یارعلی پورمقدم
متولد ۱۳۳۰ مسجد سلیمان. فارغالتحصیل رشته اقتصاد از دانشگاه مازندران. نویسنده نمایشنامههای « «آه اسفندیار مغموم» (برنده جایزه نمایشنامهنویسی جشن هنر طوس» و «آینه، مینا، آینه» و مجموعه داستانهای «گنه گنههای زرد»، مجموعه داستان و فیلمنامه «حوالی کافه شوکا»، « رساله هگل»، «تیغ و زنگار» و سهگانه «یادداشتهای یک قهوهچی» و «یادداشتهای یک اسب».
عکس مغز را گرفت جلو صفحهی نور.
گفتم: چی میبینی دکتر؟
گفت: چی دوست داری ببینم؟
گفتم: همین که شاسی مخش جا نخورده باشه خدا را صدهزار مرتبه شکر!
گفت: توی خونواده کسی هست که سابقهی تشنج داشته باشه؟
گفتم: مگه خونوادهای هست که متشنج نباشه؟
رو به رفیق ما که گیجوگول داشت بربر نگاش میکرد گفت: مگه خودت زبون نداری که این بلبله داره جات شکرشکنی میکنه؟
گفتم: رفیقم مادرزاد کرولاله.
پرسید: کارش چیه؟
گفتم: دورهگرد، لُنگ و جارو و خاکانداز میفروشه.
عکس را گذاشت تو پاکت گفت:
– باید شغلش را عوض کنه!
گفتم: از اینجا بریم اگه یه حکم براش بزنم بره وزیر اختلاس بشه دیگه تو خیابون غش نمیکنه؟
نسخه را داد دستم گفت: مگه تو چکارهی مملکتی که میتونی امریه صادر کنی؟
گفتم: پیکم دکتر! پیک موتوریِ مملکت.
یه دکمهی تلفن را زد گفت: مریض بعد لطفاً!
و با ما تا درگاهی اومد و در را واسهمون باز کرد و پرسید:
– بگم منشی ویزیت نگیره؟
گفتم: نکنه شما هم چون پروفسور بالتازارِ مغز و اعصابی فکر میکنی هر فقیری یه گداست؟
دستش روی شونهی رفیق ما گفت:
– راستش نمیخوام یابو برت داره که تو رفاقت فقط خودت بلدی تکچرخ بزنی، پیک موتوری!
توی درگاهی با منگلِ گولاخ و خندهرویی آینه به آینه رد شدیم که مریضِ بعدی بود و از بس مهربون بود که حتی به من و این رفیقمون هم دو دفعه پشت سر هم گفت:
– سلام سلام!»
بیشتر بخوانید: