«بگذار آن را جاز بنامند» نوشته جین ریس و به ترجمه نسیم خاکسار: روایتی از عصیان یک دختر مهاجر رنگینپوست در لندن که سیستم او را به آستانه درهمشکستگی و فروپاشی درونی میرساند. به شکل کتاب صوتی.
«بگذار آن را جاز بنامند» نوشته جین ریس و به ترجمه نسیم خاکسار روایتی است از عصیان یک دختر مهاجر رنگینپوست در لندن که سیستم او را به آستانه درهمشکستگی و فروپاشی درونی میرساند. خاکسار درباره این داستان مینویسد:
«”بگذار آن را جاز بنامند” از ویژگیهایی برخوردار است که آن را برایم دلنشین میکند. نویسنده برای آن که به زبان راوی و شخصیت اصلی داستان، که زنی است رنگینپوست، نزدیک شود، در تمام متن از زمان حال استفاده کرده است. از بازگویی تجربههایی که راوی در این داستان از سر گذرانده و در بیان آنها شیوهی دلنشین و تاثیرگذاری برگزیده، حرفی نمیزنم و لذت دریافت آن را برای شنوندگان این داستان میسپارم که آماده کردهاند خود را نگاه کنند به این دریچهای که به ناگهان نویسنده برابرشان باز کرده است.»
این داستان را در «بانگ – نوا» به شکل کتاب صوتی و با اجرای یاسمین رویین (بازیگر/وین) میشنوید:
جین ریس ( JEAN RHYS ) سال ۱۸۹۴ در دومینکن، هند غربی متولد شد. در شانزده سالگی به انگلستان رفت و یک دوره تحصیلی را در «رویال آکادمی» در رشته هنرهای دراماتیک گذراند. شغلهای ناموفق زیادی داشت، بعد از اولین طلاق از سه ازدواجی که در زندگیاش داشت، نوشتن را شروع کرد. وقتی پاریس زندگی میکرد، نخستین کتابش با مقدمه جانانهای که «فوردمادوکی» بر آن نوشته بود، زیر چاپ رفت. اما هم زمانی چاپ کتابش با شروع جنگ جهانی دوم، موجب شد که کار او چندان مورد توجه قرار نگیرد. تقریباً بیست سال بعد او دوباره کشف شد. در ۱۹۶۶ پنجمین و آخرین کتابش Wild sargasso sea جایزه ادبی W.H.SMITH را برد. جین ریس ۸۴ سال عمر کرد و در سال ۱۹۷۹ درگذشت.
متن «بگذار آن را جاز بنامند» نوشته جین ریس، به ترجمه نسیم خاکسار در بانگ
صبح روشن روز یکشنبه ماه جولای سر پرداخت اجاره خانه با صاحب خانهام در “ناتینگهیل” حرفم میشود. کرایه یک ماه را از پیش میخواهد. از زمستان تا آن وقت، نشده یک بار پرداخت کرایه را عقب بیاندازم. از بدشانسی آن موقع بیکارم و اگر پولی که میخواهد به او بدهم، برای گذراندن زندگی چیزی برای خودم نمیماند. از ناچاری جلوش میایستم. در آن صبح زود، مردک که حسابی مست است، سرفحش را بهم میکشد. ککم نمیگزد. بعد از رفتن او، زنش که از آن پتیارههاست، پا توی اتاق میگذارد و پا فشاری میکند تا دست به نقد پول را بگیرد. وقتی میگویم ندارم، چنان لگدی به جامه دانم میزند که درش با صدا باز میشود و لباسهایم بیرون میریزد. زنک زیر خنده میزند و لگد دیگری میپراند. میگوید پرداخت کرایه از پیش، رسم است و اگر من استطاعتش را ندارم بهتر است زحمتم را کم کنم.
حرف لندن را نزن، بیشتر آدم هاش قلبی مثل سنگ دارند. برای شکایت صدایت دربیاید میگویند ثابتاش کن. اما وقتی کسی آن جا نیست که شاهد مرافعه باشد چگونه میتوانم ثابتاش کنم؟ چشمم کور، زال و زیلم را زیر بغل میزنم و بیرون میروم. فکر میکنم دهن به دهن شدن با زنک مفت نمیارزد. طرف از آن ارقه هایی است که سر شیطان هم کلاه میگذارد.