خواندن مالارمه[۱۵] دولت بورژوازی را سرنگون می‌کند؟ البته کریستوا چنین ادعایی ندارد. اما مشکل او این است که به محتوای سیاسی‌ یک متن یعنی شرایط تاریخی‌ای که در آن واژگونی‌ مدلول به انجام می‌رسد و یک متن تأویل و از آن استفاده می‌شود، چندان توجهی نمی‌کند. به‌علاوه برچیدن سوژه‌ی متحد نیز به‌خودی‌خود یک ژست انقلابی نیست. کریستوا به‌درستی درک می‌کند که فردگرایی بورژوایی بر مبنای چنین بتواره‌ای رشد می‌کند، اما کار او آن‌جا می‌لنگد که سوژه تَرَک برداشته و دچار تناقض شده است. برشت[۱۶] اما برخلاف کریستوا اعتقاد دارد که انکار هویت‌های مألوف ما از طریق هنر، تنها به کمک نوع جدیدی از سوژه‌ی انسانی، ممکن است علاوه بر چند پارگی‌ درونی، وحدت اجتماعی را نیزدرک کند؛ سوژه‌ای که نه تنها زبان لیبیدویی خویش را ارضا می‌کند، که به موضوع مبارزه‌ی سیاسی با بی‌عدالتی نیز توجه دارد. آنارشیسم ضمنی یا اختیارباوری‌ مستتر در نظریات وسوسه‌گرانه‌ی کریستوا تنها نشانه‌ی شناخت نسبت به این نکته نیست که زنان و آثار ادبی‌ انقلابی راه‌حل رادیکالی در مقابل جامعه ارائه می‌دهند. نظریات او مرزی را ترسیم می‌کنند که او خود جرأت برگذشتن از آن را ندارد.

جستاری که خواندید، از کتاب نظریه‌ی فمینیستی برگرفته شده است، ویراستار این کتاب، مری ایگلتون[۱۷] است.


[۱]– Julia Kristeva

[۲]– Lacan

[۳]– Transcendental Signifier)

[۴]– semiotic

[۵]– infant

[۶]– drives

[۷]– pulsions

[۸]– signification

[۹]– James Joyce

[۱۰]– Virginia Woolf 

[۱۱]– Remsi

[۱۲]– phallus

[۱۳]– Jacques Derrida

[۱۴]– psychotic

[۱۵]– Mallarme  

[۱۶]– Brecht

[۱۷]– Marie Eagleton

بیشتر بخوانید:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی