
چهرهی ناممکن
«چهرهنگاری» مسئلهای فلسفی پیش روی ما میگذارد: مسئلهی هویت. ما سخت هستیم یا سست؟ دارای ذات هستیم یا در جریان هستی، ویژگیهایی مییابیم؟ برای ذاتگرایان -ارسطو در دنیای باستان و لایبنیتس در عصر کلاسیک- ذات کاملاً شکلیافته پا به وجود میگذارد و زمان چیزی را تغییر نمیدهد؛ فقط آنچه را پیشاپیش، بهصورت بالقوه وجود دارد، گسترش میدهد. در طول زمان، هستیِ ما مطابق فرمول اولیهی خود، که نزد ارسطو طبیعت و نزد لایب نیتس موناد (۱) است، گسترش مییابد.
درست برعکس، برای اگزیستانسیالیستهایی چون سارتر، هستی بر ذات مقدم است. هیچکس در آغاز خوب یا بد نیست، فیالبداهه برتر یا پستتر نیست، بر اساس سرشت خود فعال یا منفعل نیست؛ بلکه به شکل تصادفی ساخته میشود. متغیرهای تاریخی، رویدادها، مقاصد و انتخابها یک موجود زنده را میسازند؛ موجودی پویا، پرشور، همواره بینهایت آزاد، تحت تعاریفی که دیگران، کنار گذاشتهاند؛ دیگرانی که میخواهند آن را ثابت و منجمد کنند. «جهنم دیگریست»(۲) یا بهعبارتی ذات، دیگرانی هستند که بهغلط ما را ایستا و ثابت نگه میدارند.
در پاسخ به این دیدگاه اگزیستانسیالیستی، برخی نویسندگان با طرح زدن نگارهی خود، حس زندگیای جاری و روان ایجاد میکنند. آنها تضادها را وارد عناصر فیزیکی میکنند، هر کلمه را با یک کلمهی جدید اصلاح میکنند، با قیدهای تردید مخاطره میکنند، ناتوانی خود را در احاطه بر شخصیت اعلام میدارند. این چنین است که لاروشفوکو(۳) معلم اخلاق خودنگارهی تأثیرگذاری ارائه میکند: «پوست صورتم تیره، اما بهقدر کفایت یکدست است. پیشانیام بلند و بهقاعده بزرگ، چشمانم سیاه، کوچک و فرورفته و ابروهایم سیاه و ضخیم، اما خوشحالت است. برای آنکه بگویم بینی من چگونه است بسیار نابلد خواهم بود؛ زیرا نه پهن و کوتاه است، نه عقابی، نه بزرگ است و نه نوکتیز […] تمام آنچه میدانم این است که بیشتر بزرگ است تا کوچک و اینکه بیشازحد سرپایین است. دهانی بزرگ و لبهایی که معمولاً بهقدر کفایت قرمزند؛ نه بدتراشاند و نه خوشتراش. دندانهایی سفید و بهقدر کافی مرتب دارم. قبلاً کسی به من گفته بود که کمی زیادی چانه دارم؛ همین الان خودم را در آینه نگاه کردم که بدانم چگونه است. نمیدانم چه نظری دربارهاش داشته باشم. فرم صورتم مربع یا بیضی است. کدامشان؟ گفتنش برایم سخت است». لاروشفوکو در این اعجاز توصیف کردن و نکردنِ یک چهره موفق است؛ در وانهادن رمز و راز روح حتی در محسوس ساختن آن. او از فرد به جای ابژه یک سوژه میسازد.
نزد دیدرو، خودنگارهی رمنده یا نگارهی ناممکن، ابعاد یک شاهکار ناب مییابد. این واکنش اوست به تابلویی که دوستش ونلو(۴) از او کشید:
« آن را از روبهرو میبینم. سری برهنه دارد. کاکل خاکستری او و ظرافتش، سیمای پیرزنی طناز به او میدهند که هنوز دوستداشتنی است. وضع یک منشی دولت است و نه یک فیلسوف. […] اما نوههای من وقتی میآیند که آثار غمبار مرا با این طنازِ زنصفتِ نازِ خندان مقایسه کنند، چه خواهند گفت؟ فرزندانم! به شما اطلاع میدهم که این من نیستم. من در طول یک روز، بسته به آنچه مرا تحت تأثیر قرار میداد، صد وضعیت بدنی مختلف داشتم. شفاف، اندوهگین، خیالپرداز، مهربان، خشن، عاشق و مشتاق بودم؛ اما هرگز اینگونه که شما مرا در اینجا میبینید، نبودهام. پیشانی بزرگ، چشمان بسیار زنده، ویژگیهای برجسته، سر همچون سر خطیبی کهن، نیکمردی که به بلاهت و درشتی روزگاران کهن نزدیک است […] نقابی دارم که هنرمند را میفریبد؛ خواه بر آن چیزهای بسیار درهم آمیخته باشد، خواه احساساتم بیدرنگ یکی پس از دیگری در پی هم آیند و همگی بر چهرهام نقش بندند. چون چشم نقاش از لحظهای به لحظه دیگر مرا همانگونه که بودم، نمییابد، تلاشش بسیار بیش از آنچه تصور میکرده، دشوار میشود».
اینجا چه چیزی رؤیتپذیر شده است؟ حرکت، شوند، انرژی. ظرفیت همدلی خارج از معمول، کنجکاوی عالمانه برای هر آنچه که جهان پیش رو مینهد. کوتاهسخن این نگارهی ناموفق، نگارهی کامل دیدرو است.
توصیهی من: به موانعی که برای ساختن یک نگاره دارید، اعتراف کنید. به نقصها و محدودیتهای کلمات اقرار کنید. بدین شکل گاهی شخصیت عمق، ثبات و غنا خواهد یافت.
منبع:
Magazine littéraire, November 2023
پانویس:
۱.Monade
در فلسفه لایبنیتس فیلسوف هلندی(۱۶۴۶-۱۷۱۶) «موناد»(جوهر) واحدی است منفرد و بخش ناپذیر. بسیط است و اجزایی ندارد.
۲. این جمله ازنمایشنامه «دوزخ» اثر سارتر است.
۳.François de La Rochefoucauld
(۱۶۱۳-۱۶۸۰) نویسنده و حکیم فرانسوی
۴.Charles-André van Loo
(۱۷۰۵-۱۷۶۵)نقاش فرانسوی
بیشتر بخوانید: