خوانش زنمحورانهی “دختران کوبانی: حکایتی از شورش، شهامت و عدالتخواهی”
نوشتهی “گِیل – تِسماخ لِمون” ترجمهی حمید هاشمی کهندانی
تهران: کتاب کولهپشتی، چاپ دوم، ۱۴۰۱
کتاب “دختران کوبانی” (The Daughters of Kobani) نوشتهی “گِیل – تِسماخ لِمون” (Gayle Tzemach Lemmon) است که در ۷ سپتامبر ۱۹۷۳ زاده شده است. او در مقدمهی کتاب خود – که تحقیقی میدانی، کتابخانهای و نتیجهی دیدهها، شنیدهها، خواندهها و دریافتهای او است – مینویسد:
“بخشی از خانوادهی پدر من اهل اقلیم کردستان عراق بودند. پدرم به دلیل مذهبش مجبور شده بود عراق را ترک کند و به کشور دیگری پناهنده شود. وقتی به شمال عراق و سوریه سفر کردم، عکس پاسپورت پدرم را با خود بردم. در کنار این تصویر، تمبری از تمبرهای دولت وقت عراق چسبانده شده بود که رویش نوشته شده بود: این مرد و خانوادهاش ده روز فرصت دارند از کشور خارج شوند و هرگز اجازهی بازگشت نخواهند داشت” (لِمون، ۱۴۰۰، ۱۲).
او در مورد فعالیتهای ادبی و اجتماعی خود مینویسد که نخستین کتابش در ۲۰۱۱ “خیاط خیرخانه” (The Dressmaker of Khair Khana) داستان دختری نوجوان در افغانستان بوده که در خانهی خودش، کسب و کاری به راه انداخته بود تا بتواند در زمان سلطهی “طالبان” از خانه و هممحلّههایش حمایت کند. در سفر به افغانستان، عاشق این کشور شدم، چون بر خلاف آمریکاییها – که از وضع افغانستان خبر نداشتند – شهامت و قدرت چشمگیری در افغانها میدیدم. میخواستم خوانندهگانم بدانند چه زنانی را در افغانستان دیدهام که هر روز جان خود را به خطر میاندازند و برای آیندهی خویش میجنگند” (۷).
دومین کتاب این نویسندهی عراقی – آمریکایی تبار “جنگ اشلی” (Ashley’s War) چهار سال بعد در ۲۰۱۵ انتشار یافت که در بارهی یک گروه از عملیات ویژه بود که در دورهی ممنوعیت رسمی حضور زنان آمریکایی در جنگهای زمینی، منحصراً از نظامیان زن تشکیل شده بود. مشاهدهی این عملیات در جنگهای ویژه در افغانستان و حضور و شرکت فعال زنان رزمنده در صحنههای اجتماع به نویسنده فرصت داد تا از نزدیک شاهد شرکت زنان در جبهههای جنگ در افغانستان باشد. “لزلی لینکا گلاتر” ( (Lesli Linka Glatter بر پایهی این اثر، فیلمی را هم کارگردانی کرد. او خود در بارهی این کتاب میگوید که موفق شده:
“با یکی از خانوادههایی که مدال “ستارهی طلایی” داشتند و دخترشان نیز در افغانستان خدمت میکرد، رفت و آمد داشته باشم. از نوشتن این کتاب عمیقاً احساس افتخار میکردم و حس کردم میتوانم کاری کنم که مردم کشورم در مورد افراد و سرزمینهایی دوری که برایم مهم هستند، به مطالعه بپردازند و مثل من به آنان اهمیت بدهند” (همان، ۸).
“لمون” فارغ التحصیل “مدرسهی بازرگانی هاروارد” (Harvard Business School) و نیز فارغ التحصیل رشتهی روزنامهنگاری از “دانشگاه میسوری” (University of Missouri) بوده است و در زمینههایی چون کارآفرینی زنان، زنان در ارتش، ازدواج اجباری و کودک همسری، وضعیت زندهگی زنان افغانستان و سوریه تحقیقات و مقالاتی نوشته است. او بر زبانهای اسپانیایی، آلمانی و فرانسوی، مسلط است و با زبانهای فارسی دری و کُردی کُرمانجی یعنی زبان رایج محلی در مناطق شمال شرقی “سوریه” و مردم “کوبانی” آشنایی کامل دارد؛ در کشورهایی مانند “افغانستان”، “رواندا”، “لیبریا” و “بوسنی” و “اسپانیا” به عنوان کارشناس مالی و بازرگانی مأموریتهایی داشته و نویسنده و روزنامهنگاری پُرکار، بیباک، خلاق است. با این همه، برجستهترین و غرورمایهی نویسنده، انتشار کتاب “دختران کوبانی” است که “پنگوئن پرس” (Penguin Press) آن را در ۲۰۲۱ انتشار داد.
داستان رفتن ناگهانی او به “کوبان” یعنی جایی که “گردان مدافع زنان” (Y. P. J) – که به تمامی دختران و زنان کُرد شمال “سوریه” بودند و توانستند ارتش نیرومند “داعش” را شکست داده مناطق اشغال شده را آزاد کنند – نیز همان ذهنیتی انسانی و زنگرایانه و آزادیخواهانهای بود که او انتظارش را میکشید. دوستی به نام “کاسی” (Cassie) – که مدتی به عنوان افسر پلیس نظامی در “عراق” و زمانی هم در هنگ ۷۵ تکاور آمریکا در “افغانستان” خدمت میکرد – به او تلفنی خبر میدهد که هم اکنون به عنوان عضوی از گروههای عملیتی ویژهی آمریکا در شمال شرق سوریه است. او به “لمون” گفت:
“هم اکنون در اینجا زنانی و دخترانی هستند که در خط مقدم نبرد با “داعش” میرزمند و تمام کارهایی را که پیشتر مردان انجام میدادهاند، اکنون تنها زنان میکنند: اعضای این گردان وقتی مطمئن میشوند که جنگجویان داعش اسیرشان میکنند و راهی برایشان باقی نمانده است، خود را منفجر میکنند. آنان، هیچ محدودیتی در انتخاب مسؤولیتهای نظامی ندارند و به راحتی میتوانند تک تیرانداز یا فرمانده بشوند و در خط مقدم فرماندهی ارشد را بر عهده بگیرند. تمام آن زنان، حرفهای مشابهی در مورد برابری زنان میزدند و به همین دلیل، برخی از سربازان آمریکا معتقد بودند این زنان، فرماندهان فوق العادهای هستند. زنان مبارز کُرد میگفتند حقوق اجتماعی زنان باید همین امروز محقق شود و نیازی نیست منتظر بمانیم تا جنگ تمام شود و بعد حقوقمان به رسمیت شناخته شود. “کاسی” میگفت جالبترین نکته این است که اتفاقاً زنان مبارز با مردانی که در “یگان مدافع خلق” (Y. P. G) در کنار آنها با “داعش” میجنگند، در کمال احترام رفتار میکنند. گیل! جدّی بهت میگم: در مورد این زنان، میشه خیلی داستانهای خوبی بنویسی. پاشو بیا!” . . . چند روز بعد، تلفنم را برداشتم و در واتسآپ به “کاسی” پیام دادم. یک سال بعد در تابستان سال ۲۰۱۷ در شمال شرقی سوریه از هواپیما پیاده شدم” (۱۳-۹).
یگان مدافع زنان کُرد، با مردسالاری مبارزه میکنند: نخستین نکته در “خوانش زنمحورانه”
در هر اثر (داستانی و ناداستان خلاق) این است که نویسنده یا شخصیتهای اصلی نوشته تا چه اندازه میکوشند با ایدهئولوژی ننگین “مردسالاری” ((Patriarchy, Masculinity مبارزه کنند و آن را بی اثر سازند. “تیسن” ((Tyson مینویسد:
“منظورم از “زن مردسالار” ( Patriarchal Woman) زنی است که هنجارها و ارزشهای “مردسالاری” را درونی خود کرده به اجمال، ناظر به فرهنگی است که امتیازات مردان را از رهگذر نقشهای جنسیتی آنان، توجیه میکند. “نقشهای جنسیت سنتی” مردان را به عنوان کسانی خردمند، نیرومند و محافظ و تصمیم گیرنده و برعکس، زنان را به عنوان موجوداتی عاطفی (غیر منطقی)، ناتوان، شکننده و تابع معرفی میکند. “نقشهای جنسیت سنتی” به گونهای موفقیت آمیز، نابرابریهایی را که حتی اکنون هم دیده میشود ، توجیه میکند” (تیسن، ۲۰۰۵، ۸۵).
اینک به “دختران کوبانی” بازمیگردیم تا نمودهای “مردسالاری” را در خانوادههای این زنان رزمنده پیش و پس از پیوستن به “گردان مدافع زنان” دریابیم. یکی از این شیر زنان “عظیمه” نام دارد که بخشهایی از کتاب، در بارهی مبارزات او بر ضد “داعش” است. او و همرزمانش پیش از پیوستن به این سازمان شبهنظامی و ارتقا تا سطح فرماندهی، در خانواده مورد تبعیض جنسیتی قرار دارند و حاضر به ازداواجهای سنتی و تحمیلی خانواده نیستند. “عظیمه” با یکی از خواهران بزرگترش مشغول دیدن سریال محبوبشان است:
“یکی از شخصیتهای اصلی این سریال تلهویزیونی، زنی بود که شوهرش کتکش میزد و با او بدرفتاری میکرد ولی هیچکس به کمک او نمیشتافت. عظیمه هر لحظه خواهرش را – که اتفاقاً به تازهگی نامزد کرده بود – در جایگاه این زن میدید و احساس میکرد سرنوشتی مثل او در انتظارش خواهرش است:
“تو نباید ازدواج کنی. چهطور دلت خواست شوهر کنی اصلا؟ من نمیفهمم تو این صحنهها را میبینی و خودت هم میدونی همهش سرت میاد. اون وقت بازم میخوای بری شوهر کنی؟ من هیچ وقت ازدواج نمیکنم” (۳۰).
دختر دیگر و قهرمان بعدی “گردان مدافع زنان” زنی به نام “زنارین” است.
“وقتی هفده سالش شده بود، پدرش گفته بود دیگر حق ندارد به مدرسه برود. از شنیدن این حرف، بسیار آزرده شده بود.آرزو داشت یک روز پزشک بشود. . . عموی بزرگ زنارین ، بزرگ خاندان و طایفه بود و هرچه او میگفت، باید همان میشد. پدر زنارین میگفت: من که نمیتونم روی حرف عموت حرف بزنم. تصمیم عموت، اینه. زنارین هر روز صبح با گریه در آشپزخانه به مادرش کمک میکرد و هر شب با گریه به رختخواب میرفت. با هیچکس حرف نمیزد، حتی با مادرش که او نیز قربانی همین وضعیت بود و نگذاشته بودند به مدرسه برود. . . وقتی بیست ساله شد، نزدیکانش از شایعهسازی در مورد دعوای او با عمویش دست برداشتند و به شایعهسازی در مورد ازدواج و شوهریابیاش پرداختند. . . زنارین پس از مدتی به پدر و مادرش گفت که قرار است مرد جوانی برای خواستگاری به خانهی آنها بیاید که دوست داشتنی و مهربان است و میخواهد با او ازدواج کند، اما دقیقاً در همان زنان، یکی از پسرهای همان عموی زنارین اعلام کرد که میخواهد از او خواستگاری و با وی ازدواج کند. . . اما زنارین به خواستگاری خانوادهی عمویش پاسخ منفی داد. عموی زنارین خود شخصاً به دیدن برادرزاده امد و گفت: “تو باید با پسر من ازدواج کنی. رسم قبیله همینه”. روزی زنی از او دعوت میکند که به “اتحادیهس ستاره” بپیوندد که وابسته به “حزب کارگران کردستان” بود. این زن، آموزه های “عبدالله اوجالان” را برای زنارین توضیح داد و گفت هیچ جامعهای نمیتواند آزاد باشد و خود را از قید بندهگی رها کند مگر این که زنان در آن جامعه، نقشی برابر با مردان داشته باشند. . . اما زنارین دیگر در زمینهی حقوق زنان و در نتیجه حقوق کُردها، توجیه شده و موضعی انقلابی گرفته بود. او معتقد بود دیگر باید اسلحه به دست گرفت تا از زنها و کُردها دفاع کند. دیگر چیزی برای از دست دادن نداشت” (۴۴-۳۹).
زن جنگنده، از اسطوره تا روانشناسی و واقعیت تاریخی: در کهنترین افسانهها و اسطورههای ادبیات فارسی مانند “هزار و یکشب” از “حکایت مرد غمگین” یاد باید کرد که عقابی بس بزرگ او را به سرزمینی ناشناخته می برد که در آن، زنان فرمانروا، جنگجو و رهبر هستند و از جنس مرد جز اندکی برای زادِولد و انجام مشاغل و کارهای ناچیز مانند کشاورزی و کارگری بهره نمیجویند: فرمانروای جزیره به این مهمان ناخواندهی مرد میگوید:
“بدان که من ملکهی این زمینَم و همهی این لشکریان از سواره و پیاده – که تو ایشان را دیدی – زنان بودند. مردی در میان ایشان نبوَد و در نزد ما، مردان زراعت و حراثت میکنند و خداوندان کسب و حِرفتند و اما زنان، حاکمان و خداوندان مناصب هستند. جوان را این سخن، عجب آمد و ایشان در حدیث بودند که وزیر درآمد و او، پیرزنی بود با حشمت و خداوندِ هیبت” (تسوجی تبریزی، ۱۳۸۳، ج ۲، ۱۳۹۴).
در اساطیر یونان باستان نیز در دامنههای “قفقاز” زنانی میزیستند که به آنان “آمازونها” ((Amazones میگفتند: “آمازونها ملتی بودند که همهی افراد آنها از زنان تشکیل میشد و از اعقاب “آرِس” ((Ares خدای جنگ و یکی از “نِمف”ها ((Nymphes ادارهی مملکت به دست خودِ آنها بدون کمک مردان انجام میگرفت و اختیار همهی کارها به دست ملکهی آنها بود. هیچ مردی حق ورود به خاک آنها را نداشت، مگر آن که برای خدمتکاری یا انجام کارهای سخت و پست احضار شده باشد. آنان یکی از پستانهای خود را میبریدند تا هنگام استفاده از تیر و کمان با نیزه، زحمتی نداشته باشند و به همین مناسبت، بر این مردم نام “آمازون” (یعنی کسانی که پستان ندارند) گذاشتهاند” (گریمال، ۱۳۵۶، ۶۳).
در “رمانس اسکندر کبیر” (The Romance of Alexander the Great) نوشتهی “کالیستنس
دروغین” نیز که به یقین بر آثاری مانند “شاهنامه” “فردوسی”، “دارابنامه”ی “طُرسوسی” و “هزار و یکشب” “تاریخ ثعالبی” تأثیر قطعی نهاده – به این زنان جنگجو نیز اشاره شده است. در این اثر “اسکندر مقدونی” از ملکه اجازه میخواهد تا روزگاری اندک در سرزمین آنان زندهگی کند و با هنرهایشان آشنا شود . ملکه میگوید در این سرزمین دویست هزار دوشیزه زندهگی میکنند . . . اگر دشمنی بخواهد با ما بجنگد، ما صد و بیست هزار جنگجو داریم که به میدان جنگ میروند و باقیماندهگانمان در قرارگاه میمانند تا کیان خانواده را پاس دارند” (موگردیچ ولوهوجیان، ۱۹۶۹، ۱۴۲-۱۴۱).
اما ریشهیابی “زن جنگجو” در روانشناسی، در آثار و تحقیقات “یونگ” (Jung) قابل ردیابی است. یکی از دستیاران او به نام “تونی وولف” ((T. Wollf در سال ۱۹۵۶ با نوشتن مقالهای با عنوان “اشکال ساختاری روان زنانه” (Structural Forms of Feminine Psyche) در بارهی چنین تیپ زنانه و “کهن الگو”یی نوشت:
“سویهی مثبت زنی که میخواهد معرف “آمازون” باشد، این است که بدون آن که بخواهد خود را رقیب شوهر و برادر و دیگران بداند، شایستهگیهایش را در جهت بلندپروازیهای شوهر به کار گیرد و به او در روند پیشرفت، کمک کند. “هاینریش فون کلیست” (Heinrich von Kleist) در نوشتهای با عنوان “Penthesilea” از ملکهی اسطورهای آمازون یاد میکند [که حتی توانست جنگجویی مانند “آشیل” (Achille) را در نبردی تن به تن، فراری دهد]. اما زنان “آمازونی” امروز میکوشند در پهنههای فرهنگی، علمی، هنری و خانهداری و مدیریت اجتماعی و سیاسی، تواناییهای استثنایی خود را ثابت کنند؛ مانند “لیدی هِستر استنهوپ” (Lady Hester Stanhope) که اشرافزادهی ماجراجو و در همان حال، باستانشناسی برجسته و انگلیسی در قرن نوزدهم بوده و روزگاری تمثال او روی اسکناسهای این کشور نقش میشده است” (وولف، ۱۹۵۶، ۱۰-۹).
با حملهی “داعش” به شمال شرقی “سوریه” و تخلیهی نیروهای نظامی این کشور و تمرکز آنها در پایتخت و دیگر کلان شهرها، تنها دو نیروی چریکی و نامنظم از کُردهای محلی باقی میماند که میبابیست با نیروهای مجهز به پیشرفتهترین سلاحهای اشغالگران ددمنش “داعش” درآویزد. یکی از این دو سازمان “یگان مدافع زنان” (Y. P. J) دیگری “یگان مدافع خلق” (Y. P. G) نام داشتند. این دو یگان شبه نظامی، قصد داشتند شهر “رَقّه” را – که پایتخت “خلافت اسلامی داعش” به شمار میرفت – از تصرف نیروهای قدرتمند “داعش” درآورند. “لِمون” در مصاحبههایی با این زنان کُرد تبار “کوبانی” از قول آنان میگوید:
“آرمانشان به خاک سوریه محدود نمیشود؛ بلکه میخواهند الگویی برای آیندهی منطقه باشند و یکی از اهداف مهمشان، تحقق آزادی زنان در یک جامعهی محلی دموکراتیک است که اعضای آن، فارغ از هر جنسیتی بتوانند در کنار هم به خوبی زندهگی کنند. متوجه شدم مطالبات آنها فقط نظامی نیست؛ بلکه سیاسی هم هست. ولی بدون پیروزیهای نظامی، اهداف سیاسی هیچ وقت محقق نمیشوند. مهمترین خواستهی زنان جوانی که در این جنگ شرکت داشتند، تغییرات سیاسی و اجتماعی طولانی مدت در جامعه بود و به این دلیل برای جنگ ثبت نام و حاضر بودند برای تحقق آرمانشان بمیرند. آنها اعتقاد داشتند که شکست دادن داعش، اولین گام برای شکست دادن تمام کسانی است که زن را شیئ میدانند و او را دارایی خود قلمداد کرده، تصور میکنند مردان هر کاری دلشان بخواهد، میتوانند با آنها بکنند. “رقه” مقصد نهایی آنان نبود، بلکه یکی از مراحل کارزاری بود که برای تغییر سبک زندهگی زنان به راه انداخته بودند تا همراه با آن، جامعه را نیز متحول کنند” (۱۸).
