« … به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی است، نازنین!»[۱]
میدانیم که شاملوی شاعر در بخش بزرگی از شعر خویش، از قطعنامه (۱۳۳۰) و هوای تازه (۱۳۳۵) تا دو دفتر در آستانه (۱۳۷۶) و حدیث بیقراری ماهان (۱۳۷۹)، همواره نگران ایرانِ استبدادزده، همراز و همآواز با مردمان ستمبر و دادخواه و نیز تصویرگر بیپروای سرنوشت تلخ شماری از مبارزان سیاسی زمانه خود بوده است. از سوی دیگر، با این که نزدیک به ۲۳ سال از زمان درگذشت شاعر میگذرد، با خوانش سویههای اجتماعی و معترضانه و دادخواهانه (یا «سیاسی») شعر شاملو، و همزمان با درنگریستنِ شرایط ایران امروز، به توانایی چشمگیر تصویرها، استعارهها و لحن و زبان رازگشای او در بازنمایی حال و هوای جاری در ماتمسرای ایران امروز (یا «شهر خسته» به تعبیر او) پی میبریم، چندان که گویی شاعر از موضعی پیشگویانه و پیامبرانه معبر و مفسر هرآن چیزی است که در زمانه نامهربان ما، در این چندمین دهه استیلای استبداد دینی بر ایران پساانقلابی و مغبون، همچنان روی میدهد.
«سالی
نوروز
بی چلچله بی بنفشه میآید…
سالی
نوروز
بی گندم سبز و سفره میآید،..»[۲]
کلام پیشگویانه شاعر گاه شامل مواردی نیز میشود که آراسته به چشماندازی خوشبینانه و نویدبخش و دورنمای شادکامی و شادزیستی هستند:
در معبر قتل عام
شمع های خاطره افروخته خواهد شد…
دستان اشتیاق
از دریچه ها دراز خواهد شد
لبان فراموشی
به خنده باز خواهد شد
و بهار
در معبری از غریو
تا شهر خسته
پیشباز خواهد شد.»[۳]
از جاودانگیِ شعر حافظ تا ماندگاریِ شعر شاملو
کهنگیناپذیری و ماندگاری شعر شاملو و پیشبازی که همچنان از آن میشود یادآور نامیرایی شعر فردوسی (به دلیل درهمتنیدگی آن با حافظه جمعی و تاریخی و گنجینه زبانی و حماسی و داستانی) و همچنین جاودانگیِ شعر حافظ است. گو این که در این میان همگرایی و همداستانیِ شاملوی شاعر و حافظ را، آنهم در مواردی نه چندان اندک یا استثنایی، به لحاظی میتوان بیمه کننده ماندگاری شعر شاملویی در درازای زمان دانست.[۴]
در این میان اما نقش بسیار تأثیرگذار نیمایوشیج را در دور نگاهداشتن شاملوی جوانسال از سرودن اشعار احساساتی و سستمایه و برانگیختن رویداشت او به مضامین و موضوعات انسانی و اجتماعی نباید از یاد برد.[۵]
شاملو خود بهنحوی از جاودانگی شعر حافظ یاد کرده است. او علت این جاودانگی را در رویداشت حافظ به مفاهیم انسانی و اجتماعی و نیز در والاگرایی و وارستگی منشی (رندی و قلندری) و اندیشه آزاد در شخص او دانسته است. از پیشگفتاری که شاملو بر چاپ دوم حافظ شیراز (۱۳۵۴) آورده است درمییابیم که انگیزه خودِ او در رویداشت به حافظ و شعر وی وجود مفاهیم انسانی و اجتماعی، دادخواهانه، و حتی سیاسی (اعتراض و افشاگری و دادخواهی…) در دیوان او بوده است، و نیز بازتاب ارزشهای انسانی و منشی والا در این اثر،[۶] مانند رندی و آزادگی، بیرنگی و بیپروایی، نیکاندیشی و حقیقتگویی، وارستگی و سازشناپذیری، بلندهمتی و دورپروازی، افشاگری و دادخواهی، و انسانیتستایی و جهل و تعصبستیزی. شاملو گاه این دسته از خصایل زیبنده را در واژهـ مفهوم «رندی» (که ازجمله مفاهیم پایهای خود حافط است) خلاصه میکند و «رندی» را «بزرگترین فضیلت انسانی» میشمرد.[۷] همین مفاهیم و ارزشها در شعرهای اجتماعی و دادخواهانه خودِ شاملو جایگاهی برجسته دارند.
شاملو چندین سال پس از چاپ حافظ شیراز در گفت و گویی دیگربار به حافظ میپردازد و میگوید:
«حافظ برای من انسانی است غمخوار بشریت… حافظ بهعقیده من شاعر شاعران است، و بهاحتمال زیاد نخستینشاعری که شعر را سلاح مبارزه اجتماعی کرد… حافظ زبانی داشت در حد اعجاز و تعهدی جوشان… حافظ در مرتبه اول با فریبکاریهای اهل ریا در جدال بود، و راز ماندهگاریش در اینهاست: تعهد عمیق انسانیـ اجتماعی، و شاعرانگی جان پاک و فخامت زباناش…»[۸]
باریِ شاملو با پیبردن به سهم کارساز مفاهیم و ارزشهای یادشده در باروری و جاودانگی شعر خواجه شیراز، شعر اجتماعی و انسانیتگرای خویش را نیز، در پرتو آشتی دادن آن با مفاهیم و ارزشهایی مشابه، به سرنوشت خجسته همسانی گِرِه میزند. بدینسان بخش بزرگی از اشعار او، بهویژه آن دسته از آنها که «سیاسی» و «اجتماعی»، «متعهد»، و یا «فرهنگی» (بهگفته خود وی) خوانده شده است، نمایی نه تنها از وضعیت سیاسی ناجور و دلسردکننده ایران پیش از انقلاب که نیز از اوضاع آشفته و ناخجسته ایران امروز را در سطوح انسانی، سیاسی و اجتماعی پیش چشم ما مینهد. بدین لحاظ میشود گفت که کلام شاعرانه در چنین مواردی مستعد درگذشتن از «وضعیت موجود» (زمان سرایش شعر) و بالگستری و دورپروازی است. چندان که، در عین رویداشت به رخدادهایی محصور در زمان و مکانی ویژه، ناظر بر واقعیاتی در بستر زمانی بس درازتر میگردد، زمانی که تا روزگار پس از مرگ شاعر دامن میگسترد. و چنین است که اشکال اجتماعی و مردمی و متعهد اشعار شاملو را، حتا برخی از عاشقانهترین آنها را که نام و نشان «آیدا» را در خود دارند، آراسته به «پیشتازی» و «پیشگویی» و رسالتی «پیامبرانه» میتوان دانست. راز ماندگاری شعر شاعر نیز در این پویندگی و رازگشایی مستمر نهفته است.
«من با انسان در ابدیتی پُرستاره گام میزنم…
من با ابدیت بیگانه نیستم…
هیچ کجا هیچ زمان فریادِ زندگی بیجواب نمانده است.
به صداهای دور گوش میدهم، از دور به صدای من گوش میدهند.
من زنده ام
فریادِ من بیجواب نیست.»[۹]
«در این بنبست»، یک مورد نمونهوار از سرودههای ماندگار و پیامبرانه شاملو
گفت و گو پیرامون ماندگاری و ویژگی پیشگویانه و پیامبرانه شعر شاملو را با درنگی در «در این بنبست» (سروده ۳۱ تیرماه ۱۳۵۸، در دفتر ترانههای کوچک غربت) پی میگیریم. شعری است که از دید موضوع و محتوی بسیاری از دیگرشعرهای اجتماعی و دادخواهانه احمد شاملو را نمایندگی میکند. شعر از مهلکه «روزگار غریب» و کینهتوزی با عشق و اخلاق و انسانیت یاد میکند، و از ضربههای کشندهای میگوید که بر پیکر مهربانی و روشنایی، سرور و شادمانی، مهرورزی و لبخند، و وجدان بیدار و اندیشۀ نیک فرود میآید. «روزگار غریب» همانا بنبست جانفرسایی را میماند که راه گریزی برجای نمیگذارد. دامگه حادثهخیزی است که آدمی را برآن دارد تا به پناهگاهی دور از چشم بداندیشان و بدکاران بیاندیشد. این پناهگاه به «پستوی خانه» تعبیر شده است، به خلوتی که با ورود بدان چیزی، وگرچه اندک، از انسانیت، مهرورزیِ بی رنگ و ریا و دیگرارزشهای انسانی و اخلاقی را میشود از دستبرد بداندیشان و کینهتوزان مصون داشت.
« دهانت را میبویند
مبادا که گفته باشی دوستت میدارم.
دلت را میبویند
روزگار غریبی است، نازنین
و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه میزنند.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بنبست گیج و پیچ سرما
آتش را
بهسوختبار سرود و شعر
فروزان میدارند.
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگار غریبی است، نازنین
آنکه بر در میکوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند
بر گذرگاهها مستقر
با کنده و ساطوری خونآلود
روزگار غریبی است، نازنین
و تبسم را بر لبها جراحی میکنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کباب قناری
بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبی است، نازنین
ابلیس پیروزمست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد
.»[۱۰]
زمینه کلی این شعر خوشریخت و خوشآهنگ برپایه نگرشی عینی و سیاسی و اجتماعی و اندیشهای انسانیتمحور شکل گرفته است، و در آن تصویرها و ترکیب های اغلب حسآمیز که با ضربآهنگهای فراخور حال همراهی میشوند (مانند «تازیانه» و «کشتن چراغ»، «ساطور خونآلود»، «ابلیس پیروزمست» و «سور عزا» و غیره) به برجستگی درونمایۀ سیاسی و اجتماعی شعر هرچه بیشتر و بهتر میافزایند. شعر، با وجود دارا بودن لحن و زبانی قاطع و بیپروا و درآمیخته با اندیشهای سرکش و توفنده، برخوردار از لطافت و ظرافتی دلنواز در سطوح تصویری و بیانی و موسیقیایی است.
شعر با پیشاهنگی عاطفی و عاشقانه و همزمان هشداردهنده میآغازد: «دهانت را میبویند/ مبادا که گفته باشی دوستت میدارم». سپس، با پرداختن به کردار جنونآمیز و ویرانگر بزهکاران، از تراژدی تازیانه خوردن «عشق» و سوختن «سرود و شعر»، و «کشتن چراغ» و جراحی «تبسم» و «ترانه» و غیره یاد میکند. ازین رهگذر درونمایۀ سیاسی و اجتماعی شعر در قالب تصاویری که با عواطف و احساسات انسانی ژرف و نرم تناسبی بهکمال دارند نمایش داده میشود. وانگهی در هر بند از شعر گزارۀ «روزگار غریبی است، نازنین» و یا گزاره «…در پستوی خانه نهان باید کرد» تکرار میشود، و این تکرار هربار حیرت و هشدار و توصیه را در جای جایِ شعر برمینشاند. تصویرهایی چون «بنبست» (نشانه ناچاری و ناگزیری)، «پستوی خانه» (پناهگاه) و «سرما» (نماد فسردگی و ناپویایی) همگی گویای وجود احساس ناامنی فراگیر و وبیاعتمادی نسبت به جهان نامهربان پیرامون و اوج گرفتن انگیزۀ خلوتگزینی و درخودخزیدگی است. همین تصویرها سرخوردگی و نگرانی فزاینده و نیز غمخواری و همدردی شخص شاعر (به مثابۀ جزیی از یک کل انسانی و اجتماعی) با دیگران را در گذر «روزگار غریب» تعبیر و ترجمه میکنند. باری، «در این بنبست» در عینحال که وضعیت نافرخندۀ اواخر دهه پنجاه (زمان سرایش شعر) را زمزمه میکند، رو به سوی روزگار بس نافرخندهتری میدارد که سایه شوم آن بر زندگانی سیاسی و اجتماعی، انسانی و اخلاقی، و مدنی و فرهنگی ایران امروز بیش از پیش سنگینی میکند.
به هرروی، «در این بن بست» مورد نمونهوار و گویایی از شعرهای پیشگویانه یا پیامبرانه شاملوی نگران و رازگشا است. وانگهی کل این شعر را یک تغزل سیاسیـ اجتماعی میتوان شمرد. تغزلی است روان و خوشآوا و دلانگیز و همزمان استوار و استادانه که از وجدان و اندیشهای بیدار و متعهد و انسانیت محور برآمده است.
گفتنی است که «روزگار غریب» و هراسناکی که شاعر از آن سخن میگوید یادآور آن زمانهای نیز هست که هدایت (در «بوف کور») از آن شکایت دارد، زمانهای که جولانگاه «رجالهها» و «اراذل» و معرکه «مرد قصاب» و ساطور خونآلوده بوده است. زمانه هدایت روزگار شگفتی است که در آن پلیدی و بداندیشی، فرومایگی و رنگ و ریا و تبهکاری، و نیز ترس و دلهره، بیاعتمادی و احساس ناامنی، و مشغله و دغدغۀ مرگ به جای آرامش وجودی و روحی، امیدورزی و خوش بینی، و زندگانی بهنجار و بهزیستی برنشسته است: «کی میداند؟ شاید همین الان یا یک ساعت دیگر یک دسته گزمه مست برای دستگیر کردنم بیایند… من نمیدانم کجا هستم، و این تکه آسمان بالای سرم یا این چند وجب زمینی که رویش نشستهام مال نیشابور یا بلخ و یا بنارس است. در هرصورت من به هیچ چیز اطمینان ندارم.»[۱۱] هم در چنین شرایط دشمنکیشی است که هدایت از «پستوی اتاق» به مثابۀ پناهگاهی امن و آرام سخن میگوید. جایی است که او در آن نقاشی روی قلمدان خویش را، که تجسم بامعنایی از سرگذشت عشق رازورانه اوست، پنهان میکند تا مگر از نگاه نامحرمان و دستبرد «رجالهها» در امان باشد. «نقاشی را با احتیاط هرچه تمامتر بردم در قوطی حلبی خودم که جای دخلم بود گذاشتم و در پستوی اطاقم پنهان کردم.…»[۱۲]پیشتر دیدیم که شاملو نیز میاندیشد که «عشق» را، همانند «آتش» و «نور» و «شوق» و حتا «خدا»، در «پستوی خانه» میباید پنهان داشت. بههرروی «روزگار غریب» شاملو و «دنیای رجالهها»، «احمق»ها، «چاروادار»ها و «گزمه»های هدایت وجوه مشابه و مشترکی با یکدیگر دارند. گفتنی است که شاملو، سالها پیش از سرایش «در این بنبست»، در جایی از منظومۀ «رکسانا» (۱۳۲۹) نیز، منظومه حماسیواری که به دیده ما زیر تأثیر بوف کور هدایت پدید آمده است، سرنوشت گوهر عشق را از زبان رازگشای رکسانا چنین بازگو میکند:
« و هرکس آنچه را که دوست مىدارد در بند مىگذارد،
و هر زن مروارید غلطان خود را به زندان صندوق محبوس مىدارد…»[۱۳]
«در این بن بست»، به لحاظ لحن و زبان قاطع و افشاکننده و محتوای انسانی و سیاسی و اجتماعی خود، با شعر «بر کدام جنازه میگرید؟» (در دفتر در آستانه) هماواز میشود، با شعری مرثیهوارِ و اندیشهبرانگیزِ که شاملو در ۱۳۷۲ یعنی ۱۴ سال پس از «در این بنبست» سروده است. تردیدی نیست که این هماوازی همگام با انباشتگی و تحملناپذیری در و رنجِ آن «مردم بیلبخند»ی صورت میگیرد که در ماتمسرای ایران امروز دیگربار میباید به پا خیزد و با مظاهر جهل و ارتجاع و خودکامگی بستیزد.
«بر کدام جنازه زار میزند این ساز؟
بر کدام مردۀ پنهان میگرید
این سازِ بیزمان؟
در کدام غار
بر کدام تاریخ میموید این سیم و زِه، این پنجۀ نادان؟
بگذار برخیزد مردمِ بیلبخند
بگذار برخیزد!…
بر برکه لاجوردین ماهی و باد چه میکند این مدیحه گوی تباهی؟
مطرب گورخانه به شهر اندر چه میکند
زیر دریچه های بیگناهی؟
بگذار برخیزد مردمِ بیلبخند
بگذار برخیزد!…»
چندین سروده دیگر شاملو که مسلح به لحن و زبانی خروشان و دادخواهانهاند، حتا برخی از آنها که سالها پیش از وقایع ۵۷ سروده شدهاند، آینه وضعیت سیاسی و اجتماعی ایران امروزند. همین بس از شعر پرآوازۀ «بر سنگفرش» (۱۳۳۶، در باغ آینه) یاد کنیم. هرچند از زمان سرایش این شعر نزدیک به ۶۶ سال میگذرد، ولی انعطافپذیری و توانایی آن در بیان رخدادهای جامعه ایران امروز یک امر مسلم است.
« یاران ناشناختهام
چون اختران سوخته
چندان به خاک تیره فروریختند سرد
که گفتی
دیگر
زمین
همیشه
شبی بیستاره ماند…
از پشت شیشهها بهخیابان نظر کنید !
خون را به سنگفرش ببینید!...»[۱۴]
شعر «از مرگ»، دیماه ۱۳۴۱) نیز بنا بر دیدگاه استبدادستیز مشابهی سروده شده است. و مناسبت داشتن آن با ایران امروز در خورد اعتنا است.
- « هراس من ـ باری ـ همه از مردن در سرزمینیست
- که مزد گور کن
- از بهای آزادی آدمی
افزون باشد.» [۱۵]
پانویس:
[۱] . شاملو، «دراین بنبست»، ترانههای کوچک غربت، در: مجموعه آثار، دفتر یکم (شعر)، بخش ۱ و ۲، زیر نظر نیاز یعقوبشاهی، تهران، زمانه، ۱۳۷۸، دفتر یکم، بخش اول، ص ۸۷۱ ـ۸۷۲.
[۲] . شاملو، «نوروز در زمستان»، در: حدیث بیقراری ماهان، تهران، انتشارات مازیار، ۱۳۷۹، ص ۱۰ – ۱۱.
[۳] . همان، ص ۱۱ – ۱۲.
[۴] . برای درنگی بیشتر در چگونگی تأثیرگذاری شعر و اندیشه حافظ در شعر احمد شاملو بنگرید به: شریعت کاشانی، علی، سرود بیقراری ـ هستیشناسی شعر، اندیشه و بینش احمد شاملو، تهران، نشر نظر، ۱۳۸۸ و ۱۳۹۶، ص ۵۲ به پس.
[۵] . بنگرید به همان، ص ۳۰ به پس.
[۶] . بنگرید به شاملو، حافظ شیراز (حافظ بهروایت احمد شاملو)، چاپ نخست، تهران، نیل، ۱۳۳۶، چاپ دوم (همراه با پیشگفتار)، تهران، مروارید، ۱۳۵۴.
[۷] . بنگرید به شاملو، «مفاهیم رند و رندی در غزل حافظ»، چاپ تازهتر در: مجابی، جواد (به کوشش ـ )، شناختنامه احمد شاملو، نشر قطره، ۱۳۷۷، ص ۵۸۷ ـ ۵۹۴.
[۸] . «گفت و گوی ناصر حریری با شاملو»، برگرفته از پاشایی، ع. ، نام همه شعرهای تو (زندگی و شعر احمد شاملو)، ۲ جلد، تهران، نشر ثالث، ۱۳۷۸. ج ۲، ص ۱۰۳۹.
[۹] . شاملو، احمد، «دیگر تنها نیستم»، هوای تازه، در: مجموعه آثار، دفتر یکم (شعر)، بخش اول، یادشده، ص ۲۳۹- ۲۴۰.
[۱۰] . شاملو، «دراین بنبست»، ترانههای کوچک غربت، همان، ص ۸۷۱ ـ۸۷۲.
[۱۱] . هدایت، صادق، بوف کور، ص ۴۶ و ۴۸.
[۱۲] . هدایت، همان، ص ۳۱.
[۱۳] . شاملو، «رکسانا»، هوای تازه، مجموعه آثار، دفتر یکم، یادشده، ص ۲۸۴..
[۱۴] . شاملو، « بر سنگفرش»، باغ آینه، همان، دفتر یکم، ص ۳۵۱ـ۳۵۲. گفتنی است که «سنگفرش» شاملو با یک شعر سیاسی از هوشنگ ابتهاج، با عنوان «بر سواد سنگفرش راه» (سرودۀ اسفند ۱۳۳۱، در دفتر شبگیر)، در افشای استبداد و سرکوبگری همسو و همنوا است. ابتهاج در این شعر (که از استبداد سالهای ۱۳۳۰ و پساز آن دم میزند) همچون شاملوی برآشفته در «سنگفرش» از فریاد «خشم سرکش» و «خروش خلق» سخن میگوید، و نیز از «جلاد» و «خون شهیدان» و «سنگفرش» خونآلوده. تنها تفاوتی که میان این دو شعر به چشم میخورد این است که شعر شاملو ویژگی رواییـگزارشی دارد، خطاب شاعر هم با مردم «کوچه» است، حال آن که روی سخن ابتهاج یکراست با «جلاد» زمانه است: «…میکشم فریاد/ ای جلاد! ننگت باد!/… میدرخشد زیر برق چکمههای تو/ لکههای خون دامنگیر/… و بهجا ماندهست از خون شهیدان/ بر سواد سنگفرش راه/ نقش یک فریاد.» (ابتهاج، امیرهوشنگ (ه. ا. سایه)، «بر سواد سنگفرش راه»، دفتر شبگیر، تهران، ۱۳۳۲، چاپ سوم، تهران، توس، ۱۳۷۰.)
[۱۵] . شاملو، «از مرگ…»، آیدا در آینه، در: مجموعه آثار، دفتر یکم (شعر)، یادشده، ص ۴۸۳.