
بزرگبانوی شعر فارسی معاصر، سیمین بهبهانی، از برجستهترین سخنسرایان توانا و مبتکر و از چهرههای درخشان آزاداندیش، انسانیتستای و نیز میهندوست در ایران روزگار نو است. هماو از دید سیاسی و اجتماعی، چونان در زمینه رویداشت انتقادی به جایگاه نافرخنده زنان در جامعه ایرانی و پشتیبانی بیوقفه از حق و حقوق انسانی و مدنی آنان، شخصیتی نمونهوار و بس تأثیرگذار در ایستادگی و افشاگری، خودکامگیستیزی، و واخواست و دادخواهی ازجمله پس از رویدادهای ۱۳۵۷ تا زمان درگذشت خویش بوده است. بهبهانی با برجای گذاشتن کارنامهای پربار و درخشان از خود نشان داده است که میتوان ایراندوست و همراز و همنفس شهروندان نیکبختیخواه بود، و همزمان به ارزشهای والای اخلاقی و انسانی، تعهد سیاسی و اجتماعی، و مواضع بشردوستانه بدون مرز پایبند ماند.
آثار شاعرانه خرد و بزرگ بهبهانی، بهدلیل دربرداشتن مضامین و موضوعات گونهگون و پرشمار، و نیز بنا بر گستردگی دید و بینش و جهانبینی ژرفی که بر بیشترشان پرتو افکنده است، از چندین دید شایسته بررسی و بازشناسایی باریک و دامنهدار هستند. در نوشته کوتاه پیشِ رو اما، رویداشت و کنجکاوی نگارنده برآن دسته از سرودههای او تمرکز خواهد داشت که آنها را «سیاسی» و «اجتماعی»، «واخواهانه» و «دادخواهانه»، و در مواردی نیز «پیکارجویانه» و «استبدادستیزانه» میتوان شمرد. از این رهگذر چگونگی روند فرگشت و تکامل بینش و اندیشه عینی و اجتماعی بهبهانی نیز، تا جایی که بازنمودن آن در چارچوب این نوشته فشرده امکانپذیر باشد، از دیده خواهد گذشت.
از رویداشت فراگیر به انسان و جامعه تا استبدادستیزی
۱. بیگمان بخش بزرگی از سرودههای بهبهانی بر جایگاه نابرابر و فرودست زنان در جامعه مردسالار ایران و مشکلات برآمده از این مسئله فرهنگی و اجتماعی متمرکز است. بدین لحاظ این دسته از کارهای او به کاروان شعر آن دسته از زنان سخنور میپیوندد که از دیرباز تا به امروز، و بهگونه آشکار یا سرپوشیده و نمادین، از نافرخندگی و جانگدازی چنین جایگاهی سخن گفتهاند (از رابعه قزداری در سده چهارم و مهستی گنجهای در سده پنجم گرفته تا پروین اعتصامی و فروغ فرخزاد و دیگران).[i] همچنین شمار زیادی از غزلیات بهبهانی، با درپیشگرفتن سمت و سویی عاطفی و عاشقانه، درونگرای و منمحور، پیرامون مواردی چون تنهایی و تکافتادگی، انزوای روحی و عاطفی، عشق و عشقورزی، درد هجران و شوق دیدار، و مضامین و موضوعات دیگری از اینگونه دور میزند، آنهم اغلب بنا بر احساس و دید و نگرشی بهرویهم زنانه و گاه مادرانه. ولی این نیز واقعیتی است که، در کنار این سرودهها (که بهجای خود بیگمان از ارج و منزلت ویژه خود برخورداند) سرودههای پرشماری از بهبهانی در دست است که در پرتو نگاه و نگرشی فراگیر و اندیشهای پوینده و وسعتگرای پدید آمدهاند. نمونه بارز آنها سرودههای اجتماعی و یا سیاسی و اانتقادی و دادخواهانه اوست که در گفتار پیش رو مد نظر ماست.
این دسته از کارهای بارورتر بهبهانی پس از دو دهه بیست و سی (که برابر با زمان انتشار سرودههای دوران جوانیسالی او در سه دفتر سهتار شکسته، 1330، جای پا، 1335 و چلچراغ، 1336 است) فراهم آمدهاند و همزمان با نوآوریهای فنی او در زمینه غزلسرایی و مضمونگزینی تکامل و فرگشت یافتهاند (نظیر اِعمالِ دگرگونیهایی در وزن و ترکیب غزل کلاسیک و پدید آوردن «غزل نو»، و نیز بهکارگرفتن مضامین و اصطلاحات تازهتر و متناسب با واقعیات و ضروریات روز در چارچوب غزل). پیدا است که سرودههای تازهتر بهبهانی، با درخود گرفتن چشماندازی گستردهتر و درونمایههایی پرشمارتر و گونهگونهتر، در مرتبهای فراتر از محدوده آن دسته از سرودههای او جای میگیرند که به خواستها و مشغلههای خصوصی و عشقورزانه روی داشتهاند و یا، چونان در دوران جوانسالگی وی، از موضعی احساساتی و هیجانآمیز به مقوله «زن» و «زنانگی» پرداختهاند. زیرا انسان اجتماعی را در کلیت آن در نظر مینشانند و بنابراین مرد و زن هردو را دربرمیگیرند (درست مانند آن دسته از سرودهای جهانبینانه و دورپرواز فروغ که دو دفتر تولدی دیگر و ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد را بهارمغان آورده است).
باری، دلیل بهکارافتادن این وسعتگرایی را در دنیای شاعرانه و اندیشمندانه بهبهانی در این امر میشود دید که، با گذشت زمان و همگام با برآمدن شرایط سیاسی و اجتماعی تازهتر و انباشتگی تجربههای عینی و ملموس، و نیز زیر تأثیر ضروریات فزاینده فرهنگ و جامعه، ذهنیت هنرمندانه و فعالیت سخنورانه در بهبهانی (چونان نزد فروغ فرخزادِ »تولدی دیگر») رهسپار چشماندازی گستردهتر (و نه الزاماً ناهمگون و در تعارض با دنیای پیش از خود) میشود، جهانبینی در وی آفاقی بلند و گستردهتر به خود میگیرد، و رویداشت به مسئله زن و زنانگی نیز از دایره احساسات و تأثرات روحی و عاطفیِ صِرف و شکوهگریهای خصوصی درمیگذرد و روانه چشماندازی اندیشمندانهتر و فراگیرتر میشود، در چشماندازی که آزاد از مشغله و دغدغه مربوط به یک جنس و جنسیت خاص (مرد یا زن) است و این که در آن جایی و فرصتی نیز برای مطرح شدن موارد گونهگون و چندگانه فراهم میآید.
۲. با وسعتگرفتن دید و بینش کلی بهبهانی از دهه پنجاه به پس شاهد برآمدن تعهد انسانی و اجتماعی نزد او در مقیاسی گستردهتر، عینیتر و اجتماعیتر هستیم، با دامنهای که به مناسبت جنبه سیاسی بهخود میگیرد، آنهم در اشکالی اغلب استبدادستیزانه و حتا پیکارجویانه. پیش از روشنگری پیرامون چگونگی این تعهد و مسئولیتپذیری، بهجاست که از دیدگاه و نظری کلیدی یاد کنیم که زمانی خود بهبهانی درباره اهمیت وجود تعهد و تعهدمندی در دنیای هنر بیان داشته است.او در فروردین ۱۳۵۰ پیشسخنی تازهتر، که کوتاه و فشرده ولی پربار و اندیشمندانه است، زیر عنوان «بحثی درباره این کتاب» بر چاپ دوباره دفتر جای پا میآورد. این پیشسخن را میتوان همچون یک «قطعنامه» دانست، «قطعنامه»ای است که، بنا بر تازگیِ دید و بینش انسانی و اجتماعیِ نهفته در آن، یادآور دفتر قطعنامه احمد شاملو (پرداخت ۱۳۲۹) است که چندی بعد هوای تازه (۱۳۳۶) او را در پی میآورد. بهبهانی در این پیشگفتار از اهمیت وجود تعهد انسانی و اجتماعی در هنرمند یاد میکند، و نیز از بایستگیِ رویداشت در روند سخنسرایی به مسائل و رویدادهای جهان پیرامون و پیوستن رسالت شعر و شاعری به واقعگرایی اجتماعی. او با برشمردن این موارد از چگونگی فرگشت و باروری شعر و هنر خویشتن نیز از دهگذر پیوستن آن به امور انسانی و اخلاقی و اجتماعی و حتا سیاسی سخن میگوید.
«کوشیدهام با پیروی از اصول و مبانی رئالیسم هرچه واضحتر و واقعیتر به تشریح دردها و تیرگیهای اجتماع خود بپردازم، و به نظر من هرقدر این بیان واقعیتر و عمیقتر باشد شعر من زیباتر و ارزندهتر خواهد بود… قهرمانهای شعر من همه از میان صاحبان دردها انتخاب میشوند و من دردهاشان را از زبان خودشان شرح میدهم، و اولین قطره اشک یا فریاد خشم را هم خود نثارشان میکنم…»[ii]
با شایسته و بایسته دانستن تعهدِ متکی بر واقعگرایی اجتماعی است که بهبهانی در همان پیشگفتار قطعنامهوار هنرمندان را به دو دسته ناهمگون بخش میکند و به هریک بهایی درخور ارزش و اهمیت آن میدهد: دسته نخست را «هنرمندان مؤثر» میخواند، و دسته دوم را «هنرمندان»ی میبیند که از مسائل انسان و جهان رویگردان، دلبسته به خواب و خیال، و یا خودخواه و خودشیفته و مسئولیتگریزند. در این میان سراینده خویشتن را متعلق به دنیای «هنرمندان مؤثر» بهشمار میآورد و درباره آنان ازجمله چنین میگوید:
«میخواهند راهی صحیح و منطقی برای ایجاد تحول در نظامی که موجب نارضایی شده، یا بالعکس برای تحکیم و تشیید قوانینی که سعادت و خرسندی آنان را تأمین میکند، در برابر اجتماع بگشایند… بهطور قطع و یقین قلم شاعران و نویسندگان و نقاشان و موسیقیدانان بیش از شمشیر و نیزه جنگاوران در بهوجود آوردن قوانین و نظامات تازه مؤثر بوده است… آرزو میکنم در آینده بتوانم در ردیف “هنرمندان مؤثر“ قرار گیرم. ضمناً خوشحالم که قسمت مهمتر و جالبتر آثاری که تا کنون بهوجود آوردهام بیان دردها و نارساییهای مردم بوده [است]…»[iii]
بدینسان با بهبهانیِ متعهد و مسئولیتپذیری آشنا میشویم که همچون سخنگوی انسانهای تهیدست و نیازمند و یا ستمدیده و دادخواه رخ مینماید. از این پس روشن است که او اندک ارزش و اعتباری برای مدعیان خودخواه و مردمفریب و ژاژخواهیهای آنان نمیتواند قایل باشد: «ایمان منِ سوختهباور نه شگفت است/ گر شیفته قول فریبای شما نیست/ من سنگ و، سخنهای شما میخِ پر از زنگ/ حق با دل تنگم، که پذیرای شما نیست!».[iv] هماو بهبهانههای گوناگون و در هر فرصت ممکن به سستعنصران و روشنفکرنمایانی میتازد که، در برابر رخدادهای زندگیسوز جهان و درد و رنج انسانهای نگونبخت، مردهدل و نابینا و منفعلاند. برای مثال، در غزل نمونهوار «نیزارها» فریاد برمیاورد:
«آتش گرفته گوشه نیزار و غافلند
آن مغزها دستخوش موریانهاند
این شعلهها که در دل نیزار میدوند
ویرانگر هزار هزار آشیانهاند
هیهات باورم نشکیبد بدین دروغ
کاینان در سکوت رضا را نشانهاند.»[v]
۳. از سوی دیگر، همهچیز گویای این واقعیت است که شعر متعهد و اجتماعی بهبهانی، حتا در ریختهای سیاسی تند و تیز و پیکارجویانهای که پس از رویدادهای ۵۷ به خود میگیرد، برپایه دید و بینش و اندیشهای پویا و جزمگریز استوار است. زیرا آزاد از دلبستگیها و وابستگیهای حزبی و جناحی، سیاستزدگی و ایدئولوژیگرایی، و خلاصه وارسته از شعارها، پیشفرضها و پیشداوریهای القایی و اکتسابیِ سمت و سو دهنده است. بدین روی درونمایه سیاسی و اجتماعی در این شعر، در قیاس با هرآنچه که در خامهفرساییهای متأثر از مسلک و محفلگرایی و ابتذال سیاستزدگی (و نه سیاستاندیشی و سیاستکاوی بخردانه) میتوان دید، در یک زمینه فکری و عینیِ پاکیزه و بیرنگ و ریا و نیز بهمراتب بازتر و معناسازتری جای میگیرد و بدینگونه روابط دال و مدلولی متعدد و متنوعی نیز دارا میشود. از این پس، این درونمایه بارور خواننده و شنونده شعر را با بایستگیهایی بیچون و چرا آشنا میکند که با خواستها و آرزومندیهای مشروع و بهحقِ توده مردم (و نه یک دار و دسته خاص) همخوانی و همپوشانی دارند. شماری از این بایستگیها که در سراسر جغرافیای شعر بهبهانی نما و نمودی برجسته دارند چنین است: ایراندوستی و دلبستگی به همبستگی ملی و میهنی و آرمانهای مردمی (در برابر گرایشهای ضد ملی و میهنی، سیاستبازی و شعار پراکنی، تعصبات حزبی و جناحی، نفاق و تفرقهافکنی…)، و همچنین بیدادستیزی و دادخواهی، ارجگزاری آزادی بیان و اندیشه و قلم، رویداشت به شادی و شادزیستی و شکوفایی روحی و روانی (در برابر ماتمزدگی و تن سپردن به آیین اشک و عزا و خودآزاری)، درنگریستنِ حق و حقوق مدنی شهروندان ازجمله زنان، همدردی با انسانهای تهیدست و بیسروسامان، نکوداشت قربانیان سرکوب و شکنجه و قتل، پایبندی به کرامت انسانی و هرآن چیز دیگری که در چارچوب کلی همنوعدوستی و بشریتستایی میگنجد.
این موارد کیفی و معنوی در منازل فرگشته شعر و اندیشه بهبهانی حضوری همیشگی و چشمگیر دارند، برجستهترین درونمایههای کلام شاعرانه او را تشکیل میدهند، و بدینسان با جوهر رسالت شعر و شاعری نزد وی نیک درآمیختهاند. پیامی نیز که این صورت از شعر توأمان میهنی و مردمی، اخلاقگرای، و انسانیتمحور به گوش میرساند همانا پیام یکایک شهروندان برابریخواه و نیکبختیجوی (آنهم از زن گرفته تا مرد) است. بهبهانی خود درباره این همجوشی و همنوایی مینویسد: «شعر من در عین زشتی زیبا و با همه خشونت سخن دل است؛ منتها اگر بعضی اوقات از دل دیگران است بهعلت آن است که من میان دل خود و دیگران فاصلهای نمیبینم…»[vi] پیدا است که این احساس همگرایی و همامیزی گویای همنوایی وجدان بیدار سراینده و وجدان عمومی و نیز نشانه اندیشه بشردوستانه بدون مرز و جهانبینی فراخدامن اوست.
۴. با آغاز دهه شصت مجموعه شعر تازهتری از بهبهانی بهنام خطی ز سرعت و از آتش بهچاپ میرسد. این اثر را از جهاتی میتوان نقطه عطفی در تحول کیفی شعر او، گذار آن از دهه پنجاه به دهه شصت، و سمت و سوگیری عینیِ تازهتر و کارسازتر آن دانست. گو این که دو دهه یادشده تشکیلدهنده یک بازه زمانیِ آکنده از تحرکات و رخدادهای سیاسی و اجتماعی پیشاانقلابی و پساانقلابی است که بازتابشان را در آثار نویسندگان و سخنسرایان آن دوره نمیتوان نادیده گرفت.
خطی ز سرعت و از آتش در دو بخش با عناوین «تا جمعه سیاه» و «از جمعه سیاه» تنظیم و منتشر شده است، این عناوین خود بهتنهایی گویای بارمایه سیاسی و اجتماعی سنگین این دفتر نوپدید است. «جمعه سیاه»، چنان که میدانیم، به ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ اشاره دارد، به روزی از روزهای پرالتهاب که شاهد تظاهرات خونین خیابانی برضد حکومت پهلوی و کشته شدن ۸۷ تن از شورشگرانِ اغلب مذهبی (به رهبری آخوند یحیی نوری) در میدان ژاله تهران بوده است. گو این که در روزهای پیش و پس از همین روز نیز تظاهراتی چشمگیر از سوی نیروهای سلطنتستیز غیرمذهبی برگزار میشده است. بهبهانی در غزلی مرثیهوار از دفتر خطی ز سرعت و از آتش درباره «جمعه سیاه» میسراید:
«به نسیم کوی شهیدان نفرستی از چه درودی
که غمین گذشته ز دشتی، نه گلی در او نه گیاهی
همه دیده بسته ز وحشت، همه لب گزیده به حسرت
نه بشارتی به کلامی، نه اشارتی به نگاهی…»[vii]
«از جمعه سیاه» اما یادآور بالاگرفتن ناخرسندیهای اجتماعی، رخداد «انقلاب» ۵۷، و از همه مهمتر درگرفتن جنگ ویرانگر هشت ساله میان ایران و عراق است. بهبهانی در همان دفترِ خطی زسرعت و از آتش از جنگاوران و رزمندگان ایرانیِ کشته شده در جنگ بهنیکی یاد میکند، ازخودگذشتگی هماوران را در پاسداری از مرز و بوم میستاید، و همزمان از سرنوشت دردناگ شهروندان جنگزده و آواره یا ناپدیدشده شگفتزده و غمگین است. از سوی دیگر، بیگمان زیر تأثیر جنب و جوش انقلابی چیره بر کشور، مضامین اجتماعی و سیاسی در سرودههای همان دفتر پررنگتر و چشمگیرتر از موارد مشابه در دفترهای پیشین بهبهانی است. هم در این میان با سرایندهای گردنفراز و بیپروا روبرو میشویم که، در فراخوان برای برآوردن روز و روزگاری نوتر و شایستهتر در بزنگاه زندگانی، همچنان استوار و مصمم و حتا پیکارجویتر از هر زمانی دیگر است. غزل «خطی ز سرعت و از آتش» تصویری بس روشن از منش و شخصیت اینچنانی او را در میان مینهد.

«خطی ز سرعت و از آتش، در آبگینهسرا بشکن
بانگ بنفش یکی تندر، در خواب آبی ما بشکن
خوابی به نرمی ابریشم، در کوهپایه آرامش
ای سیل ضربت سیلی شو، بر چهر این خنکا بشکن
مرداب خفته ذهنم را، پوشانده جلبک غفلتها
ای سنگپاره آگاهی، در قلب دایره ها بشکن
ای دل چه کوچک و مسکینی، با این تپیدن خاموشت
طبل تلاطم دریا شو، آرامِ عرش خدا بشکن
تندیس یخ شده ای، ای جان، بس کن تبلور و جاری شو
چون رود، بر سر هر شیبی، آزاد و شاد و رها بشکن
آواز گرم تحرک را، اوجی بساز و، به تحریری
دُرجی ز گوهر غلتان را، در کوچه باغ صدا بشکن
ای سینه، قوس حقارت را، طاق بلند حقیقت کن
اینجاست جای نماز، ای دل، محراب رنگ و ریا بشکن
من با دو آینه رویارو، تکرار بیهده خویشم
آغاز قصه به پایان بر، بشکن مرا و مرا بشکن.»
۵. در پرتو نگاهی بر مجموعه آثار بهبهانی درمییابیم که سیاسیترین یعنی خردهگیرانهترین، دادخواهانهترین و پیکارجویانهترین سرودههای او در سالهای پس از ۱۳۵۷ پدید آمدهاند. از اینگونهاند: «نگاره گلگون» (مرداد ۱۳۶۰، در سوگ سعید سلطانپور)، «آتش در زندان» (پاییز ۱۳۶۷، به بهانه قتل زندانیان سیاسی در همین سال)، «یک دریچه آزادی» (ادریبهشت ۱۳۷۱)، «گر شعلههای خشم وطن…» (خرداد ۱۳۸۸)، «شمشیر» (اسفند ۱۳۸۸، در گرامیداشت روز جهانی زن)، «سجاده فرش عنف و تجاوز» (۱۳۸۸، در سوگ کشتهشدگان شورش سراسری خرداد ۱۳۸۸، ازجمله ندا آقاسلطان)، و چندین شعر واخواهانه دیگر. پیداست که شمار سرودههای سیاسی بهبهانی در دوران پیش از ۱۳۵۷، نظیر «ای جهانی سوگوار» (اسفندماه ۱۳۵۶، در واکنش به اعدام خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان)، و یا مرثیهای که به «جمعه سیاه» پرداخته است، در مقایسه با شمار سرودههای سیاسی او که در سالهای پس از ۱۳۷۵ سر برآوردهاند چندان چشمگیر نیست. این تفاوت نشانگر این واقعیت است که با بهقدرت رسیدن استبداد و ارتجاع دینی در ایران، و همزمان با فاجعهآفرینیهای پیاپی آن در زمینههای سیاسی و اجتماعی، اقتصادی و معیشتی، و مدنی و حقوق بشری و غیره، آنهم در مقیاس گسترده و حیرتآوری که بر همگان روشن است، حساسیتهای سیاسی و برآشفتگیهای دادخواهانه در سراینده دوچندان میشوند، همگام با تعهد فکری و قلمی او پررنگتر و تند و تیزتر خود را نشان میدهند، چندان که در لحن و زبانی عریان و بیپروا، وارسته از ابهام و چندپهلویی، و بهویژه درآمیخته با شور و شوقِ خیزش و پیکار بروز داده میشوند.
« … برخیز و سینه سپر کن/ دستی برآر و خطر کن
کبریت سرخ بترکان/ فرصت که مانده بسی نیست
بشکن، بسوز، فنا کن/ بنیاد تازه بنا کن
یاری طلب مکن از کس/ کاینجا کسی به کسی نیست…»
و این گردنفرازی و پیکارجویی در سراینده (یا غریو و توفندگی بهتعبیر خود وی)، همانند فراخوانهای او به خیزش و یورش و دگرگونسازی، با گذشت زمان و بهرغم سالخوردگی وی دمی فروکش نمیکند، که برعکس با تب و تاب و توانی بیشتر، و توأم با خوشبینی نسبت به پیروزی و گشایش و رهایش، خود را نشان میدهد:
«تا زنده هستم زنده هستم/ تا زنده بر انصار بیداد
با اسبی از توفان و تندر/ با نیزهای از شعر و فریاد
هرچند در میدان نبودم/ با دیو و دد جنگ آزمودم
بس قصه کز میدان سرودم/ زآنجا که باروت است و پولاد…
من کاج پیر استوارم/ از روزگاران یادگارم
حیران نظر دارد به کارم/ بیدی که میلرزد ز هر باد
بنیانکن اکواندیوم/ در شعر میتوفد غریوم
از هفتخوان خواهم گذشتن/ با کوله هفتاد و هشتاد.»[viii]
غزل زیبا و اندیشهبرانگیز «قلم به کف عطارد من» یکی دیگر از سرودهای بیدادستیز متأخر بهبهانی است که در دفتر یکی مثلاً اینکه (چاپ ۱۳۷۹) آمده است. شعر در لحنی اندوهناک از «ظلم» و «ستم» و «حقطلبی» دم میزند. در اینجا شاعر «عطارد» را، و نیز «زهره» را (که در شعر کهن فارسی نماد عشقورزی و پایکوبی و رامشگری است)، مورد بازخواست قرار میدهد و، شگفتزده و خروشان، از چراییِ سکوت و انفعالشان در برابر بیدادگریها و دادخواهیهای بیپاسخ میپرسد.
«قلم به کف عطارد من/ که ظلم را رقم نزدی
چه شد که نابجا همه را/ بجاگرفته، دم نزدی؟…
هنرشناس زهرۀ من/ بهکار چنگ شهرۀ من
چرا صلای حقطلبی/ بهبانگ زیر و بم نزدی؟
زپی دویده رهزن ما/ نمانده پای رفتن ما
تو را چه شد که راه دگر/ مخالف ستم نزدی؟ …
هنرشناس زهره من/ ترانهساز حق نشدی
قلم بهکف عطارد من/ بهمقتضا قلم نزدی.»[ix]
۶. پایداری و بیپروایی و پیکارجویی یادشده در بالا را همچنین در آن دسته از سرودههای متأخر بهبهانی بازمیبینیم که نابرابری اجتماعی و مدنی و کوچکشماری زنان را زمزمه میکنند، مسئلهای مزمن و پایدار را که با استقرار و ادامه استبداد دینی در ایران پساانقلابی و مغبون موضوعیتی دوچندان بهدست آورده است. در این میان انتشار دفتر دشت ارژن را در ۱۳۶۲ همچون اوج نبرد قلمی و اندیشمندانه بهبهانی برای اعاده حق و حقوق طبیعی، اجتماعی و مدنی زنان در ایران (در ایرانِ بهویژه پس از رویداد ۵۷) باید دانست. در آینه بسیاری از سرودههای این دفتر شاعربانویی را میبینیم که دیگر به صِرفِ تصویرکردن وضعیت اجتماعی و انسانی ناخجسته زن بسنده نمیکند، و نه فقط به برشمردن درد و رنج توانفرسای او و یا دمزدن از پریشانی و اشک و آه حسرت وی (بهویژه آنسان که در نخستین شکواییههای زناندیشانه او شاهد آن بودهایم، مانند «نغمه روسپی»، «رقاصه»، «زن در زندان طلا»، «ای زن» و چندین سروده همسان دیگر که در دفتر جای پا آمدهاند.[x])؛ بلکه اینبار با تمام توان، وارسته از دلهره تهدید و مرگ و مسلح به سلاح قدرتمند شعر و شاعری به ایستادگی و رویارویی رو میآورد و یا فرامیخواند، و در مسیر مبارزهای بزرگ گام برمیدارد. منظور مبارزهای است که آهنگ درهم شکستن عرف و سنت زنستیزانه، پایان دادن به خودخواهی و خودکامگی مردسالارانه، و متحقق ساختن آزادی و آزادگی زن در دایره خانواده و عرصه فرهنگ و اجتماع را دارد.
«شمشیر» (اسفند ۱۳۸۸، به مناسبت روز جهانی زن) نمونهای از سرودههای اندیشهبرانگیز دشت ارژن است که در آن بیپروایی و ایستادگی و تبعیضستیزی یادشده بازتابی برجسته دارد.
«شمشیر من همین شعر است، پرکارتر ز هر شمشیر
با این سلاح شیرینکار، خون ریختن نمیخواهم
جز حق نمیتوانم گفت، گر سر بریدنم باید
سر پیش مینهم وز مرگ، پرهیختن نمیخواهم…
ای مرد من زنم انسان، بر تارکم به کینتوزی
گر تاج خار نگذاری، گل ریختن نمیخواهم…
ای زنستیز خونآشام، جهل و جنون و جنگت بس!