تا کنون برخی از صاحبنظران در باره نقش و شرکت فعال زنان در جنگها بر ضد مهاجمان اشاراتی کردهاند؛ چنان که از حضور زنان رزمنده در اتحاد شوروی در جنگ جهانی دوم، شرکت زنان مبارز فلسطینی در مبارزه با نسل کشی نیروهای اسرائیلی و تصرف و اشغال سرزمینهای فلسطینیان و جز آن سخن رفته است. با این همه، آنچه در “رقّه” و “مَنبِج” و “قامشلی” و گذر از رود “فرات” با تمامی تجهیزات سنگین رخ داده و پایان دادن به سلطه و اشغال سرزمینهای تصرف شده، آن هم به وسیلهی “یگان مدافع زنان” و به فرماندهی زنان، همهی محاسبات و ارزیابیهای بداندیشان آمریکایی را – دایر بر این که آزادسازی “کوبان” و دیگر شهرها از توان “یگان مدافع زنان” و “یگان مدافع خلق” بیرون است – دگرگون کرد:
“عظیمه” یکی از فرماندهان “یگان مدافع زنان” از مگسک تفنگش نگاه کرد و تلی از بتون خاکستری، سیاه و قهوهای دید که در خیابان زیر پایش به زمین ریخته شده بود. چند تن از اعضای داعش داشتند در کنار آن راه میرفتند. نفسش را در سینه حبس کرد و شروع به شمردن کرد. سپس با انگشت اشاره دست راستش چند بار ماشه را چکاند. گلولههای او به هدف خورده بود. بدن یکی از اعضای داعش در خود مچاله شد و بر زمین افتاد. احساس رضایت و خشنودی، جانش را پُر کرد. . .
یک بار شنیده بود یکی از رهبران داعش در بیسیم گفته بود” “عظیمه! من خودم میام شخصاً سرت رو میبُرم.” نام مستعار آن مرد در جبههها “الشیخ” بود. . . عظیمه به مریم گفت: پاشو بریم هِوال [= رفیق]. هوا داشت تاریک میشد و عظیمه میخواست تا زمانی که هنوز چشمها میبینند، خانهای را که اعضای داعش به تازهگی از آن فرار کره بودند، تصرف کند” (۵۰-۴۸).
در این حال، “دلاور” نامی از اعضای “یگان مدافع خلق” با بیسیم به “عظیمه” خبر میدهد که بیست و یک نفر از گروهش به محاصرهی کامل “داعش” درآمدهاند و از او کمک خواست. “عظیمه” به او اطمینان خاطر داد که تا چند دقیقهی دیگر آنان را از محاصره بیرون خواهد آورد:
” اولین بار بود که در “کوبانی” ترس و تردید بر جان او چنگ می انداخت. حدود چهل ساعت بود که چیزی جز نان خالی نخورده و چند روز بود که درست نخوابیده بود. وقتی همرزمانش اصرار میکردند استراحت کند، جواب میداد: وقتی میدونی هر لحظه خط مقدم داره گلوله بارون میشه، چهطوری میتونی بخوابی؟ جنگ که تموم شد، همهمون با هم یه دلِ سیر استراحت میکنیم. حالا باید فکر میکرد تا راهی پیدا کند و دوستانش را از محاصره بیرون بیاورد. . . عظیمه با “جودی” – که انبار اسلحههای سنگین در اختیار او بود – تماس گرفت و گفت با حد اکثر سرعت خودش را به او برساند. . . عظیمه به پنجرهای که پارچههای رنگین از آن بیرون آمده بودند [و افراد “دلاور” در آن واحد مسکونی محبوس مانده بودند] اشارهای کرد و گفت:اون خونه رو نزن، ولی هر جای دیگهای رو که خواستی، بزن. توی تموم خونهها، نیروهای داعشن” (۹۵).
با این همه بُرد گلولههای خمپارهی “جودی” آن اندازه نیست که به محل مسکونی داعشیها اصابت کند. جلوتر نیز نمیشد رفت. “عظیمه” از طریق واسطهای به نام “باور” از نیروهای آمریکایی کمک میخواهد:
“باور مختصات محل گیر افتادن نیروهای عظیمه را ثبت کرد و پیامش را از “کوبانی” به “سلیمانیه” در عراق منتقل کرد. . . هواپیمای بمبافکن، مهمات خود را بیرون افکند و صدای غرش مهیبی گوشهای عظیمه را آزرد.. . عظیمه پاسخی از محاصرهشدگان نشنید. مستقیم به سمت ساختمان دوید تا اولین کسی باشد که بخشی از اعضای تیمش را ببیند. . . عظیمه با شنیدن این که کسی کشته نشده است، از شادی بر زمین نشست و سینهاش را به زانو فشرد” (۱۰۴-۱۰۳).
این اندازه ریاضتکشی در خورد و خواب، اصرار بر نظارت بر جزئیات عملیات و برقراری هماهنگی میان گروه خود با دیگر گروهها، هماهنگی میان ستاد عملیاتی در “کوبانی” با “سلیمانیه” در “عراق” و تقاضا برای اعزام بمبافکن برای از بین بردن شمار زیادی از افراد “داعش” و نجات تمامی بیست و اند نفر زیر فرماندهی خودش، کشتن دو “داعشی” و این که چنان نامش بر سر زبان دشمنان افتاده که او را به نام و سِمَت و جایگاهش میشناسند و از همه مهمتر “مدیریت” و ایثار و برگزیدن دیگران بر خود، تا پیش از این نبرد سهمگین، بیپیشینه بوده و حق با “عظیمه” است وقتی میگوید: ” جهان هیچ وقت، جنگ امروز را فراموش نمیکنه” (۱۰۵).
ژورنالیسم آمریکایی از کاراکتر حماسی، کاریکاتور میسازد: “لِمون” نویسندهی “دختران کوبایی”
خود آمریکایی تبار است، اما برخورد عینی با واقعیت خشن اجتماعی و تاریخی او از “افغانستان” گرفته تا “روندا” و “لیبریا” و “عراق” و “سوریه” و “بوسنی” و “اسپانیا” از او شخصیتی واقعبین، پیشرو و جهانی میسازد. من نمیدانم امروز “دختران کوبانی” چه حال و روزی دارند، اما کتاب مستند و وقایعنگارانهی او ، همچون اثری حماسی برای نسلهای آینده باقی خواهد ماند و عظمت ذهن و کنش سیاسی – نظامی کُردهای کوبانی شمال سوریه را پاس خواهد داشت اما اینک به “ژورنالیسم مبتذل و شبه استعماری آمریکا” نگاه میکنیم که چهگونه از چنین شخصیتهای حماسهآفرینی، سیماهایی کمیک و کاریکاتوروار میآفرینند. من در نوشتهها و ایدهئولوژی چیره بر این ژورنالیسم، همان گندیدهگی نگاه “غربی” را به “شرقی” و دیدِ “خودی” را به “بیگانه” و “دیگری” و داوری درست “اِدوارد سعید” را در مقالهی هجده صفحهای و راهبردیاش “شرقشناسی” (Orientalism) میبینم که هر چند دههها از انتشارش میگذرد، همچنان راهنمایی برای خوانشهای “پسااستعماری” میتواند بود. ایالات متحد آمریکا و همپالکیاش “بریتانیا” به خود اجازه میدهند به بهانهی وجود “تروریسم” در “افغانستان” و “عراق” به این کشورها بتازند و “اَعراف” را در این کشورها به “دوزخ”ی راستین تبدیل کنند. “سعید” در این مقاله نشان میدهد که جوهر “شرقشناسی” در نگاهی است که “غرب” به “شرق” دارد و از آن به “تقابلهای دوگانه” (Binary Oppositions) تعبیر میکند. بر پایهی این بخشبندی جنسیتی و پسااستعماری، “شرق” پدیدهای “عجیب و غریب”، “عقبمانده”، غیرمنطقی” و “ظالمانه” و “غرب” به عنوان کشورهایی “متمدن”، “اخلاقگرا”، “منطقی” و “مسیحی” تصویر میشود. این گونه نگاه، “شرق” را “دیگری” و “غرب” را نقطهی مقابل هر چیزی معرفی کرد که در “شرق” وجود دارد. چنین برداشتی بنایی از “شرق” بازتولید و سنتی ایجاد کرد که “سعید”باور داشت بر تمام دانش و تحقیقات آینده چیره خواهد بود” (خالد، ۲۰۱۴، ۴).
آنان که در پُرتیراژترین روزنامههای ایالات متحد آمریکا در بارهی دختران و زنان “یگان مدافع زنان” چیزی مینویسند، شاید از آنچه در کتاب “دختران کوبانی” و هموطنشان “لمون” نوشته شده است، آگاه نیستند. با این همه، حتی مشاهداتشان سمت و سویی خاص دارد؛ یعنی بیشتر به ظواهر و قد و بالا و پوشش و زیبایی و شیوهی آرایش آنان نظر دارند و به “جنسیت” (Gender) یعنی اهمیت و نقش اجتماعی و حماسهآفرینی و تاریخی آنان، کوچکترین اشارهای نمیکنند. آنان به احتمال زیاد از پیروزیهایی که بهرهی این دختران و زنان کوبانی شده است، آگاهی دارند اما ترجیح میدهند به ظواهر امر بسنده کنند؛ مثلاً “وِس انزینا” (Wes Enzinna) در New York Times از مشاهدات خود در باره ی یک فرمانده زنِ کُرد بیست و چهار ساله مینویسد که “جورابهایی صورتی رنگ پوشیده بود و یک ساعت تقویمدار دیجیتالی به دست داشت. این فرمانده یگان مدافع زنان، موهایی سیاه و زغال سنگی داشت که آن را دُم اسبی، زیر کلاهکی در پشت سرش جمع کرده بود” (انزینا، ۲۰۱۵).
“ترودی روبین” ((Trudy Rubin در Los Angeles Times در توصیف دختران کُرد تبار “کوبانی” به هیأت جسمی و ظاهری و به ویژه کوتاهی قد آنان نظر دارد و مینویسد “خِوِزیا حِسرِت” (Khwezya (Hesret فرمانده سی ساله، به زور پنج پا (یک و نیم متر) قد داشت. این رزمندهی کوتاه قد به ما گفت ما برای به دست آوردن پیروزی، به کمک کسی نیازی نداریم” (روبین، ۲۰۱۴). و در جایی دیگر در بارهی یکی دیگر از این دختران مینویسد: “او زن کوتاه قدی بود که موهایی بیحجاب داشت. کت و شلوار مشکی و ژاکتی سفید پوشیده بود و بی هیچگونه آرایشی، چون “یوسف” زیبا و پُر ابهت مینمود” (روبین، ۲۰۱۶). و در جایی دیگر مینویسد: “دنیز-سیپان” ((Deniz-Sipan دختر بیست و یک سالهی “زیبا”یی بود که به شدت “خسته” به نظر میرسید. او پیشتر دانشجوی رشتهی معماری در “دمشق” بود؛ یعنی وقتی در ۲۰۱۱ “بهار عربی” تازه شروع شده بود” (روبین، ۲۰۱۶).
با این همه ما به برکت و لطف عکسهایی که از این دانشجوی سابق رشتهی مهندسی معماری و دیگران داریم، میتوانیم دادههای دقیقی از او به خواننده ارائه دهیم. نام این دختر “زیبا” اما “خسته” “شیرین طاهر” است. در عکسی که از او در اختیار داریم، میدانیم که با لباس نظامی سبز رنگ و کُردی جلو دوربین ایستاده و خستهگی و اندوه از وجناتش پیداست، زیرا “داعش” پدر و معلم او را اعدام کرده و او در آن لحظات، در اندوه از دست دادن آن دو، نمیتوانست حالتی عادی داشته باشد؛ حالی که “روبین” قادر به درک آن نبود و به عنوان خبرنگار در این مورد، چیزی از او نپرسید. با این همه به قول نویسنده “او از یک دختر معمولی با کیف دستی پر از عطر و لوازم آرایش به فردی تبدیل شد که واقعیت روزمرّهی زندگیاش با بمب و نارنک دستی میگذشت” (محمود، ۲۰۱۵).
با این همه، هنگامی که خوانندهی کتاب “لمون” در پهنهی واقعیت و عمل سیاسی – نظامی به کارنامهی درخشان “یگان مدافع زنان” و “یگان مدافع خلق” و پیروزیهایشان در دفع و شکست کامل “داعش” و پاکسازی شمال سوریه از این سازمان تروریستی و واپسگرا نگاه میکند، متوجه واقعیتی میشود که درست نقطهی مقابل این نوشتههای کلیشهای و سطحینگر در روزنامهها و رسانههای گروهی آمریکا است:
“بیست روز پس از ورود عظیمه به بیمارستان، یگانهای مدافع خلق، پیروزی خود را بر داعش در کوبانی اعلام کردند. در بیست و ششم ژانویه، عظیمه به همراه پنج فرمانده مرد در مقابل پرچم زرد یگان مدافع خلق ایستاد و پایان رسمی نبرد کوبانی را اعلام کرد. . .. در گوشهی سمت راست پرچم زردِ یگانهای مدافع خلق، پرچم سبزی با یک ستارهی قرمز هم بود که تقریباً دو سال قبل برای یگانهای مدافع زنان طراحی کرده بودند.
تمام قفسهی سینهی عظیمه درد میکرد. ضعف داشت و خدا خدا میکرد وسط کنفرانس مطبوعاتی پس نیفتد. وقتی جلو دوربینها ایستاده بود،ا ز فرط درد، پای راستش را بالا و پایین میبرد و امیدوار بود زودتر مراسم تمام بشود و او بتواند برگردد و استراحت کند. وقتی نوبت سخنرانی او رسید، چند کلمهای را که روی تخت بیمارستان تمرین کرده بود، برای مخاطبانش ادا کرد: حالا که کوبانی آزاد شد، فقط میخوام این رو به مردم جهان بگم که زنها سهم مهمی در آزاد شدن این شهر داشتن” (۱۲۵).
و دکتر “شیرین عبادی” برندهی “جایزهی نوبل صلح” در سال ۲۰۰۳ نیز زنان کوبانی را با گفتن این عبارت، چنین ستود: “زنان کوبانی، نماد واقعی زنان شجاع هستند. آنان به جهانیان نشان دادند که به معنی واقعی، زن هستند و با شهامت و شجاعت، از شهرشان، سرزمینشان و کرامت انسانی خود، پاسداری کردند” (عبادی، ۲۰۱۷).
داعش و زن ستیزی: “دختران کوبانی” روایتی از مبارزهی بیامان دو “یگان مدافع زنان” و “یگان مدافع خلق” با “داعش” (“دولت اسلامی عراق و شام” یا IZIZ) است. این گردانهای کاملاً مسلح پس افتادهی ذهنی و تاریخی – که برداشت و قرائتی کاملاً سطحی و غیرتاریخی از “قرآن” و صدر اسلام میداشتند – با تصرف “سنجار” و سپس استان “موصل” در “عراق” در سال ۲۰۱۴ پیشروی خود را در سوریه ادامه دادند و در اندک مدت، به بیشترین پیشرفتهای نظامی و سیاسی دست یافتند. شرح جنایات، نسلکشی انسانی و به ویژه رفتارهای وحشیانه با زنان به شیوهی تصرف عدوانی، بهرهجویی جنسی و سپس بارها فروختن آنان به خریداران و سر بریدن شوهرانشان جلو چشمان خانواده، یکی از ننگینترین کارنامههای تاریخ جنایات ضد انسانی را در اسناد “شورای حقوق بشر” از خود به یادگار گذاشتهاند. “نوروز” یکی از فرماندهان “یگان مدافع زنان” به یکی دیگر از رهبران یگان خود به نام “روژدا” در مورد ضرورت انتقامجویی از “داعش” به خاطر تجاوز به زنان “ایزدی” میگوید:
“به زنهای سنجار فکر کن!” و منظور او زنان ایزدی بود که نیروهای داعش به آنها تجاوز میکردند؛ آنها را خرید و فروش میکردند و شکنجه میدادند. . . اگه به دستشون بیفتیم، با ما هم همین کارا رو میکنن. تو باید انتقام ایزدیها و همهی زنهایی رو که باهاشون بدرفتاری کردن، بگیری. داعشیها فکر میکنن ما زنها، به هیچ دردی نمیخوریم. هیچی نیستیم؛ هیچ ارزشی نداریم. بهشون نشون بده چه کارایی از یه زن برمیاد. خودت رو توی این جنگ بهشون ثابت کن!. یادت باشه که برنده شدن توی این جنگ، فقط به نفع خودمون نیست؛ به نفع همهست. ما بهتره امروز همین جا توی جنگ با عزّت بمیریم تا بردهی اونها بشیم . . .
یکی از نیروهای داعشی با بلندگو شروع به صحبت کرد: “آهای ضعیفهها! تسلیم شین یالا! مییایم سروقتتون. همهتون رو میبریم بردهگی. جلو چشم خونوادههاتون بهتون تجاوز میکنیم و بعد هم میکشیمتون” (۱۱۱-۱۱۰).
“روژدا” – که خود یکی از فرماندهان “یگان مدافع زنان” است – زنی اهل “سنجار” را به یاد میآورد:
“یکی از مردان عرب، آن زن را که “دِلال” نام داشت – از داعش خریده بود تا بتواند آزادش کند. سپس او را تحویل یگان مدافع زنان داد .وقتی روژدا او را دید لباس زردی به تن داشت و حدوداً سی ساله به نظر میرسید و لباس بردهگیای که داعشیان به اجبار به تن او پوشانده بودند، از قلابی آویزان بود. این زن گفت: وقتی داعش به سنجار حمله کرد، زنهای روستای من رو بردن؛ یعنی در واقع، هر کسی رو که نکشتن با خودشون بردن. من رو تا حالا ده بار خریدهن و فروختهن”. نیروهای داعشی از او و زنان ایزدی دیگر به عنوان بردهی جنسی استفاده میکردند. وقتی یکی از اعضای داعش در درگیری کشته میشد، عضو دیگری از آن گروه، زن را میخرید و به خانهی خود میبرد” (۱۹۳).
از زبان زنی بشنویم که پس از حملهی “داعش” به “سنجار” مورد آسیب جنسی، جسمی، جنسی و روانی قرار گرفته است:
“من پیش از این حمله، زن خوشبختی بودم. شوهرم، حرمتم میگذاشت و بچههایم را دوست میداشت. زندهگی خوبی داشتیم. داعش بیش از یک سال مرا نزد خود نگاه داشت. از روز حمله، دیگر شوهرم را ندیدهام. او را تنها در خواب میبینم.” این زن، در طی هجده ماهی که در اختیار داعش بوده، دو بار نیز به این و آن فروخته شده بود” (شورای حقوق بشر، ۲۰۱۶، ۵).
“آیین یزیدی اقتضا میکند که فرزند، پدر و مادری یزیدی داشته باشد. تغییر مذهب در آیین یزیدی ممکن نیست. برداشت نادرست از این آیین و اطلاق “شیطان پرست” بر آنان، باعث تحقیر و آزار و تبعیض اجتماعی نسبت به یزیدیان میشود. پیشینهی این برداشت نادرست به روزگار سلطهی ترکان عثمانی به زمان ری کار آمدن “مصطفی کمال پاشا” (آتا تورک”) برمیگردد و باعث میشود نظر خوبی نسبت به ما نداشته باشند. هیچ گونه تعاملی در ازدواج میان عربها و یزیدیها وجود ندارد.
درست یک روز پس از دوم اوت ۲۰۱۴ با اشغال “سنجار” در استان “موصل” و تصرف آن، زندهگی بر ما دشوار و غیر قابل تحمل شد. داعشیها به محض ورود به شهر، به سراغ یزیدیها آمدند و در گرمای بالای پنجاه درجه، آنان را از هر گونه دسترسی به آب و غذا بازداشتند و پیش ازاین که “یگان مدافع خلق” از سوریه به دادمان برسد، صدها کودک و نوجوان از شدت گرما و گرسنهگی تلف شدند. در روزهای سوم تا پنجم اوت ، هزاران زن و مرد یزیدی در طی ۷۲ ساعت بیخان و مان شدند. داعشیها زنان و مردان را از هم جدا کردند و به اردوگاههایی خاص بردند. آنان ما یزیدیها را دستگیر کردند. مردان ایزدی را با دستان بسته در یک صف در خیابان به زانو نشاندند و جلو چشم ما، گلوی مردان را با چاقو بریدند. دیگر مردی در میان ما باقی نماند. یک داعشی، یکی از زنان زیبای یزیدی را پانزده ماه پیش خود نگه داشت و پنج بار او را به این و آن فروخت” (همان، ۸).
“داعش دو ماه پس از تصرف موصل، اقلیت ایزدیمذهب شهر سنجار را نیز آماج حملات وحشیانهی خود قرار داد. داعش با قرائت یکسویه و جاهلانهای که از آموزههای دینی ایزدیان داشت، آن ها را “شیطانپرست” تلقی میکرد. داعشیها اولین گروهی نبودند که دست به آزار و شکنجهی این گروه کمشمار میزدند. القاعده نیز متعاقب حملهی آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۷ فرصتی پیدا کرد تا ایزدیان را به دلیل اعتقاد دینیشان، مورد آزار قرار بدهد” (لمون،۷۰).
یکی از آثار برجستهی “یاشار کِمال” نویسندهی کُرد تبار ترکیه “بنگر فرات خون است” نام دارد. در این رمان، یک امیر فرهیختهی عرب “امیر صلاحالدین سلطان” نام دارد که به یک یزیدی (“ایزدی”) از آسیب مهاجمان عرب عربستان پناه میدهد و رسم میهماننوازی را پاس میدارد. او میگوید:
“گویا اینها شیطان و آفتاب و خاک و آتش را میپرستیدند؛ آن شیطانی را که از فرمان خدا سرپیچی کرد. کی شیطان را دیده؟ کی به حضور خدا رفته؟ از یک نظر، حق با یزیدیها است. خاک و آفتاب و آب و هوا، خالق هستیدهندهاند. یزیدیها روزی سه بار، یک بار موقع طلوع آفتاب، یک بار ظهر و یک بار هم موقع غرب آفتاب، رو به خورشید میایستند و دعا میخوانند. صدها سال است این آدمها را میکشند. . . من یزیدی نیستم، اما قدرت ایستادهگی، انسانیت و رفاقتشان را دوست دارم. یزیدیها اگر کسی بینشان آدم بکشد، طردش میکنند. از نظر آنها جنگ، مثل قتل عام میماند. برای این که در جنگ شرکت نکنند، از خودشان مقاومت نشان میدهند. صدها سال است بی وقفه خونشان را ریخته اند اما قلبشان سیاه نشده. تحت هر شرایطی مثل عقاب در حفرههای کوههای سر به فلک کشیده، زندهگی کردهاند” (کِمال، ۱۳۸۶، ۳۵۸).
روزی سه بار ایستادن در برابر خورشید و ستایش آن در دل و پیوندی که میان “مِهر” (“خورشید”) و “آتش” از یک سو و پیوند میان “میترا” و “خورشید” و نیز آمیزش میان “میترائیسم” و “آیین زرتشتی” و تقدس “آتش” – که جزء باورهای “یزیدیه” هست – و خِلط میان “آتش” با “شیطان” – که مطابق آموزههای “قرآن” گویا “شیطان” از آن آفریده شده – دستاویزی برای متعصبان برای ستیز با باورها و آیینهای گذشته شده است و در این باب باید تأمل کرد که اصولاً آتش، جوهری بیرونی نیست، بلکه گوهری درونی است و تعالی و فرابینی آدمی در گرو آن است؛ چنان که آتش به “سیاوش” و حضرت “ابراهیم” آسیب نمی رساند، زیرا روانی اهورایی دارند (اسحاقیان، ۱۴۰۲، ۳۶۰).
