اگر ظهور یک شخصیت در داستان برای خواننده مایه خوشبختی است، نزد نویسنده مایه زحمت بسیار است؛ چون ورود به صحنه در همان پاراگراف موجود خلاصه نمیشود و آینده متن را مشروط میسازد. معرفی یک شخصیت، باعث بهوجود آمدن – یا نیامدن – انتظاراتی است.
شخصیتپردازی ایستا یا پویاست. ایستا همه چیز را در چند سطر میگوید. سیر تا پیاز فیزیک بدن همانطور که سیر تا پیاز ویژگیهای شخصیتی را. چند ویژگی برجسته کفایت میکند. رولد دال نویسنده بزرگ کودکان در این طرح ها عالی است:
«خاله اپونژ کوتاه و گرد بود. گرد مثل بادکنک. چشمهای کوچکی مثل خوک داشت، دهانی مثل سوراخ قفل و یکی از این صورتهای چاق سفید و بیروحی که انگار آبپز شدهاند. شبیه کلمی سفید و بزرگ بود. خاله پیکت برعکس، دراز، لاغر و استخوانی بود. عینک دسته فلزی میزد که با گیره لباس روی نوک دماغش فیکس شده بود. صدایش گوشخراش و لبهایش باریک و مرطوب بود.»( جیمز و هلوی غول پیکر)
این چهرهها با مونادهای* لایبنیتز نسبتی دارند. فرمولهایی که همه هستیشان را در خود جمع دارند؛ در نتیجه با زیستن خود فقط در زمان گسترش خواهند یافت، بیحادثه، بیشگفتی. هویت ایستای شخصیت مدام آشکار خواهد شد. در طول یک داستان، چهره ایستا مناسب شخصیتهای نقش دوم حتی سوم است؛ ویژه سایههایی که صحنه را میآرایند. سادگیشان ضامن رویتپذیری آنهاست.
با این همه یک چهره ایستا ممکن است گاهی طعمه فریبنده سودمندی باشد. نویسنده ایدهای از شخصیت را بنا مینهد در حالی که داستان خلاف آن را آشکار میکند:
« آه چقدر بزغاله آقای سوگن زیبا بود! با آن چشمان آرام،ریش بزی، سمهای سیاه و درخشان، شاخهای راه راه و موهای سفید بلندش که چون قبایی بر تنش بود! وانگهی رام و نوازشگر است، میگذارد او را بدوشند بدون اینکه تکان بخورد، بدون اینکه پایش را توی تاس شیر بگذارد. چه بز دوست داشتنی…» ( نامههای آسیاب من).
آلفونس دوده بر اساس جنبه ملایم او ویژگیهای متضادش را نشان میدهد: دلیری، قدرت بدنی، حس آزادی، رد هر نوع سرکوب و سپس نهایت شجاعت بسیار او در طول مبارزه با گرگ. پرتره پویا لبریز از عناصر متضاد است که به ما اشتیاق دانستن بیشتر میدهند، حرکت ایجاد میکنند و ر آغازگر روایتاند.
«پیرمرد لاغر و خشکیده بود و روی گردنش چروکهایی مثل ضربات چاقو داشت. لکههای قهوهای که نتیجه بازتاب آفتاب بر دریای گرمسیر است روی گونههایش بود. لکهها تقریباً هر دو سوی چهرهاش را کامل پوشانده بود. دستهایش از کشیدن ریسمانهایی که در انتهایشان ماهیهای سنگین تقلا میکردند، شیارهای عمیقی داشت […] همه چیز او کهنه بود بجز نگاهش که شاد و بیباک بود و رنگ دریا داشت.»
همینگوی ابتدا بدنی را توصیف میکند که با گذشت زمان از پا درآمده و با کار و عناصر ناموافق مجروح شده سپس با یک چرخش از طریق تصویر کردن نور چشمانش و بینهایتی که در آن منعکس است تضادی وارد متن میکند.
تضاد پرتره را پویا و شخصیت را جذاب میکند. سینما از این پدیده ارتزاق میکند: ستارههایش از تنش ساخته شدهاند. اینچنین است که گرتا گاربو شکوه مجسمهای مرمری را دارد اما به نظر میرسد که مثل پرندهای زخمی نمیتواند روی پای خود بایستد. به همین شکل کاترین دونو زیبایی آرام و همواری به نمایش میگذارد اما با بیانی سریع، تازه و شتابزده حرف میزند. نیز، ژرار دوپاردیو، بدنی نرینه و چهرهای زمخت دارد اما صدایش بلند، دلنشین و نسبتاً زنانه است. تضاد شکافی باز میکند که محل جاذبه ماست.
توصیه من : آگاه باشید که یک پرتره ایستا چیزی تماشایی و برجسته میسازد ولی پویایی نمیآورد. آن را محدود کنید به شخصیتهای غیر اصلی؛ یا اینکه بیدرنگ، متضاد آن را بگویید. در عوض پرتره پویا در درازمدت علاقمندی ایجاد میکند. ایستایی لذت آنی میآورد و پویایی لذت مدام.
Magazine littéraire, Octobre 2023
*Monade
در فلسفه لایبنیتز فیلسوف هلندی(۱۶۴۶-۱۷۱۶) «موناد»(جوهر) واحدی است منفرد و بخشناپذیر. بسیط است و اجزایی ندارد.
بیشتر بخوانید: