“من مَلاله هستم” نوشتهی “مَلالَه یوسَفزَی” ((Malala Yousazai ترجمهای از متن انگلیسی رمانی خود-زندهگینامهای با عنوان Was Shot by the TalibanI Am Malala: The Girl Who Stood Up for Education,است که انتشارات Weidenfeld & Nicolson در سال ۲۰۱۳ در لندن انتشار داده است. با این همه، باید دانست که نویسندهی اصلی رمان بیگمان “مَلاله یوسَفزَی” است و کسانی چون “کریستینا لَمب” (Christina Lamb) در انتشارات “Paricia McCormic” در انگلستان و انتشارات Little, Brown and Company”” واقع در ایالات متحده به انتشار این اثر کمک کردهاند. “ملاله” کتاب خود را برای نشر، در اختیار “کریستینا لَمب” نهاده است.
این کتاب، به شرح زندهگی اولیهی “یوسَفزَی”، مالکیت پدرش بر مدارس دخترانه و مجموعهی آموزشی و فعالیتهای آموزشی نستوهانهی او، ظهور و سقوط شبکهی تروریستی “تحریک طالبان پاکستان” در “درّهی سوات” ((Swat Valley این کشور و سوءقصد نسبت به “یوسَفزَی” در ۹ اکتبر ۲۰۱۲ میپردازد. او در دوران تحصیلی خود بیشتر رتبهی اول را به دست میآورده و هیچگاه از نوشتن روزنامهی دیواری و سخنرانی در زمینهی لزوم آموزش دختران، مبارزه با فشارهای شبکهی نیرومند شبهنظامی و رسانهای “تحریک طالبان پاکستان” باز نمیایستاده است. او نخستین دختر شانزده سالهای است که پس از بهبود خود، این افتخار استثنایی را مییابد که برای ایراد سخنرانی به “سازمان ملل” دعوت شود. او در حالی که یکی از شالهای سفید “بینظیر بوتو” نخست وزیر ترور شده از طرف “طالبان” را پوشیده بود، خطاب به چهارصد نمایندهی حاضر در “سازمان ملل” در “نیویورک” گفت که آرزو دارد همهی رهبران کشورهای جهان برای تمام دختران و پسران دنیا امکانات لازم برای تحصیل رایگان فراهم آورند:
“بیایید قلمها و کتابهایمان را در دست بگیریم، چرا که تنها اسلحهی قدرتمند ما محسوب میشوند. یک کودک، یک معلم، یک کتاب و یک قلم میتواند دنیا را دگرگون کند” (یوسَفزی، ۱۴۰۲، ۳۱۹).
این رمان از همان آغاز انتشارش، مورد استقبال غیرقابل انتظاری قرار گرفت. برابر گزارش Publisher Weekly در سال ۲۰۱۷ از این کتاب تقریباً دو میلیون نسخه به فروش رفت و افزون بر آن هفتصدو پنجاه هزار نسخه به صورت کتاب کودکان انتشار یافت. در مارس 2018The Bookseller گزارش داده که تنها در انگلستان ۳۲۸ هزار نسخه از این کتاب به بهای دو میلیون و چهل و هفت هزار پوند به فروش رفته است. با این همه، بازتاب انتشار این رمان برجسته در کشور پس افتادهی و ارتجاعی نویسنده تأسفآور و فاجعهبار بود و در حالی که در مارس ۲۰۱۸ Bool Marksاین اثر را “جنجالبرانگیر” و “بسیار مثبت” خواند، فدراسیون سراسری مدارس خصوصی پاکستان اعلام کرد که در ۱۵۲ هزار عضو این فدراسیون این اثر “ممنوع” شناخته میشود، زیرا به اسلام بی احترامی کرده و میتواند “تأثیری منفی” بر اذهان خوانندهگان بگذارد. “انصار عباسی” سرممیّز پاکستانی، نویسنده ی کتاب را “عامل غرب و ضد اسلام و پاکستان” معرفی کرد” (ویکیپدیا، ۲۰۲۴).
اما این که چرا من رویکرد “خوانش فرهنگی” را برای بررسی اثر برگزیدهام، وجهی دارد. تمامی کوشش پدر “ملاله” به نام “ضیاءالدین” – که دورهی کارشناسی زبان انگلیسی را به پایان رسانیده و به سخندانی شهرهی منطقه است – برای تأسیس یک دبستان دخترانه به نام “خوشال” در “درّهی سوات” – که مردم محل آن را به اعتبار زیبایی و خرّمی “سویس شرق” مینامند – و سپس توسعهی آن تا سطح یک مجتمع دبستانی و دبیرستانی دخترانه با آن همه مخالفت، کارشکنی و تهدید شبهِ نظامیان “طالبان” از یک سو و سختکوشی، شهامت و سخنرانیهای تأثیرگذار دخترش “مَلالَه” در مراکز فرهنگی و فضاهای آموزشی، دفاع از حق آزادی دختران برای سوادآموزی و دانشاندوزی و مبارزه با هر گونه محدودسازی آنان در زمینهی تحمیل حجاب و دیگر حقوق شهروندی موجود در جامعهی پاکستان، گزینش این رویکرد را توجیه میکند و من – که خود بیش از چهل سال به عنوان دبیر زبان و ادبیات فارسی و استاد مدعوّ در چند دانشگاه در استان “خراسان” تدریس کردهام – طبعاً به دلیل “عِرق فرهنگی” و نیز تجربهی دهها سال سرکوب اجتماعی و فرهنگی، خود را در کنار این پدر و دختر و در برابر “طالبان وطنی” میبینم و رویکرد فرهنگی را برای تحلیل اثر ادبی، مأنوستر مییابم. اما خوانش و دقیقتر بگوییم “نظریهی بوطیقای فرهنگی” ((Cultural Poetics Theoryخود چیست؟
“این نگرش، روندی است که زندهگی و فعالیتهای گوناگون ما از نوع خلق آثار فرهنگی را چیزی فراتر از اندیشهی محض و بیشتر شبیه به هنر میبیند؛ یعنی متن را بیشتر تفسیری استعاری از واقعیت میداند، نه خود واقعیت عینی و سرراست. منتقدان ادبی بر این باورند که ما از رهگذر این نظریه نه تنها میتوانیم جهان اجتماعی متن را کشف کنیم، بلکه قادر میشویم که نیروهای اجتماعی حاکم بر خود و چیره بر متن را هم دریابیم. در این حال، تعامل ما با متن مانند نفسِ تاریخ، روندی پویا و پیوسته وبیپایان است” (برِسلِر، ۲۰۰۷، ۲۲۲).
به باور “برسلر” در تحلیل و خوانش فرهنگی یک متن ادبی، مرز میان تاریخ و ادبیات، از میان میرود و تحلیلگر درمییابد که متون (ادبیات) و همبافت ( (Contextیا زمینههای اجتماعی و تاریخی یک اثر ادبی) یگانه میشوند و ادبیات، تاریخی ویژهی خود ندارد، بلکه تاریخ فرهنگی را هم در بر میگیرد. این برداشت از خوانش فرهنگی به ما کمک میکند تا هم به تلاش پیگیر پدر “ملاله” در تأسیس یک مجتمع آموزشی دخترانه دقت کنیم، هم به نیروهای ویرانگری چون “تحریک طالبان پاکستان” که بخشهایی از کشور “پاکستان” را در تصرف خود دارند و از هیچگونه اجبار بلامنازعی برای زیر فشار قرار دادن دانشآموزان و خانوادهها و نهادهای آموزشی برای بستن فضاهای فرهنگی خودداری نمیکنند. در همان حال، خوانش فرهنگی، خواننده را متوجه این نکته میکند که کوشش “ملاله” برای یادگیری و پیشرفت چشمگیر او در زمینهی سوادآموزی، ناشی از ارادهی استوار او و حمایت پدر فرهیخته تا چه اندازه میتواند در کامیابی او نقش داشته باشد. افزون بر این، نهادهایی چون رسانههای گروهی و شخصیتهایی هم هستند که به “ملاله” در ایراد سخنانی و برانگیختن هموطنان به جهاد مقدس سوادآموزی کمک کنند. پشتیبانی جهانی از “ملاله” و اهداف قانونی و انسانی او، یک نیروی تاریخی و جهانی است که میتواند به تحقق آرمانهای او کمک کند. او بهویژه پس ار ترور ناموفق نیروهای واپسگرای “طالبان” بیش از گذشته مورد توجه جهانیان و نهادهای حقوق بشری قرار میگیرد و انتشار رمان خود-زندهگینامهاش، ضربهای کاری بر “تحریک طالبان پاکستان” میزند. ترجمهی کتاب او به۴۰ زبان در سراسر جهان، نشان میدهد که با وجود همهی موانع و تضییقات نیروهای ارتجاعی، آثار برجستهی ادبی، جایگاه خاص خود را در میان خوانندهگان پیدا میکنند. “نیکول پاتریشیا” ((Nicol Patricia در رسانهای با عنوان “مترو” (Metro) این اثر را یکی از موفقترین آثار در شمار “کتابهای ناداستان در سال ۲۰۱۳” دانسته است (ویکیپدیا). این همه، اهمیت و خطوط اصلی “خوانش فرهنگی” را نشان میدهد که آنچه را در زمینهی افشاگری نیروهای ایستا و تباه جامعه انتشار مییابد، ناچیز نشماریم و یقین بدانیم که بنگاه سخنپراکنی “رادیوملّا” ((Radio Molla متعلق به “مولانا فضل الله” در نبرد نهایی میان دیو تاریکی و فرشتهی روشنایی رو به تباهی دارد.
“ملاله” آنچه از تشنهگی برای دانش اندوزی، شجاعت و ایستادهگی در برابر نیروهای سیاه تاریکاندیش “طالبان” دارد، همه ازدولت پدری بیداردل، افشاگر، بردبار و در همان حال مبارزی دارد که بنیانگذاری دبستانی دخترانه را در روستای “سوات” نخستین گام برای بیاثرسازی آوازهگریهای “رادیو ملّا” و شبکهی “تحریک طالبان پاکستان” میداند. او در مورد رؤیای بزرگ پدرش “ضیاءالدین” مینویسد:
“تحصیل، بهترین هدیه برای پدرم بود. او باور دارد که فقدان آموزش و پرورش، ریشهی تمام مشکلات پاکستان است. ناآگاهی مردم، این فرصت را در اختیار سیاستمداران میگذارد که آنان را فریب بدهند و مدیران بیکفایت دوباره انتخاب شوند. به عقیدهی او حق تحصیل باید برای تمام مردم (دختر یا پسر و فقیر یا ثروتمند) دست یافتنی باشد. پدرم آرزوی [داشتن] مدرسهای را داشت که دارای چند میز و رایانه، یک کتابخانه، تصاویر رنگی بر روی دیوار و مهمتر از همه، سرویس بهداشتی باشد” (۵۸).
ملاله یوسفزی
برخورداری از زیور سواد، مؤثرترین پادزهر در برابر آموزههای بَدَوی “طالبان” در میان مردمی است که بر سرنوشت خانواده و روستا و مردمش حکم میرانند. همهی آنان که زیر تأثیر این آموزهها قرار میگیرند، بیدرنگ میپذیرند و بدتر از آن، از قوانین و “شریعت” ابتدایی آنان پیروی میکنند. نخست، پوشیدن “حجاب” را به هنگام بیرون آمدن از خانه میپذیرند و آن را عین رعایت “شریعت محمدی” میدانند که گویا در “قرآن” آمده است. یکی از موضوعاتی که “رادیو ملا” و “مولانا فضل الله” در این روستا تبلیغ میکنند، مبارزه با بزرگ مالکان است و دادن وعدههای “اُرغوب” (فریبکاری در ادبیات عرب که در دادن وعده و اجابت نکردن آن، معروف است) که گویا میخواهند “عدالت” را در جامعه برقرار کنند و مردم بیسواد و ناآگاه را میفریبند، وعدههایی که ما نیز در آغاز انقلاب از آنها خاطرهها داریم:
” فقرا از این که خانها مجازات خواهند شد، خشنود بودند. آنان فضل الله را “رابینهود” خود میپنداشتند و معتقد بودند که اگر فضل الله به قدرت برسد، زمین خانها را به فقرا خواهد داد. پدرم، مخالف خانها بود ولیمیگفت که “طالبان” شرایط را وخیمتر خواهند کرد (۱۳۴).
بیسوادی و ناآگاهی اجتماعی روستاییان، به شبکهی “تحریک طالبان پاکستان” و “رادیو ملّا” کمک میکند تا آنان نخستین نهادهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی خود را در روستا برپا کنند و از پشتیبانی مالی و خدماتی روستاییان به ویژه زنان برخوردار شوند:
“بسیاری از زنانی که شوهرانشان در خارج از کشور کار میکردند، به فضل الله پول و طلا میدادند. میزهایی برای النگوها و گردنبندهای عروسی زنان برپا شده بود. برخی از آنان برای خشنودی خداوند، پس انداز کل زندهگی خود را میبخشیدند. هیچکس نمیدانست برای ساختن مسجد در “امام دری” از کجا سیمان و تیرآهن به دست آورد ولی نیروی کار از مردم محلی بودند. مردان روستا میبایست به نوبت یک روز در این ساختمان کار کنند” (۱۳۶).
از سوی دیگر، وقتی آن اندازه شور و شوق “ضیاءالدین” را برای مدرسهسازی میبینیم، درمییابیم که او به راستی از گونهای فرابینی برخوردار است که میتواند مانعی بر سرِ راه فریبکاری “طالبان” باشد. نگاهی به آمار و ارقام و اندازه بیسوادی در “پاکستان” نشان میدهد که آنچه بر سرِ مردم این کشور آمده، تا اندازهی زیادی، معلول همین بیسوادی و کوشش دولت خودکامه در پسافتادهگی جمعیت خود دارد. مطابق تحقیق “سُندُس سَلیمی” در تز دکترای خود و طبق گزارش “مجمع جهانی اقتصاد” در سال ۲۰۱۸ “شاخص شکاف جنسیتی” ((GGI پاکستان را از میان ۱۵۳ کشور، در ردیف ۱۵۱ قرار داده؛ یعنی تنها دو کشور از میان این کشورها وضعی بدتر از پاکستان داشتهاند. بر پایهی نظرسنجی دولت پاکستان در مورد “سنجش استانداردهای اجتماعی و زندهگی” ((PSLM تا سال ۲۰۱۹ تنها نیمی از زنان و دختران ده سال به بالا تا کنون به مدرسه رفتهاند. بنابراین، جای شگفتی نیست که سطح سواد پایهای زنان به شدت پایین است. مطابق همین تحقیق، تنها نیمی از زنان ده ساله و بالاتر، میتوانند به هر زبانی بخوانند و بنویسند. بر پایهی نتایج حاصل از “”PSLM از میان زنان ۱۵ تا ۲۴ ساله تنها ۶۴% آنان میتوانند بخوانند و بنویسند. در “بلوچستان” وضع از این هم فاجعهآمیزتر است، زیرا نرخ باسوادی جوانان تنها ۳۲% است” (سلیمی، ۲۰۲۰).
پدر “ملاله” در حالی با مدرک کارشناسی ارشد در رشتهی زبان انگلیسی در کالجی تدریس میکند که همسرش “پیکای” جز زبان قومی خود “پشتو” هیچ زبان دیگری (حتی “اردو”) را نمیداند (۲۷۸) و در سختیهای زندهگی، جز خواندن “قرآن” و دعا چارهای نمیبیند. وقتی “ملاله” به “کراچی” میخواهد برود، بسیاری از زنان هموطن خود را میبیند که به دلیل بیسوادی حتی نمیتوانند شمارهی صندلی خود را در هواپیما بخوانند (۲۳۸). در چنین فضایی فرهنگی است که “ملاله” میکوشد از همهی توان خود برای پیشرفت تحصیلی بهرهمند شود. او در دبستان دخترانهای درس میخواند که هر چند نامش “”خوشال” است، به دلیل حضور “طالبان” تابلویی ندارد و ناگزیر است تا درِ مدرسه با “حجاب” برود (۱۸). با آن که هنوز کودک است و خود از “پشتون”هایی است که از “هرات” به “پاکستان” کوچ کردهاند، با آداب و رسوم و فرهنگ ایلیاتی و سنتی آنان (“پشتونوالی”) موافق نیست و تفکری انتقادی و “مدرن” دارد:
“زنان روستا وقتی از خانهی خود بیرون میآمدند، صورتشان را میپوشاندند و نمیتوانستند با مردانی سخن بگویند که از بستهگان نزدیکشان نیستند. من لباسهای مُد روز میپوشیدم و حتی وقتی پا به نوجوانی گذاشتم، صورم را نمیپوشاندم. من از این که یک پشتون هستم، به خود میبالم ولی گاهی فکر میکنم که قوانین ما موضوعات سؤالبرانگیز بسیاری دارد به خصوص قوانینی که مربوط به زنان میشود. زنی به نام “شهیده” میگفت وقتی دهساله بوده، پدرش او را به پیرمردی متأهل میفروشد، زیرا زن جوانتری میخواسته است. . . رسمی به نام “سوارَه” در فرهنگ ما وجود دارد که میتوانند یکی از دختران خود را برای رفع دشمنی به قبیلهی مقابل بدهند” (۸۶-۸۵).
چند و چون تحصیل فردی او با دیگران متفاوت و از همهگان جلوتر است. نخستین پیروزی او در زمینهی مهارت سخنرانی وقتی است که قرار میشود در مورد “راستگویی، بهترین سیاست است” سخنرانی کند. تا آن هنگام رسم متداول این است که سخنرانی به زبان انگلیسی یا اردو ایراد شود، اما “ملاله” دوست دارد به زبان محلی و قومی خود سخنرانی کند تا تأثیرگذارتر باشد. گذشته از این معمولاً متن سخنرانیها را خویشان نزدیک و باسوادتر مینوشتند. “ملاله” تصمیم میگیرد متن سخنرانی را چنان که قلبش به او القا میکند بنویسد و به جای این که از رو بخواند، از حفظ بگوید:
“از آن پس دیگر متنهای سخنرانی را خودم مینوشتم و روش ادای آنها را تغییر دادم و به جای این که از روی یک برگهی کاغذ خوانده شود، تمام کلمات از قلبم بیرون میآمد” (۹۹).
نخستین نوشتههایش با نام مستعار “گل مکی” (= گل گندم) در یک “وبسایت” در ژانویه ۲۰۰۹ با عنوان “من میترسم” به هراسی اشاره دارد که از “طالبان” و سرکوب فرهنگی و اجتماعی آنان حکایت میکند و از این که به هر کس مینگرد، سیمای کریه “طالبان” را میبیند و باید آن کند که آنان روا میدارند، زیرا برای رفتن به بیرون از خانه ناگزیر است “برقع” بپوشد و چون به مغازهای میرود، مغازه دار میهراسد زیرا تصورمیکند او “بمبگذار انتحاری” است (۱۷۵). با این همه فعالیت فرهنگی و اجتماعی “ملاله” هنگامی جدیتر میشود که “بی.بی.سی” خاطرات او را با صدای دختر دیگری پخش میکند:
“و من متوجه شدم مداد و کلماتی که به وسیلهی آن نوشته میشود، میتواند بسیار قدرتمندتر از مسلسل و تانک و هلیکوپتر باشد. به این ترتیب روش مبارزه را آموختم ویاد گرفتم وقتی سخن بگوییم، قدرت بیشتری خواهیم داشت” (۱۷۶).
از این هنگام به بعد، تماس او با رسانههای خارجی بیشتر میشود:
“روزی دانشجویی از “دانشگاه استنفورد” آمریکا با ما تماس گرفت. نام او “شیذه شهید” و “اسلامآباد”ی بود. او مستند “نیویورک تایمز” را با عنوان “تعطیلی مدرسهی سوات” [به دستور “طالبان”] تماشا کرده و [اخبار] ما را دنبال کرده بود. به این ترتیب، قدرت رسانهها برای ما نمایان گشت” (۱۸۲).
چند ماه بعد، پدر “ملاله” در اکتبر ۲۰۱۱ ایمیلی دریافت میکند که در آن نوشته شده بود که او به عنوان یکی از پنج نامزد جایزهی بین المللی صلح حقوق کودکان یک گروه مدافع کودکان در “آمستردام” برگزیده شده است. اندکی بعد “شهباز شریف” وزیر “پنجاب” او را برای سخنرانی در جشن تحصیلی “لاهور” دعوت میکند. او شبکهای از مدارس به سبک مدرن بنیانگذاری کرده و به دانشآموزان “لپتاپ” رایگان میداد. او برای این که انگیزهی دانشاموزان را تمام ایالتها را بالا ببرد، به دختران و پسرانی که نمرات خوبی در امتحانات میگرفتند، پول نقد میداد و “ملاله” به خاطر دفاع از حقوق دختران یک چک ۴۵۰۰ دلاری دریافت میکند. روزی دیگر پدر به او اطلاع میدهد که دولت، نخستین “جایزهی ملّی صلح پاکستان” را به “ملاله” خواهد داد. این مراسم در ۲۰ دسامبر ۲۰۱۱ در محل اقامت رسمی نخستوزیر برگزار میشود. “ملاله” پس از دریافت جایزه از نخستوزیر “گیلانی” تقاضا میکند مدارسشان بازسازی و بازگشایی شود و دانشگاهی دخترانه در “سوات” بنیانگذاری شود، هرچند به تحقق آن امیدوار نیست (۲۳۳-۲۳۲). وقتی به مناسبتی به “سِند” زادگاه “بینظیر بوتو” میرود، درمییابد که چند مدرسه را به نام “ملاله” نامگذاری کردهاند. او در یک سخنرانی میگوید: “باید دست به دست هم داده برای حقوق دختران مبارزه کنیم” (۲۳۰).
یکی از نمودهای بیسوادی غالب بر مردم “پاکستان” باور خود آنان به برتری جنس مرد بر زن است و اتفاقاً همین باور ، راه را بر پذیرش آموزههای خطای “طالبان” نیز هموار میکند. “ملاله” مینویسد وقتی پدربزرگش از جنسیت زنانهی او به هنگام تولدش آگاه میشود، از ابراز ناخشنودی و کمک مالی برای برگزاری جشن تولدش خودداری میکند (۷۷). نمودی دیگر از این تبعیض جنسی در فرهنگ پسافتادهی مردم “پاکستان” وقتی است که “قرآن” و شال بر سر عروس و داماد می یرند و آینهای روبه روی آنان میگذارند تا برای نخستین بار هم را ببینند. در این حال “پسربچهای نیز بر روی پاهای آنان مینشانند تا فرزند آنان در آینده پسر شود” (۶۹).
اکنون دیگر بار به هنجارهای ناظر به “خوانش فرهنگی” بازگردیم تا دریابیم که ما در تحلیل خود تا چه اندازه به این قانونمندیها پرداخته یا باید بپردازیم. “لوئیز تیسن” ((L. Tyson مینویسد نقد فرهنگی به چند نکتهی جامعهشناختی نظر دارد:
نقد فرهنگی آشکارا و بیشتر متمایل است که از نظر سیاسی، از گروههای ستمدیده حمایت کند؛
به خاطر همین جهتگیری سیاسی، نقد فرهنگی غالباً در تحلیلهای خود، به طرف نظریههای مارکسیستی، فمینیستی و دیگر تئوریهای سیاسی کشیده میشود؛
نقد فرهنگی به معنی محدودتر خود بهویژه، متمایل به فرهنگ عامه است؛
شایستهی یادآوری است که حتی وقتی نقد فرهنگی به تحلیل اِعمال قهر و ستم میپردازد، همان نگاهی را به مردم ستمدیده ندارد که نظریههای سیاسی معمولاً از آنان به عنوان “قربانیان” یاد میگنند؛ بلکه فراتر ازآن، نقد فرهنگی، ستمدیدهگان را به چشم کسانی میبیند که هم قربانی ساختار “قدرت حاکم” میشود، هم این که این توانایی را در خود دارند که در برابر ساختار قدرت، مقاومت کنند و آن را تغییر دهند” (تیسن، ۲۰۰۶، ۲۹۷-۲۹۶).
بخشی از کنشهای فرهنگی “ملاله” در نوشتهها و سخنرانیهایش، مبارزه به تبعیض جنسی و جنسیتی و دفاع از آنان در برابر سنتهای پوسیده و قوانین ارتجاعی و بهویژه شریعت کپکزدهی “طالبان” در “افغانستان” و “پاکستان” است. صحنهی شلاق خوردن یک دختر جوان با این توجیه که با مردی جز اعضای خانوادهاش در بیرون از خانه مشاهده شده، یکی از دردناکترین نمودهای این تبعیض جنسی است و از آن بدتر، همکاری یکی از اعضای خانواده با “طالبان” برای خواباندن او روی زمین، نشان میدهد که چهگونه مردم به دلیل ترس یا درونی کردن “ایدهئولوژی شیطانی طالبان” با دشمنان خود همداستانی میکنند:
“دختر نوجوانی را روی صورت به زمین خوابانده بودند و مرد ریشویی او را تازیانه میزد. هنگامی که وی را تازیانه میزدند، برقع از رویش لغزید و آنان لحظهای دست از کار کشیدند تا دختر بیچاره را بپوشانند و سپس ادامه دهند. سی و چهار ضربه تازیانه به او زدند. جمعیت در آنجا گرد آمده بودند ولی کاری نمیکردند. یکی از بستهگان دخترک حتی کمک کرد که او را روی زمین نگهدارد” (۱۹۰-۱۸۹).
همهی تلاش سازمان “تحریک طالبان پاکستان” صرف تعطیل کردن “مدرسهی دخترانهی خوشال” است. آنان نخست مالک مدرسه را برمیانگیزند تا مدرسهی دخترانه را از پدر “ملاله” بگیرد و با اجارهای بیشتر به آنها بدهند (۱۱۱) و چون موفق نمیشوند، به مدیر دستور میدهند در زمانی معین، آن را تعطیل کند. اما این تکلیف تنها برای همین مدرسه نیست؛ اخطاری برای شماری بیاندازه از مدارس دخترانه در یک ایالت است:
“به هیچ وجه نمیخواستم تسلیم شوم ولی مهلت طالبان برای دختران رو به پایان بود. چهگونه میتوانستند در قرن بیست و یکم، بیش از پنجاه هزار دختر را از رفتن به مدرسه بازدارند. سرانجام نوبت ما نیز فرارسید. . .از چهارشنبه چهارده ژانویه، مدرسه تعطیل شد. . . زنگ را مدرسه برای آخرین بار به صدا درآوردند و “خانم مریم” اعلام کرد که تعطیلات مدرسه فرارسیده است” (۱۷۹-۱۷۸).
“ملاله” از همان نخستین سالهای زندهگی، آیندهی دختران را در “پاکستان” امیدبخش نمیبیند و متوجه میشود میان دختر و پسر، چه تبعیض دردناکی هست:
“ما همیشه در خیابان یا روی بام کریکت بازی میکردیم ولی میدانستیم وقتی بزرگ شویم، دخترها باید در خانه بمانند و بیرون نیایند. دختران باید برای پدر و برادران خود آشپزی کنند و به آنان غذا بدهند؛ در حالی که پسران و مردان به راحتی و بدون دردسر میتوانند در خیابانها گردش کنند و من نمیتوانستم بدون یک مرد از خانوادهی خود – حتی اگر یک پسر پنجساله باشد – بیرون بروم” (۴۰-۳۹).
ارزش و اهمیت فعالیتهای فرهنگی و فرهنگسازی او تنها به این محدود نمیشود که صدای همهی بیسوادان کشورش باشد و از حق اجتماعی و قانونی آنان برای سوادآموزی دفاع کند. او از حق اجتماعی و قانونی و انسانی همهی اقلیتهای دینی در “پاکستان” نیز دفاع میکند که مورد تحقیر و سرکوب پیروان ادیان غالب قرار گرفتهاند. مورد زیر، یکی از این نمودهای فرابینی عقیدتی و جهاننگری او و در همان حال، گواهی بر ضد دولت پاکستان است که در بزنگاههای اجتماعی، زیر تأثیر امامان اهل تسنن و افکار عامه، بازتابی انفعالی و تأییدآمیز از خود نشان میدهد و جنایت به بار میآورد:
“در یکی از روزهای نوامبر ۲۰۱۰ در اخبار، گزارشی در بارهی زنی مسیحی به نام “آسیه بی بی” شنیدیم که به اعدام محکوم شده بود. او زنی فقیر و مادر پنج فرزند بود که برای گذران زندهگی خود در روستایی در “پنجاب” میوهچینی میکرد. در یک روز گرم و سوزان برای کارگران دیگر آب میآورد اما آنان نمینوشندو میگویند که این آب، ناپاک است، زیرا او مسیحی است. آنان سعی کردند “آسیه بی بی” را متقاعد کنند که مسلمان شود ولی او پاسخ میدهد که “مسیح” به خاطر گناهان مسیحیان جان خود را فدا کرده است و از آنان میپرسد “حضرت محمد” برای مسلمانان چه کاری انجام داده است. یکی از میوهچینها گزارش زن مسیحی را به امامِ محلی میدهد و او نیز پلیس را خبر میکند. او بیش از یک سال در زندان به سر برد تا این که حکم اعدامش صادر شد” (۲۲۶-۲۲۵).
جالبتر این که با دفاع فرماندار ایالت “پنجاب” به نام “سلمان تأثیر” – که از دوستان “بینظیر بوتو” بود – برای ملاقات “آسیه بی بی” به زندان رفت و از رئیس جمهور “زرداری” تقاضا کرد او را عفو کند. او قانون توهین به مقدسات را “قانونی سیاه” خواند اما همین گفته بر امامان جمعه گران آمده، چند روز بعد در چهارم ژانویه ۲۰۱۱ در “اسلامآباد” مورد هدف یکی از محافظان خود قرار گرفت، محافظی که به جای مراقبت از جان فرماندار ایالت، بیست و شش گلوله به او شلیک کرد (۲۲۶). این گونه افشاگری فرهنگی – سیاسی از طرف یک دختر پانزدهساله، از توانِ بیاندازهی دختران و زنان عصر “مدرنیته” حکایت نمیکند؟
در برابر کوشش “ضیاءالدین” و “ملاله” و رسانههای گروهی و شبکههای مجازی برای ترویج فرهنگ و مبارزه با تبعیض جنسی، نیروهای سیاه و تباهی مذهبی هستند که در جهادی نامقدس، برای به حاشیه راندن دختران و زنان از پهنهی کنش اجتماعی و سیاسی، دمی از آوازهگری بازنمیایستند. تشنج و ناآرامی اجتماعی هنگامی به روستایی در “سوات” راه مییابد که پای ناپاک یک طالبانی به نام “غلام الله” به روستا باز میشود و خود را “مُفتی” (= فتوا دهنده در امور شرعی) میداند. او از دیدن دخترانی که به “مدرسهی خوشال” میروند، خشمگین است و به زن مالک مدرسه میگوید: “ضیاءالدین در ساختمان شما “حرمسرا” راه انداخته و لکهی ننگ محلّه شده. این دخترها باید پشت پرده [پردهنشین، خانهنشین] باشند” (۱۱۱).
اما دلیل مخالفت این “مفتی”ها و “مولانا” سه خاستگاه عقیدتی دارد: نخست، “جنس دوم” دانستن زن است؛ چنان که در دورهی “جاهلیت” وقتی به مردی مژده میدادهاند که نوزادش دختر است، صورتش از خشم، سیاه میشده و میکوشیده بر آن چیره شود (“ظلّ وجهُه سوداً و هو کظیم” ۵۸/ ۱۶). اما دومین دلیل، این است که زن با سلاح دانش، هر چیز و کس را با معیار خرد میسنجد و دیگر گوش به فرمانِ محض نیست و در برابر هر گونه تبعیض جنسی و جنسیتی و پندار و گفتار و کردار نادرست پایداری میکند. سومین دلیل، این است که به یاری علم، دید تحلیلی مییابد و آشنایی با فرهنگ غرب و به ویژه از رهگذر زبان خارجی (انگلیسی در “پاکستان”) با “مدرنیته” آشنا میشود و هر آنچه را با معیار علم و خرد و تحولات اجتماعی کنونی مغایرت داشته باشد، دیگر باور نمیکند. “مفتی”های واپسگرا، این نکته را نیک دریافتهاند:
“از نظر طالبان، وقتی کودک کتاب میخواند یا زبان انگلیسی و علوم میآموزد، غربی خواهد شد و به همین دلیل آنان با تحصیل مخالفند” (۱۸۱).
“احسان الله احسان” سخنگوی شبکهی “تحریک طالبان پاکستان” پس از ترور ناموفق “ملاله” گفته است:
” این حمله، از طرف ما بود و هر کس علیه ما صحبت کند، به همین شکل کشته خواهد شد. ملاله به خاطر سخنرانیهایش در بارهی بیدینی، مورد هدف قرار گرفت. او جوان بود ولی فرهنگ غربی را در مناطق پشتون ترویج میداد. او طرفدار غرب بود. علیه “طالبان” سخن میگفت و رئیس جمهور “اوباما”را
بتِ خود اعلام کرده بود” (۲۷۰).
“طالبان” زدن واکسن را به مردم به دلیل تولیدشان در “غرب” حرام میدانند و باور دارند که هدف از این کار، نازا کردن زنان مسلمان است. این گفته به گوش ما هم آشنا است:
“پیروان “فضل الله” [مفتی] به کارکنان بهداشت اجازه نمیدادند که داروی فلج اطفال را در دسترس مردم قرار بدهند. آنان میگفتند که این واکسنها، نقشهی آمریکاییها است تا زنان مسلمان دچار نازایی شوند و به این ترتیب، نسل مردم “سوات” نیز از بین خواهد رفت. فضل الله در “رادیو ملا” گفت: درمان بیماری پیش از شیوع، مخالف قوانین شریعته. پیروان فضل الله درست مانند “پلیس ارشاد طالبان” در “افغانستان” به دنبال مخالفان دستورهای او در خیابانها، گشت میزدند. آنان پلیس تردّد داوطلبی به نام “نیروی ویژهی شاهین” به راه انداختند” (۱۳۹).
بد نیست بدانیم که “تحریک طالبان پاکستان” یک سازمان شبه نظامی – ایدهئولوژیک و سیاسی است که در سال ۲۰۰۷ و با حضور و عضوگیری از ستیزهجویان عرب، افغان، چچن، ازبک و پنجاب آغاز شد. شمار “مجاهدین”فعال در “سوات” نخست ۱۵۰۰ تن بود اما مطابق گفتهی “رحیم الله یوسفزَی” از رهبران این تشکیلات، شمار این ستیزهجویان با افزودن “رزِووها” به ده هزار نفر میرسید. ایدهئولوژی این تشکیلات “اجرای قوانین شریعت” نه تنها در یک قلمرو خاص، بلکه در سراسر پاکستان و با شعار “شریعت یا شهادت” بوده است. با باور آنان، اسلام به عنوان دینی با جاذبههای جهانی معرفی میشود که میتواند به عنوان “نوشدارو”یی مورد بهرهجویی قرار گیرد و به گفتهی خودشان “دنیایی که از فساد و بیرحمی از هم گسسته شده، در صورت پذیرفتن اسلام، از صلح و ثبات برخوردار میشود.”
ایستگاه رادیویی غیرقانونی به نام “رادیو ملّا” روی موج “FM” روزی یک ساعت برنامه پخش میکرد. نخست، آیاتی از “قرآن” پخش میشد و سپس تفسیری مطابق آنچه به کار “طالبان” میآمد، مطرح میگردید و سپس به ذکر “اوامر و نواهی” (= بایدها و نبایدها) میپرداخت؛ مانند این که آرایشگران را از تراشیدن ریش مردان، منع میکرد و دختران را به پوشیدن برقع و پس از گذشت چندی به ترک تحصیل تشویق میکرد. به گفتهی یک خبرنگار در ماه “می” ۲۰۰۹ او شماری از کارگران و کارمندان کارخانهها و مدارس و دفتر کار وکلا و کارمندان زن را دیده بوده که به دلیل حضورشان در کنار مردان، به زندان تبدیل شده بود” (بسیط، 2014).
زیر تأثیر همین آموزهها و القائات “رادیو ملّا” و خودسری نیروهای شبهنظامی “تحریک طالبان پاکستان” بود که “صوفی محمد” در یک سخنرانی از “رادیو ملّا” دادگاههای پاکستان را “غیراسلامی” خواند و گفت:
“دموکراسی غربی، نظامی است که کافران به ما تحمیل کردهاند. اسلام، دموکراسی یا انتخابات را مُجاز نمیداند. او ملت را تهدید کرد و فریاد زد: اکنون منتظر باشید ما به “اسلاماباد” خواهیم آمد”. . . هنگامی که شبهنظامیان با “آر.پی. جی”ها و سلاحهای خود رسیدند، پلیس پاسگاهها را ترک کرد و مردم نیز گریختند. طالبان، دادگاههای شریعت را در همهی مناطق برپا کردند. سپس موعظههایی را از مساجد پخش کرده جوانان محلی را فراخواندند تا به آنان بپیوندند. مانند “سوات” تلویزیونها و تصاویر و فیلمها و نوارها را به آتش کشیدند” (۱۹۳-۱۹۲).
اما سومین نکتهای که باید در سوءقصد به جان “ملاله”و دو همکلاسیاش یادآوری کرد، پسافتادهگی، انفعال، سردرگمی و سستی مدیریت در ادارهی امور دولت و ملت در برخورد با مشتی عقبماندهی ذهنی و فرهنگی به نام “طالبان” است که ما به اندکی از بسیاری از آنها اشاره کردیم. جریانهایی سیاسی- ایدهئولوژیک مانند “مجاهدین” و “طالبان” و “القاعده” ساخته و پرداختهی همین کشور و به یاری کشورهایی چون “عربستان سعودی” و “ایالات متحد آمریکا” و “بریتانیا” بودهاند که در اتحادی نامقدس برای مبارزه با پیشروی صد و بیست هزار نیروهای اتحاد شوروی به خاک
“افغانستان” و صرف میلیاردها دلار برای تسلیح به اصطلاح “مجاهدین” و اسکان و آموزش مذهبی و نظامی و تجهیز دهها هزار مسلح از چند کشور عرب، کشور را به “کندوی موریانه”ای تبدیل کردند که دیگر قابل اصلاح و محیطی امن برای زندهگی نیست، کشوری که به قول “سلمان رشدی” بمب اتم دارد اما از ساختن یخچال، ناتوان است. کشوری که به “سرزمین کودتا” شناخته است و تجربهای در دموکراسی ندارد؛ کشوری که امثال “ذوالفقار علی بوتو” و دخترش “بینظیر بوتو” از رهبران “حزب مردم پاکستان” تباه میشوند و خودکامهگانی مانند “ایوبخان”، “ضیاءالحق” و “پرویز مشرّف” بر سرنوشت ۲۵۰ میلیون جمعیت حکمراندهاند؛ نظامی که قدرت در دست نظایان فاسد و تبهکار به ویژه “سازمان اطلاعات” ((ISI است که هر گونه تحرکات و فعالیتهای ارتش و پلیس را به “طالبان” این کشور لو میدهد تا پیش از هر گونه برخوردی، بگریزند یا عقبنشینی کنند. در رمان، به این گونه همکاریها بارها اشاره شده است.
“ملاله” در حالی که در بیمارستانی در “بیرمنگام” بستری است، از همکاری و تبانی “”ISI و ارتش پاکستان با “طالبان” آگاهی دارد و درمییابد چرا با وجود حضور نظامی نیروهای نظامی کشورش در “درهی سوات” ستیزهجویان “طالبان” بی هیچگونه مانعی، اهداف پلید خود را در ویرانی مدارس و آموزههای شیطانی دنبال میکنند:
” او خاموش نبود. از آن پس جرأت بیشتری یافت و بهخصوص علیه سازمان اطلاعات سخن میگفت، زیرا متقاعد شده بود که آنان از “طالبان” حمایت میکنند. او نقطه نظرات خود را در روزنامهها مینوشت که این کشمکش در “سوات” ساختهگی بود: “من میدانم چه کسی به من حمله کرد ولی آنچه باید بدانیم، این است که چه کسانی این شبه نظامیان را به ما تحمیل کردهاند.” او درخواست کرد که رئیس دادگاه، کمیسیونی قضایی تشکیل داده، بررسی کند که چه کسانی طالبان را به “درّه” آورده بودند؟ سپس تصویر کلی کسی را که به او حمله کرده بود، طراحی کرد و گفت: این مرد پیش از این که دیگری را به قتل برساند، باید دستگیر شود، ولی پلیس هیچ اقدامی برای توقیف او انجام نداد” (۲۵۱).
جالبتر از همه این که حتی وقتی سازمان امنیت کشور از هویت ضارب آگاه میشود، نه تنها او را دستگیر نمیکند، بلکه به جای او “عثمان علی” رانندهی بیگناه “وَن” حامل دانشآموزان و حسابدار مدرسه را بازداشت میکنند تا هویت ضارب (“عطاء الله”) را فاش نکنند (۳۰۴). با این همه، ما امروزه به یُمن پژوهشهای دقیقی که در زمینهی تبانی ارتش و “ISI” در اختیار داریم، از همکاری میان این سه نیروی شیطانی، اطلاعاتی دقیق و مستند داریم:
“استخبارات پاکستان به طالبان پناه داده، با در اختیار دادن تدارکاتی مانند مهمات و پول از آنان محافظت میکند. علاوه بر این، “آی.اِس.آی” اطلاعات تاکتیکی، عملیاتی و استراتژیک را در اختیار طالبان قرار میدهد. مصاحبهها حتی حاکی از این است که “آی.اس.آی” از خشنترین فرماندهان و واحدهای درون جنبش، حمایت میکند. “آی.اس.آی” به حمایت از اردوگاههای آموزشی – نظامی برای شورشیان ادامه میدهد و در استخدام آنها در تعداد زیادی از مدارس – که دانشآموزان خود را تشویق میکنند تا فعالانه در افغانستان مبارزه کنند – شرکت میکند” (هِگی؛ هانی، ۲۰۱۳).
اما از سویههای نظامی و امنیتی و بازیهای سیاسی دوگانه میان ارتش و “ISI” و شبکهی تروریستی “تحریک طالبان پاکستان” که بگذریم، به دلیل فساد نظاموار و غالب بر همهی سطوح اقتصادی، سیاسی، اداری و فرهنگی “پاکستان” یک رشته ناکارآمدی، سستی، تبانی، رشوهگیری، پولشویی و انفعال در حیات اجتماعی این کشور هست که چارهپذیر نیست. نویسنده در جای جای رمان زندهگینامهای خود به این موارد اشاره میکند:
“سیاستمداران، ثروتمندند. با اینحال، همیشه ملت را چپاول میکنند. بسیاری از این دولتمردان مالیات نمیپردازند. از این گذشته از بانکها وام میگیرند و هرگز بازپرداخت نمیکنند. بسیاری از آنان، صاحب آپارتمانهایی گرانقیمت در لندن هستند. . . من در دوران دموکراسی متولد شدم؛ دورانی که “بینظیر بوتو” و “نواز شریف” جانشین یکدیگر شدند. هیچ یک از دولتهای آنان حتی یک دوره را هم به پایان نرساندند. دو سال پس از تولدم، ژنرالها دوباره قدرت را در دست گرفتند. در آن دوران “نواز شریف” نخستوزیر بود اما ژنرال “پرویز مشرّف” کودتا کرد. “مشرّف” قدرت را در دست گرفت و “شریف” را در زندان “قلعهی اشک” زندانی کرد. “مشرّف” قول داد که خودش هم مالیات بدهد. او گفت تنها مدت کوتاهی بر کشور حکومت خواهد کرد، ولی هیچکس سخن او را باور نکرد. ژنرال “ضیاء [الحق] نیز قول داده بود که تنها نود روز قدرت در دست او باشد. با اینحالف بیش از یازده سال حکومت کرد تا این که در سانحهای هوایی کشته شد” (۹۶-۹۵).
وقتی “ملاله” مورد سوءقصد قرار میگیرد، به خاطر محبوبیتی که در چشم و دل مردم و نفوذی که در رسانههای گروهی و شبکههای مجازی دارد و مورد توجه محافل فرهنگی داخل و خارج قرار گرفته، فرماندهان ارتش به تکاپو میافتند تا هرچه زودتر آبها از آسیاب بیفتد و فضای ملتهب اجتماعی آرام شود. پس او را به یک بیمارستان نامجهز نظامی در “پیشاور” اعزام میکنند. ناکارآمدی و درمانهای سرسری هنگامی آشکار میشود که یک متخصص اورتوپدی زن و انگلیسی به نام “دکتر فیونا” او را ویزیت میکند و متوجه میشود که متخصصان محلی از دو ساعت پیش، فشار خون او را کنترل نکردهاند. او به “دکتر جاوید” میگوید “پس از جراحی مغز لازم است بر تنفس بیمار نظارت شود و سطح دی اکسید کربن میبایست متوسط باشد” (۲۷۳). طنز ماجرا وقتی رخ میدهد که پزشکان انگلیسی میخواهند دستانشان را بشوید اما از شیر دستشویی، آبی نمیآید” (همان). “دکتر فیونا” پیشنهاد میکند که بیمار را باید در بیمارستانی مجهز در “بیرمنگام” بستری کرد، زیرا بیمارسان نظامی “پیشاور” دستگاههای پیشرفته و کادر درمان کارآمد ندارد. هیچیک از این فرماندهان به ذهنشان خطور نمیکند که هواپیمایی مجهز به یک درمانگاه پیشرفته برای این بیمار استثنایی فراهم آورند اما به جایش ترتیبی میدهند تا یک گردان سرباز و تک تیرانداز از بیمارستان محافظتکند (۲۷۷) در چنین حالی است که حاکم “امارات متحدهی عربی” هواپیمای جت مخصوص خود را – که بیمارستانی با تجهیزات درمانی داشت – در اختیار “دکتر فیونا” قرار میدهد تا بیدرنگ به “بیرمنگام” پرواز کند (۲۸۱). سرانجام در واپسین لحظات اقامت “ملاله” در بیمارستان نظامی “پیشاور” رئیس جمهور “زرداری” به دیدن “ملاله” میآید و پرداخت تمام هزینههای درمان او را به عهده میگیرد و دغدغهی ذهنی “ملاله” و پدر را از میان برمیدارد (۳۰۷).
منابع:
یوسفزی، ملاله؛ کریستینا لَمب، من ملاله هستم: دختری که برای گرفتن حق تحصیل ایستادهگی کرد و مورد هدف گلولهی طالبان قرار گرفت. ترجمهی هانیه چوپانی، تهران: کتاب کولهپشتی، چاپ چهاردهم، ۱۴۰۲. Basit, Abdul, Mullah Fazlullah: A Journey from ‘FM Mullah” to Head of the Pakistan Taliban. Counter Terrorist Trends and Analysis. Vol. 6, No. 10 (November 2014), pp. 13-16. Bressler, Charles E., Literary Criticism: An Introduction to Theory and Practice, Fourth Editon, Pearson Prentice Hall, 2007. Hegi, Lukas & Adam Hänni, Small Wars Journal, The Pakistani Godfather: The Inter-Services Intelligence and the Afghan Taliban, 1994-2010. Saleemi, Sundus, How illiteracy perpetuates oppression of Pakistani women, Sundus Saleemi has recently submitted her PhD thesis on women’s literacy at the University of Bonn, 2020. Tyson, Lois, Critical Theory Today: A User- Friendly Guide. Second Edition, Routledge, 2006. Wikipedia (the free encyclopedia), I AM Malala, 2024.
ما در وب سایت خود از کوکی ها استفاده می کنیم تا با به خاطر سپردن تنظیمات برگزیده و بازدیدهای مکرر، مرتبط ترین تجربه را به شما ارائه دهیم. با کلیک روی «پذیرش»، شما رضایت میدهید تا از همه کوکی ها استفاده کنید.
This website uses cookies to improve your experience while you navigate through the website. Out of these, the cookies that are categorized as necessary are stored on your browser as they are essential for the working of basic functionalities of the website. We also use third-party cookies that help us analyze and understand how you use this website. These cookies will be stored in your browser only with your consent. You also have the option to opt-out of these cookies. But opting out of some of these cookies may affect your browsing experience.
Necessary cookies are absolutely essential for the website to function properly. This category only includes cookies that ensures basic functionalities and security features of the website. These cookies do not store any personal information.
Any cookies that may not be particularly necessary for the website to function and is used specifically to collect user personal data via analytics, ads, other embedded contents are termed as non-necessary cookies. It is mandatory to procure user consent prior to running these cookies on your website.