از آموزههای “اوجالان” تا جنبش زنمحورانهی “یگان مدافع زنان”: در کتاب “دختران کوبانی” بارها از “عبدلله اوجالان” رهبر “حزب کارگران کردستان” ترکیه یاد شده و اعضای “یگان مدافع زنان”و “یگان مدافع خلق” به شدت زیر نفوذ فکری این شخصیت مبارز کُرد ترکیه هستند. او از سال ۱۹۹۹ – یعنی هنگامی که مقامات ترکیه دستگیرش کردند و تا اکنون هم در زندان است – تا سال ۲۰۰۴ که طرحی به نام “ابتکار صلح” به دولت پیشنهاد کرد – همواره مورد احترام و اقبال کُردتباران در ترکیه، عراق و سوریه بوده است:
“اوجالان در زندان، وقت زیادی برای فکر کردن و نوشتن داشت و توانست به اندیشههایش نظم بدهد و بعد به نزدیکانش منتقل کند. هدف وی در این سالها، از نبرد مسلحانه برای ایجاد یک کردستان مستقل و یکپارچه تغییر کرد و به سمت ایجاد یک نظام مردمی متمایل شد که کُردها در آن، از زندهگی مسالمتآمیزی برخوردار باشند و اختیار ادارهی منطقه به دست خودشان باشد. یکی از مؤثرترین آموزگاران اوجالان – که نقش مهمی در تحول اندیشهی سیاسی او داشت – “موری بوکچین” (Murray Bookchin) نویسندهی آمریکایی بود. او در سال ۱۹۸۲ اثر معروفش “بومشناسی آزادی: ظهور و انحلال سلسله مراتب” را نوشت. در همین دوران بود که کتاب “بومشناسی آزادی” به زبان ترکی ترجمه و منتشر شد.”اوجالان” با مطالعهی آن، تحت تأثیر بوکچین قرار گرفت و به این نتیجه رسید که کُردها با دولت کاری ندارند، بلکه به خودگردانی و عدالت اجتماعی نیاز دارند. به این ترتیب، “حزب اتحاد دموکراتیک” در ژانویهی سال ۲۰۱۴ منشوری را به نام “قرارداد اجتماعی” به مورد اجرا گذاشت. مطابق این منشور، شکنجه و مجازات اعدام، غیر قانونی است؛ یگانهای مدافع خلقها نیروی نظامی منطقه هستند و زبانهای کُردی، عربی و سریانی زبانهای رسمی منطقه به شمار میآیند؛ اقلیتهای قومی، از حقوق کامل شهروندی برخوردارند و میتوانند زبان خود را به فرزندانشان آموزش بدهند. . . مواد ۲۷ و ۲۸ این منشور، بر برابری حقوق زنان و مردان تأکید میکند و میگوید:
“زنان الی الابد و بیچون و چرا حق دارند در تمام شؤون سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه شرکت کنند . زن و مرد در محضر قانون، با هم کاملاً برابرند و مؤسسات عمومی موظف هستند در راستای رفع تبعیضهای جنسیتی در جامعه تلاش کنند” (۶۳-۵۸).
زنی که به عنوان نمایندهی سازمانی به نام “اتحادیهی ستاره” و بعد “کنگرهی ستاره” به در خانهی “زنارین” آمد، از هواداران سازمانی متشکل از زنان وابسته به “حزب اتحاد دموکراتیک” و زیرمجموعهی “حزب کارگران کردستان” به رهبری “اوجالان” بود:
“کنگرهی ستاره” از گروهی از زنان داوطلب تشکیل شده بود که بسیج شده بودند و در محلههای کُردنشین خانه به خانه میرفتند و اندیشههای عبدالله اوجالان را به خانوادهها تلقین میکردند. این زنها، آموزههای اوجالان را برای زنارین توضیح دادند و گفتند هیچ جامعهای نمیتواند آزاد باشد مگر این که زنان در آن جامعه، نقشی برابر با مردان داشته باشند. . . زنارین قبول کرد با آنها همراه شود و خانه به خانه برود تا برای کنگره عضوگیری کند. کم کم اندیشههای اوجالان را فراگرفت و نوشتههای او را در مورد حقوق زنان مطالعه کرد. اولین بار بود که در زندهگی احساس میکرد تنها نیست. . . او دیگر معتقد شده بود که باید اسلحه به دست بگیرد تا از زنها و کُردها دفاع کند. دیگر چیزی برای از دست دادن، نداشت” (۴۴-۴۲).
منابع:
اسحاقیان، جواد. با بوطیقای نو در ده رمان برجسته از نویسندهگان کُرد زبان در ایران، عراق و ترکیه. شیراز: انتشارات حس هفتم، ۱۴۰۲.
تسوجی تبریزی، عبداللطیف. هزار و یکشب. تهران: انتشارات هرمس، ۱۳۸۳.
کِمال، یاشار، بنگر فرات، خون است. ترجمهی علیرضا سیفالدینی، تهران: ققنوس، ۱۳۸۶.
گریمال، پییر. فرهنگ اساطیر یونان و رُم. ترجمهی دکتر احمد بهمنش. تهران: امیرکبیر، چاپ دوم، ۱۳۵۶.
Ebadi, Shirin, Iranian Peace Prize Winner Parises Kobani’s Women. rudaw net.
۲۹-۰۶-۲۰۱۵.
Enzinna, Wes, 2015. “A dream of a secular utopia in “ISIS” backyard”, The New York Times, November 24, accessed on May 12, 2020.
Human Rights Council, Thirty Second Session, They Came to destroy: IZIZ Crimes Against Yazidis, 15 June 2016.
Khalid, Maryam, 2014. “Gendering Orientalism’: Gender, sexuality, and race in post-9/11, global politics”. Critical Race & Whiteness Studies, Vol. 10, No. 1, pp.1-18.
Mahmood, M. (2015, January 30). ‘We are so proud’ – the women who died defending Kobani against Isis. The Guardian, January 30, 2015.
Mugrdich Volohojian, Albert. The Romance of Alexander the Great. By Pseudo-Callisthenes, Translated from Armenian Version with an Introduction, Columbia University Press, New York and London, 1969.
Rubin, Trudy. Kurdish Women on the Front Lines. The Seattle Times, April 2, 2016.
Wolff, Tony. Structural Forms of the Feminine Psyche. Translated by Paul Watzlawik. Privacy printed the Students Association, C. G. Jung Institute Zurich, July 1956.