این جمله گر تو میخواهی، هیهات! من نمیخواهم.»[xi]

از ایرانِ «درهمشکسته و ویران»تا فراخوان به خیزش و پیکارجویی
غزل حماسیوار «دوباره میسازمت وطن» (۲۰ اسفند ۱۳۶۰، پیشکش شده به سیمین دانشور) را از یاد نبردهایم که بهبهانی سه سال پس از رخدادهای ۱۳۵۷ و تثبیت پایههای استبداد دینی در کشور، و نیز همزمان با جنگ هشتساله، پرداخته است.[xii] «دوباره میسازمت وطن»، بیآنکه به حد شکواییهای معمول و مبتذل فروکاسته شود، سرودی است غمگنانه ولی همزمان امیدورزانه و مژدهدهنده. شعر از وجدانی بیدار و بس نگران برجوشیده است و، بهگفته خود سراینده، در وصف «وطن درهمشکسته و ویران» و نکوهش «اهریمن ویرانگر» آمده است. انگیزه بیواسطه در سرایش این سروده، بنا به گفته خود بهبهانی (در گفت و گویی با صدرالدین الهی)، بازداشتهای پیاپی و ناموجه شماری از واخواهان سیاسی، محاکمههای نمایشی و فرمایشی و شتابزده آنان و بهویژه سربهنیست شدنشان بوده است، حال آن که پیامدهای جنگ ویرانگر هشتساله را نیز در پدیدآیی این سروده نمیتوان منتفی دانست، جنگی که بهاحتمال در پسزمینه دستکم نهفته و ناخودآگاه شعر نشان و اثر برجا گذاشته است. حال و هوای میهندوستانه درآمیخته با دریغ و دردی که در فضای کلی شعر جاری است گویای این مورد اخیر است. بدین روی سراینده در پرداخت شعر دو موردِ درعین حال درهمتنیده را درنگریسته است: یکی اوضاع سیاسی و اجتماعی نابسامان کشور و ترکتازی خودکامگی سیاسی و دینی است، و دوم جنگ ویرانگری است که چشمانداز آینده آن هنوز ناروشن و نگرانکننده مینماید. وانگهی درهمتنیدگی این دو مورد القاکننده این نظر میتواند بود که سرچشمه هردوی آنها بیدرایتی و بیکفایتی استبداد حاکم بر کشور بوده است و این که چهبسا حتا رخداد جنگ و ویرانگری خواست باطنی پرچمداران این استبداد باشد. «گفته بودم که ”هان مبادا جنگ“/ دیدم اکنون که آن ”مبادا“ هست!/ ما نمیخواستیم جنگ و ستیز/ خواست اهریمن و دریغا هست.»[xiii] و از همین روست که سراینده برآن است تا با اتکاء بر خویشتن، با هرآنچه که در توان دارد، و بهنیروی میهندوستی برانگیزاننده خویش، در ترمیم زخمهایی که بر پیکر میهن ستمدیده وارد آمده است بکوشد.
«دوباره میسازمت وطن اگرچه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو میزنم اگرچه با استخوان خویش
دوباره میبویم از تو گل به میل نسل جوان تو
دوباره میشویم ازتو خون به سیل اشک روان خویش
دوباره یک روز روشنا سیاهی از خانه میرود…»[xiv]
باری، میبینیم که شعر، ضمن برشمردن جور و جفایی که بر مام میهن رفته است، از وجود عزم و ارادهای آهنین برای پیکار و پیروزی در شخص خود سراینده (بهمثابه جزئی از یک کل انسانی و اجتماعیِ دردمند و واخواه و آزادیجوی) پرده برمیگیرد. این عزم و اراده، چنان که در بیشترین سرودههای اجتماعی و بیدادستیزانه بهبهانی بازمیبینیم، با یأس و تردید و دلهره بیگانه ولی درآمیخته با خوشبینی و باورداشت به برآمدن روز و روزگاری بهین و فرخنده است: «دوباره یک روز روشنا، سیاهی از خانه میرود.» وانگهی، «دوباره میسازمت وطن» از عشق سرشار سراینده نسبت به آن ایران مأنوس و مألوفی حکایت دارد که موجودیت آن از دیرباز با هست و بود و هویت سراینده درآمیخته بوده است. این همامیزی در سرودهای از دفتر خطی زسرعت و از آتش نیز بهگونهای سرراست و روشن بیان شده است: «نام ایران بود شناسه من/ این چنینم جهان شناسا هست/ زنده و مردهام بدین خاک است/ غیر ازینم کجا پذیرا هست!؟»
بیپروایی منشی و قلمی بهبهانی، تعهد انسانی و اجتماعی درآمیخته با ایراندوستی او، و ایستادگی و خروش و غریو وی در برابر سیاستِ سرکوب و کشتار و هراسافکنی تا دهه پایانی زندگانی وی پابرجا است. چنان که در غزل «خاکِ مرا به باد مده» (۲۵ خرداد ۱۳۸۸) دیگربار بر خودکامه زمانه میتازد و با برشمردن کمداشتهای منشی و اخلاقی، خودبزرگانگاری بیمارگونه، و دیگرخصایل ناپسند و ظلمانی او فریاد برمیآورد.
«گر شعله های خشم وطن/ زین بیشتر بلند شود
ترسم به روی سنگ لحد/ نامت عجین به گند شود
پرگوی و یاوهساز شدی/ بیحد زباندراز شدی
ابرام ژاژخاییِ تو/ اسباب ریشخند شود…
بس کن خروش و همهمه را/ در خاک و خون مکش همه را
کاری مکن که خلق خدا/ گریان و سوگمند شود…»[xv]
میبینیم سراینده در اینجا نه مرعوب خودکامه زمانه که برعکس خود مرعوبکننده او با سلاح وعده خیزش و پیکار و براندازی است! و تصور رهایش و گشایش در اینجا، چنان که در دیگر سرودههای استبدادستیز بهبهانی نیز میشود دید، متکی بر یقین و باوری خللناپذیر به فروشدن تاریکی، برآمدن روشنایی، و رها شدن ایران «درهمشکسته» از چنگ خودکامگی و ارتجاع و سیهروزگاری است.
بنا برآنچه که در گفت و گو از ایراندوستیِ بهبهانی گفته آمد، دو نکته مهم را نباید از دیده دور داشت: نخست این که همه چیز در کارنامه سخنورانه و اندیشهورانه این شاعربانوی بزرگ گویای این واقعیت است که دلبستگی به «مام وطن» در وی با ملیگرایی کور و کر و افراطی و یا گرایشهای نژادپرستانه و برتریجویانه فراوان فرق دارد. در دلجوییهای او از آوارگان و خانوارهای جنگزده (در نتیجه جنگ هشت ساله میان ایران و عراق) و یا در سرودههایی از او که آراسته به گرامیداشت جنگاوران ایرانی در برابر نیروهای مهاجم عراقی است (گرامیداشتی که یک واکنش طبیعی در شرایط جنگی است)، نشانی از وجود چنین گرایشهای افراطی و نابخردانه نمیبینیم. دوم این که میهندوستی با این مشخصات با بشریتدوستی و نیز دیدگاههای سیاسی و اجتماعی مترقی تضاد و تعارضی ندارد، بهبهانی با کارنامه درخشانی که از خود برجا گذاشته است نیک نشان داده است که چگونه میتوان هم میهندوست بود، هم به دفاع از مردمسالاری و آزادی و برابری اجتماعی و مدنی برخاست، و هم بهمناسبت واخواهی و دادخواهی و استبدادستیزی پیشه کرد.
پانویس:
[i] . در این باره بنگرید به فرخزاد، پوران، نیمههای ناتمام ـ نگرشی نو در شعر زنان از رابعه تا فروغ، تهران، کتابسرای تندیس، ۱۳۸۰.
[ii] . بهبهانی، سیمین، «بحثی درباره این کتاب»،: جای پا (مجموعه شعر)، چاپ چهارم، تهران، زوار، ۱۳۷۰، ص ۱۶.
[iii] . همان، ص ۱۲.
[iv] . بهبهانی، سیمین، مجموعه اشعار سیمین بهبهانی، چاپ سیزدهم، تهران، انتشارات نگاه، ۱۴۰۰، ص ۵۷۸.
[v] . بهبهانی، «نیزارها»، همان، ص ۵۱۶.
[vi] . بهبهانی، سیمین، «بحثی درباره این کتاب»، در: جای پا، یادشده، ص ۱۶.
[vii] . بهبهانی، خطی ز سرعت و از آتش، بازنشر در: مجموعه اشعار سیمین بهبهانی، یادشده، ص ۵۸۴.
[viii] .. بهبهانی، «با کوله هفتاد و هشتاد»، در: گزینه اشعار، تهران، مروارید، ۱۳۶۷.
[ix] . بهبهانی، «قلم بهکف عطارد من»، یکی مثلا اینکه…، تهران، نشر البرز، ۱۳۷۹، ص ۱۲۱ـ۱۲۲.
[x] . بنگرید به بهبهانی، جای پا، یادشده، سرودههای «نغمه روسپی»، ص ۲۱، «رقاصه»، ص ۷۳، «زن در زندان طلا»، ص ۱۲۳، «ای زن»، ص ۱۲۷.
[xi] . بهبهانی، «شمشیر»، دشت ارژن، تهران، زوار، ۱۳۶۲ و ۱۳۷۲. بازنشر در: نگاره گلگون ـ کاغذینجامه و افزودهها، شرکت کتاب، کالیفرنیا (آمریکا)، ۱۹۹۸.
[xii] . بهبهانی، «دوباره میسازمت وطن»، در: گزینه اشعار، یادشده.
[xiii] . بهبهانی، مجموعه اشعار سیمین بهبهانی، یادشده، ص ۶۱۳.
[xiv] . بهبهانی، «دوباره میسازمت وطن»، در: گزینه اشعار، یادشده..
[xv] . بهبهانی، «خاکِ مرا به باد مده»، در: خطی ز سرعت و از آتش، یادشده.