اینجانب از طرف هیئت اجرایی دبیران به عنوان زن سال ۲۰۰۶ برگزیده شدهام. دچار حیرتم. مرقوم فرمودهاید که این جایزه به زنانی تعلق میگیرد که نمونهی «شایانی» برای همتایان خود باشند و دستاوردهای خود را «ارتقا» ببخشند.
نامه به رئیس انجمن مشاهیر آمریکایی
جناب رئیس
پس از سلام به آگاهی میرساند که اینجانب از طرف هیئت اجرایی دبیران به عنوان زن سال ۲۰۰۶ برگزیده شدهام. از طرفی دچار حیرتم. مرقوم فرمودهاید که این جایزه به زنانی تعلق میگیرد که نمونهی «شایانی» برای همتایان خود باشند و طبق فرمایش حضرتعالی دستاوردهای خود را «ارتقا» ببخشند. اعلان کردهاید در این گزینش با بررسی سوابق من، از کمک ده هزار مشاور «صاحبنفوذ» در هفتاد و پنج کشور جهان استفاده کردهاید. در این تحقیقات گسترده خطای فاحشی مرتکب شدهاید و به جای لیدیا دیویس که اسم من است نوشتهاید لیدیا دانج.
البته شاید هم اشتباه نکرده باشید و اساساً قصدتان اعطای این جایزه به لیدیا دانج واقعی باشد. در هر صورت خطایی مرتکب شدهاید که ناشی از بیمبالاتی شماست. به این ترتیب آیا حق ندارم به رقم شرکت ده هزار نفر در این نظرسنجی در دقت تحقیقات شما تردید کنم؟ به این معنی که برای این جایزه چندان اعتباری قائل شوم. به علاوه از من خواستهاید کسی را بفرستم که این به اصطلاح شما «لوح تقدیر» هیئت بینالمللی پژوهشی انجمن مشاهیر آمریکایی را تحویل بگیرد، لوح ۱۱×۱۴ ممهور و مصدق. برای لوح بدون قاب از من خوستهاید صد و نود و پنج دلار بپردازم و برای لوح قابشده دویست و نود و پنج دلار هزینه دارد.
باعث تعجب است، من بار اولم نیست که جایزه میگیرم، اما هیچ وقت از من نخواستند هزینهای بابت جایزه بپردازم. واقعیت این است که شما اسم مرا غلط نوشتهاید و از من میخواهید بابت جایزهای به شما صد و نود و پنج دلار یا دویست و نود و پنج دلار بدهم که در اصل به من نمیدهید اما از من میخواهید که باور کنم که مال من است. ولی حالا حیرتم بیشتر شده.
گمان میکنم هر زنی که تا به حال به قول شما به موفقیت دست یافته باشد و برجسته و شاخص باشد و شایستهی تقدیر، آنقدر شعور دارد که با این نامهی شما فریب نخورد و باور نکند که شایستهی «جایزهی زن سال» است و برای این عنوان تره هم خرد نکند.
آیا ممکن است که نتایج پژوهشهای شما فهرستی از زنان موفق ارائه کند که باور کنند لیاقت جایزهی «زن سال» را دارند و در عین حال آنقدر باهوش نباشند که ته دلشان بفهمند ماجرا برای شما کاسبی است و افتخاری در کار نیست؟ آیا اساساً زنانی وجود دارند که به موفقیتی دست یافته باشند و باور کنند لایق کسب افتخار مورد نظر باشند و در ضمن بدانند که شما محض سودجویی وارد ماجرا شدهاید و رضایت بدهند که از صد و نود و پنج دلار یا دویست و نود و پنج دلار دل بکنند که لوح تقدیر ساده یا قابشده را به دست بیاورند و به روی خودشان نیاورند که اهمیتی ندارد؟
اگر در پژوهشهای شما من را هم جزو یکی از این دو گروه زنان به حساب آورده باشند- چه آنهایی که فریب مکاتبات سازمان دهانپرکنی مثل سازمان شما را میخورند یا خودشان را گول میزنند، که به نظرم بدتر است- متأسفم و نمیدانم دربارهی من چه فکری کردهاند. از طرف دیگر حس میکنم جزو هیچ کدام از این دو دسته نباشم، احتمالاً پژوهشهای شما هم به درد نمیخورد و اشتباه کردهاید که مرا جزو برگزیدگان خود آوردهاید، چه به اسم لیدیا دیویس چه به عنوان لیدیا دانج. منتظر توضیحات جنابعالی میمانم.
با احترام
نامه به مدیر بازاریابی
مدیر محترم بازاریابی کتابفروشی هاروارد،
اخیراً به فروشگاه شما تلفن زدم تا دربارهی موضوع ذیل سؤالی بکنم و به من گفتند که باید با شما تماس بگیرم. سؤال من دربارهی خطای زندگینامهای مندرج در خبرنامهی ژانویه ۲۰۰۲ شماست. تعجب کردم که در پشت این شماره، کتاب اخیر مرا را در ستونی تحت عنوان زیر ذرهبین: محبوسین زندان مکلین آوردهاید. اولاً عرض کنم که میدانم مکلین فهرستی از مددجویان را در اختیار دارد و از مشهورترین مؤسسات از این دست در کشور است، اما من تنها یک بار به عنوان ملاقاتکننده در آن حضور داشتم. سری به آنجا زده بودم تا یکی از دوستان دوران دبیرستانم را ببینم و مدت زمانی را که بهزحمت یک ساعت میشد با او گذراندم. حرفمان هم شد.
راستش را بخواهید این مورد منشأ سوءتفاهم است، درست است که یکی از اعضای خانوادهی من روزگاری در مکلین بازداشت بوده. پدربزرگم که همنام من بود مدتی مددجوی آن مؤسسه بود، اما این در اوایل قرن گذشته بوده و او هم آدم دردسرسازی نبوده، تا جایی که از پدرم شنیدم و نامهها و شواهد مستندی که در اختیار دارم، مؤید این نکته است. او صرفاً در محل کار خود کارمندی بیقرار و نظمناپذیر بوده که گاه و بیگاه تحت تأثیر برنامههای غیرمنطقی و نارضایتی از زندگی خانوادگی و فشارها و محدودیتهایی که زنش بر او تحمیل میکرده دست به اقداماتی میزده. هر چند اقدام به فرار از مؤسسه کرده بود و به زور بارگردانده شد، چند ماه بعد که محاکمه شد، معلوم شد متنبه شده و او را آزاد کردند. بعد از آن، زندگی آرام و تنهایی به دور از خانواده با یک مستخدم مرد در مزرعهای در هارویچ ماساچوست در پیش گرفت. این اطلاعات را مینویسم تا مفید واقع شود، هر چند علتی نمیبینم که مرا با او اشتباه بگیرید.
هر قدر فکر میکنم توضیحی برای این خطای شما به نظرم نمیرسد، مگر اینکه خریداران شما بر اساس محتوای کتاب من، عنوان یا تصویری با چشمان وقزده از من در گذشتهای دور که در مکلین محبوس بودم از کتاب استقبال کنند.
خیلی خوب است که به کتاب آدم توجه شود، اما توجه اینشکلی که شما را با یکی دیگر اشتباه بگیرند مایهی خجالت است. آیا ممکن است موضوع را روشنتر کنید؟
ارادتمند
بیشتر بخوانید: